جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

حكومت سلطنتى

حكومت استبدادى و سلطنتى موروثى همان است كه فردى با

 

كودتا یا جنگ و خون‌ریزى بر ملّت و منطقه‌اى مسلط مى‌شود و خود را حاكم بر آن ملّت مى‌خواند و براى خود این حقّ را قائل مى‌شود كه فرزندش را بعد از خود حكومت بدهد تا چیزى را كه خودش نداشت، از او به ارث ببرد.

در اینجا هیچ معیارى جز هواى‌نفس پادشاه در بین نیست و چیزى كه در آن ملاحظه نمى‌شود، مصلحت عموم است. این یك انتصابى است از جانب كسى كه خودش مقامى را كه از آن انتصاب مى‌كند، غصب كرده است و آنچه را خود ندارد، به دیگرى مى‌سپارد، انتصابى است كه به آن، امثال هلاكو و هرمز و محمّدرضا پهلوى و پادشاهان خون‌خوار و جلاد و عیاش و هرزه و میگسار و بى‌شرف روى كار مى‌آیند. اینان براى اینكه مغلطه‌كارى كنند، حكومت را یك موهبت الهى شمردند و خود را «ظلّ الله» خواندند؛ امّا كسى به آنها نگفت، یا اگر گفت زندانى یا كشته شد، كسى به آنها نگفت كه حكومت موهبت الهى است و به كسانى كه لیاقت و شایستگى آن را داشته باشند، اعطا مى‌كند. و چنان‌كه قرآن مجید مى‌فرماید:

﴿لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾؛[1]

«عهد من به ظالمان نرسد».

 

ستمكاران به موهبت الهى نمى‌رسند. كسى به آنها نگفت كه آنچه شما مدعى آن مى‌باشید و امثال «بوسوئه‌ها» براى «لویى»هاى فرانسه و دیگران براى دیگران گفتند و خواستند سلطنت این خودكامگان را توجیه نمایند و از تنفر طبعى مردم از حكومت سلاطین بكاهند، موهبت الهى نیست.

و پاسخ به این پرسش نمى‌شود كه: چرا افرادى با نداشتن ارزش‌هاى انسانى و عدم برترى اخلاقى و فضیلت علمى، باید بر مردم مسلط باشند كه مطلق‌العنان هرچه اراده مى‌كنند، انجام دهند و امرونهى و فرمانشان نافذ باشد و مسئول كسى نباشند و كارشان قاعده و قانونى نداشته باشد و هیچ محكمه‌اى نتواند آنها را محاكمه كند و مافوق محكمه و دادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حكومت از دیگران هستند؟ و چرا مردم در برابر آنها و در برابر مجسمه و عكس و تمثالشان تعظیم و كرنش كنند و به ‌حال ركوع و بلكه سجود به خاك بیفتند و آنها را بپرستند، تاحدى‌كه خاقانى بگوید:

این است همان ایوان، كز نقش رخ مردم

خاك درِ او بودى، دیوار نگارستان

و خواجوى كرمانى بگوید:

نه كرسى فلك نهد اندیشه زیر پاى

تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد

 

و چرا و چرا؟

لذا در پاسخ این چراها، این نظر را اظهار كردند، و آنچه را كه نمى‌تواند به خدا نسبت پیدا كند، به خدا نسبت دادند، و به خدا افترا زدند و گفتند: سلطنت ودیعه الهى است كه به امثال ضحّاك و چنگیز و هلاكو و معاویه و یزید و دیگر خون‌آشامان تاریخ اعطا مى‌كند. دیگر فكر نكردند این افرادى كه در طول تاریخ ملل حكومت یافتند و جنایت‌هاى بزرگ و قتل‌عام شهرها و كشورگشایى‌ها و استعباد و غارت ملل مغلوب را افتخار خود شمردند و از رحم و انصاف بى‌بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهى مى‌شدند و این چه موهبتى است كه این آثار شوم را دارد؟! اگر طاعون و وبا و سرطان موهبت باشد، باز هم این حكومت‌ها موهبت نیست.

قرآن مجید در یك جمله كوتاه چه رسا و جامع فرموده است:

﴿إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾[2]

این حكومت‌ها با نظام امامت و در دو قطب مخالف و متضاد قرار دارند. مظاهر حكومت‌هاى سلطنتى پایتخت‌هایى مثل مداین و اصطخر و دمشق و بغداد و غرناطه و قاهره و آكره و روم و اسلامبول و پاریس

 

و پكن و توكیو و لندن تا تهران و اصفهان، و كاخ‌هایى مانند كاخ اكبرشاه و كاخ‌هاى تیسفون و اهرام مصر و صدها بناهاى تكبرانگیز دیگر است. مظاهر نظام امامت، مدینه متواضع محمّد(ص)  و زندگى ساده و بى‌پیرایش و بى‌تجمل او، و كوفه على(ع)  و خانه محقرى كه حتى از اثاث و فرش عادى خالى بود، مى‌باشد.[3]

در جنگ بدر كه مسلمانان به تعداد نفرات مركب نداشتند، پیغمبر(ص)  نیز مانند سربازان كه به‌نوبت سوار و پیاده مى‌شدند در نوبت خود پیاده مى‌رفت و هرچه اصرار و خواهش مى‌كردند كه سوار باشد، نمى‌پذیرفت.[4] على(ع)  خودش با دست خویش كفشش را وصله مى‌زد[5] و لباس وصله‌دار مى‌پوشید و از تشریفات ملوكانه نه‌فقط بیزار بود، كه سخت در هراس بود. داستان دهقانان انبار با آن حضرت

 

را كه در نهجالبلاغه نیز مرقوم است، بخوانید تا به حقیقت نظام امامت و برنامه‌هاى آن تا حدى آشنا شوید.[6]

این نظام به خدا نسبت دارد و باید به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهى و هم امانت الهى است، رجال الهى فقط شایسته آن مى‌باشند كه این امانت به آنها سپرده شود.

این حكومت مانند نبوّت و رسالت است كه با زور سرنیزه و فشار و اختناق و انتخاب مردم به ‌دست نمى‌آید. آنكه سلاطین و رؤساى حكومت‌هاى مختلف دارند، نه موهبت الهى است و نه امانت اوست، محال است كه موهبت‌هاى الهى از قماش این سلطنت‌ها و سلطه‌ها و صدرها و مدیركل‌ها باشد.

اینها اعتبار ابلیسى و دام‌هاى شیطانى است كه در برابر هر حقى باطلى مى‌سازد و مردم را از حقّ منحرف مى‌كند. نباید حقّ را به باطل قیاس كرد و انتصاب خدایى را به انتصاب شیطانى اشتباه نمود، و هر دو را چون انتصاب است، بدون توجّه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنان‌كه سایر نظامات شرعى را نیز نمى‌توان به‌این‌علّت كه در برابر آنها باطلى ساخته‌اند، كنار گذاشت؛ مثلاً چون عبادت خدا و عبادت بت هر دو عبادت است، عبادت خدا را ترك كنیم، یا چون به مالكیت غیرشرعی مالکیت

 

مى‌گویند، یا چون به ازدواج‌هاى غیرشرعى ازدواج مى‌گویند، اصل مالكیت و ازدواج مورد ایراد واقع مى‌شود.

 

[1]. بقره، 124.

[2]. بقره، 124. «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من نیز پیشوایانی قرار ده. خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد».

[3]. از سوید بن غفله روایت شده است كه گفت: بعد از اینكه مسند خلافت به ظاهر نیز به وجود علی× زینت یافت و بیعت با آن حضرت انجام گرفت، حضور او شرفیاب شدم. روی حصیر كوچكی نشسته بود و در خانه چیز دیگری (از اشیا و اثاث و لوازم) نبود. عرض كردم: یا امیرالمؤمنین! بیت‌المال در دست توست و در خانه تو، چیزی كه خانه به آن نیاز دارد نمی‌بینم؟ فرمود: پسر غفله! خردمند در خانه‌ای كه از آن منتقل خواهد شد، اطاقی براى خود فراهم نمی‌كند. ما را خانه امنی است كه بهترین كالاهایمان را به‌سوی آن فرستاده‌ایم و خودمان نیز، پس از اندك زمانی به آنجا می‌رویم. ابن‌فهد حلی، عدة‌الداعی، ص109؛ مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص321؛ محدث قمی، سفینة‌البحار، ج3، ص539.

[4]. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص21؛ احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص411 ـ 418؛ ابویعلی موصلی، مسند، ج9، ص243؛ هیثمی، مجمع‌الزوائد، ج6، ص68.

[5]. نهج‌البلاغه، خطبه 33 (ج1، ص80).

[6]. نهج‌البلاغه، حکمت 37 (ج4، ص10 ـ 11)؛ رجوع شود به تعلیقه 3.

نويسنده: