خدا وعده داده است كه اسلام را بر همه اديان پيروز سازد و اين وعدهاى است كه قوانين خلقت و سنن آفرينش با آن موافق است و وعده ی نصرت و غلبه همهجانبهاى است كه به انبيا داده است، چنانكه در آيات 171 ـ 173 سوره صافات، مىفرمايد:
«و به تحقیق سخن ما برای بندگان ما که پیامبرند
پیشی گرفته که همانا ایشان یاریشدگانند و همانا سپاه ما بر آنها (دشمن) پیروزند».
و در آيه 51 سوره غافر، مىفرمايد:
«همانا ما یاری میدهیم پیامبرانمان و کسانی را که ایمان آوردند، در زندگی دنیا و روزی که شاهدان (معصومین(علیهم السلام) بهپا خیزند».
اسلام با چنين هدفها و برنامههاى سازندهاى كه اين هدفها را تأمين كند، شروع به كار كرد و جلو آمد، و عالىترين و پاكترين روش رهبرى را به مردم ارائه داد و هدفهاى خود را به عقايد، احكام، اخلاق، اقتصاد، اجتماع، دين و دنيا به مردم عرضه داشت.
مردم شيفته و فريفته نهضت اسلام و برنامهها و پيشنهادهاى آن شدند، از آن استقبال كردند و آن را ملاك و معيار آزادى شناختند، و پس از آن همه ذلّتهايى كه در برابر حكّام و سلاطين خودكامه داشتند، عزّتى را كه اسلام به آنها عطا كرد، آن را بزرگترين غنيمت شمردند.
فرزندان كارگران و دهقانان و چوپانان، كه خود را با فرزندان پادشاهان و اميران برابر ديدند، لغو تقسيمات و درجهبندىهاى طبقاتى را كه طبقة پايينتر و فرزندانشان را از ترقى و ورود در
حريم منطقه طبقه بهاصطلاح بالاتر ممنوع مىكرد، از جان و دل پذيرفتند و جنگ با اسلام و سپاه مسلمان را جنگ با سعادت و آزادى خود دانستند.
اسلام بهزودى جاى خود را در دلها باز كرد و دعوتش در عمق وجدان و شعور همه با شور و شعف بسيار استقبال شد.
هيچ كشورى را مسلمانان فتح نمىكردند مگر بعد از آنكه بانگ جانبخش توحيد و آزادى و برابرى اسلام، قلوب مردم آن را فتح كرده بود.
اين نهضت مقدّس با اين برنامههاى عالى و مايههاى پُرارج انسانى، بايد جهان را فتح كرده و به همه اهدافش رسيده باشد.
چرا چنين نشد؟ و چرا اسلام در نيمه راه ماند و متوقف گشت؟ و دستگاه رهبرى آن، بهزودى به دست افرادى جاهل و استثمارگر و عياش و هرزه افتاد كه مسير واقعى اسلام و جهان اسلام را تغيير دادند و همان مظاهر و اوضاع و رژيمهايى را كه اسلام با آن مبارزه كرده بود، به اسم اسلام، به اسم خلافت اسلام، به اسم جهاد اسلام، به اسم عدالت اسلام، به اسم قانون اسلام و به اسم اتّحاد اسلام، دوباره زنده كردند.
اسلام آمد تا بشريت را از بشرپرستى نجات دهد، تا كاخهايى را كه اكاسره و قياصره (كسرى و قيصرها) از غصب حقوق و اموال و ظلم
بر زيردستان بنا نهاده بودند، ويران سازد؛ و فاصلهاى را كه ميان زمامداران و افراد عادى بود، از ميان بردارد و انسانهاى ناآگاه خفته و ناآشنا به حقوق خود را بيدار و آگاه نمايد و از مدائن و رُم و پايتختهاى ستمگران زمان، مدينه بىتجمّل و بىدستگاه، بىكاخ و قصر، و نزديك به همه و با همه بسازد.
اسلام بود كه رهبر دوّمش اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع) مىفرمود:
«هان! كه امام شما از دنيايش به دو كهنه جامه، و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا نموده است».
و هم او مىفرمود:
«به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با هرچه در زير آسمانهاى آنهاست، به من دهند كه خدا را نافرمانى
كنم، در گرفتن پوست جوى از مورچهاى، چنين نخواهم كرد».
و هم از او روايت است كه: هركس بخواهد نظر كند به شخصى از اهل جهنم، نظر كند به شخصى كه نشسته است و در اطراف او ديگران به عنوان احترام ايستادهاند.[3]
ولى غاصبان مقام رهبرى اسلام به جاهليت پيشين گراييده و همان اساس گذشته را كه اسلام با آن مبارزه دارد، داغتر و ظالمانهتر تجديد كرده، همان عياشیها، همان هرزگىها، و همان كاخها و قصور را از نو بنياد كردند. مدينه پيغمبر و كوفه على را كنار گذاردند و بغداد، دمشق، غرناطه، قرطبه، اسلامبول، قاهره، آكره و نقاط ديگر را كه در استعباد بشر و صرف ميليونها دسترنج مردمان ضعيف و عقبمانده، كمتر از مدائن و رُم نبود، به دنيا نشان دادند و در واقع، روش و رژيم ضعيف ضداسلامى آنها، كه به اسم اسلام روى كار مىآمدند، اسلام را از فتح قلوب و از رسيدن به هدفهايش مانع شد.
هركس تاريخ و سرگذشت دستگاههاى جبّار بنىاميه، بنىعباس، امويان اندلس، سلاطين عثمانى و ديگر كسانى را كه بر جوامع مسلمان به اسم اسلام و حاكم مسلمان، در هند، ماوراءالنهر و ايران، مصر، شام
و نقاط ديگر آسيا و آفريقا و اروپا مسلط شدند، بخواند، مىفهمد چه وضع بسيار نااميدكنندهاى جلو آمد كه هدفهاى واقعى و اصولى اسلام بيشتر از رسميت افتاد و اصلاً مطرح نبود.