چهارشنبه: 5/ارد/1403 (الأربعاء: 15/شوال/1445)

پیروزى اسلام بر همه ادیان

خدا وعده داده است كه اسلام را بر همه ادیان پیروز سازد و این وعده‌اى است كه قوانین خلقت و سنن آفرینش با آن موافق است و وعده ی نصرت و غلبه همه‌جانبه‌اى است كه به انبیا داده است، چنان‌كه در آیات 171 ـ 173 سوره صافات، مى‌فرماید:

(وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ)؛

«و به تحقیق سخن ما برای بندگان ما که پیامبرند

 

پیشی گرفته که همانا ایشان یاری‌شدگانند و همانا سپاه ما بر آنها (دشمن) پیروزند».

و در آیه 51 سوره غافر، مى‌فرماید:

(إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ)؛

«همانا ما یاری می‌دهیم پیامبرانمان و کسانی را که ایمان آوردند، ‌در زندگی دنیا و روزی که شاهدان (معصومین(علیهم السلام) به‌پا خیزند».

اسلام با چنین هدف‌ها و برنامه‌هاى سازنده‌اى كه این هدف‌ها را تأمین كند، شروع به كار كرد و جلو آمد، و عالى‌ترین و پاك‌ترین روش رهبرى را به مردم ارائه داد و هدف‌هاى خود را به عقاید، احكام، اخلاق، اقتصاد، اجتماع، دین و دنیا به مردم عرضه داشت.

مردم شیفته و فریفته نهضت اسلام و برنامه‌ها و پیشنهادهاى آن شدند، از آن استقبال كردند و آن را ملاك و معیار آزادى شناختند، و پس از آن همه ذلّت‌هایى كه در برابر حكّام و سلاطین خودكامه داشتند، عزّتى را كه اسلام به آنها عطا كرد، آن را بزرگ‌ترین غنیمت شمردند.

فرزندان كارگران و دهقانان و چوپانان، كه خود را با فرزندان پادشاهان و امیران برابر دیدند، لغو تقسیمات و درجه‌بندى‌هاى طبقاتى را كه طبقة پایین‌تر و فرزندانشان را از ترقى و ورود در

 

حریم منطقه طبقه به‌اصطلاح بالاتر ممنوع مى‌كرد، از جان و دل پذیرفتند و جنگ با اسلام و سپاه مسلمان را جنگ با سعادت و آزادى خود دانستند.

اسلام به‌زودى جاى خود را در دل‌ها باز كرد و دعوتش در عمق وجدان و شعور همه با شور و شعف بسیار استقبال شد.

هیچ كشورى را مسلمانان فتح نمى‌كردند مگر بعد از آنكه بانگ جان‌بخش توحید و آزادى و برابرى اسلام، قلوب مردم آن را فتح كرده بود.

این نهضت مقدّس با این برنامه‌هاى عالى و مایه‌هاى پُرارج انسانى، باید جهان را فتح كرده و به همه اهدافش رسیده باشد.

چرا چنین نشد؟ و چرا اسلام در نیمه راه ماند و متوقف گشت؟ و دستگاه رهبرى آن، به‌زودى به دست افرادى جاهل و استثمارگر و عیاش و هرزه افتاد كه مسیر واقعى اسلام و جهان اسلام را تغییر دادند و همان مظاهر و اوضاع و رژیم‌هایى را كه اسلام با آن مبارزه كرده بود، به اسم اسلام، به اسم خلافت اسلام، به اسم جهاد اسلام، به اسم عدالت اسلام، به اسم قانون اسلام و به اسم اتّحاد اسلام، دوباره زنده كردند.

اسلام آمد تا بشریت را از بشرپرستى نجات دهد، تا كاخ‌هایى را كه اكاسره و قیاصره (كسرى و قیصرها) از غصب حقوق و اموال و ظلم

 

بر زیردستان بنا نهاده بودند، ویران سازد؛ و فاصله‌اى را كه میان زمامداران و افراد عادى بود، از میان بردارد و انسان‌هاى ناآگاه خفته و ناآشنا به حقوق خود را بیدار و آگاه نماید و از مدائن و رُم و پایتخت‌هاى ستمگران زمان، مدینه بى‌تجمّل و بى‌دستگاه، بى‌كاخ و قصر، و نزدیك به همه و با همه بسازد.

اسلام بود كه رهبر دوّمش امیرالمؤمنین على بن ابى‌طالب(ع) مى‌فرمود:

«أَلا وَإِنَّ إِمامَكُمْ قَدْ اِكْتَفى مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ»؛[1]

«هان! كه امام شما از دنیایش به دو كهنه جامه، و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا نموده است».

و هم او مى‌فرمود:

«وَاللهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاكِها عَلى أَنْ أَعْصِیَ اللهَ فی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعیرَة، ما فَعَلْتُهُ»؛[2]

«به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با هرچه در زیر آسمان‌هاى آنهاست، به من دهند كه خدا را نافرمانى

 

كنم، در گرفتن پوست جوى از مورچه‌اى، چنین نخواهم كرد».

و هم از او روایت است كه: هركس بخواهد نظر كند به شخصى از اهل جهنم، نظر كند به شخصى كه نشسته است و در اطراف او دیگران به عنوان احترام ایستاده‌اند.[3]

ولى غاصبان مقام رهبرى اسلام به جاهلیت پیشین گراییده و همان اساس گذشته را كه اسلام با آن مبارزه دارد، داغ‌تر و ظالمانه‌تر تجدید كرده، همان عیاشی‌ها، همان هرزگى‌ها، و همان كاخ‌ها و قصور را از نو بنیاد كردند. مدینه پیغمبر و كوفه على را كنار گذاردند و بغداد، دمشق، غرناطه، قرطبه، اسلامبول، قاهره، آكره و نقاط دیگر را كه در استعباد بشر و صرف میلیون‌ها دسترنج مردمان ضعیف و عقب‌مانده، كمتر از مدائن و رُم نبود، به دنیا نشان دادند و در واقع، روش و رژیم ضعیف ضداسلامى آنها، كه به اسم اسلام روى كار مى‌آمدند، اسلام را از فتح قلوب و از رسیدن به هدف‌هایش مانع شد.

هركس تاریخ و سرگذشت دستگاه‌هاى جبّار بنى‌امیه، بنى‌عباس، امویان اندلس، سلاطین عثمانى و دیگر كسانى را كه بر جوامع مسلمان به اسم اسلام و حاكم مسلمان، در هند، ماوراء‌النهر و ایران، مصر، شام

 

و نقاط دیگر آسیا و آفریقا و اروپا مسلط شدند، بخواند، مى‌فهمد چه وضع بسیار ناامیدكننده‌اى جلو آمد كه هدف‌هاى واقعى و اصولى اسلام بیشتر از رسمیت افتاد و اصلاً مطرح نبود.

 


[1]. نهج‌البلاغه، نامه‌ 45 (ج3، ص70)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص474؛ قندوزی، ینابیع‌الموده، ج1، ص439.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 224 (ج2، ص218).

[3]. غزالی، احیاء علوم‌الدین، ج11، ص35؛ مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص206؛ نراقی، جامع‌السعادات، ج1، ص310.

نويسنده: