حكومت انتخابى نیز بهگونه دیگر، مفاسد و معایبش كمتر از رژیمهاى استبدادى و پادشاهى نیست. این رژیم بر اساس پذیرش اعتبار اكثریت آرا از سوى همه، نظامى است كه مانع از استبداد فردى شمرده شده است و بهاصطلاح، حكومت مردم بر مردم است و مبنایش اصالت خود انسان و جدابودن سیاست از روحانیت و دین از دنیاست، در مقابل نظام اسلام و امامت كه مبنایش اصالت حكومت «الله» و جدانبودن روحانیت از سیاست و دین از دنیا و قانون از وحى خداست. اساس این نظام این است كه: «دین» قانون عقیده، سیاست، حكومت و نظام، اخلاق، اقتصاد و برنامههاى روح و جسم و فرد و اجتماع است.
بنابراین نظام دموكراسى و انتخابى، به آن معناى مطلقى كه در غرب دارد و به قوة مقننه و قضائیه و مجریه تقسیم مىشود و هیچ شرطى ندارد، ازنظر اسلام قابلقبول نیست.
البته پس از آنكه مسئله خلافت پیغمبر(ص) به آن شكل در سقیفه
بنىساعده، از مسیر تعیینشدة الهى خارج شد و خواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعى شدند كه بر اساس اجماع امت انجام گرفت و اجماع امّت حجت و معتبر است، ادعایى كه نه واقعیت داشت و نه با این نظام دموكراسى و اكثریت مطابقت دارد.
اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت یا اهلحلّوعقد است و در حصول آن شرط است كه همه اجماع داشته و متفق باشند و این غیر از اكثریت است كه نظام دموكراسى بر آن متّكى است. بهعلاوه در موضوع خلافت ابوبكر اجماعى حاصل نشد، مضافاً بر اینكه خود او هم این نظام را عملاً رد كرد و به نظام انتصابى بشرى كه مجوز شرعى نداشت، رو آورد و عمر را ولیعهد و جانشین خود ساخت.[1] بعد از او هم، عمر شوراى شش نفرى را تشكیل داد و از زمان حكومت معاویه به بعد، رسماً نظام پادشاهى و سلطنتى برقرار شد.
بنابراین دموكراسى باتوجّهبه ماهیت و معایب آن، اصالت اسلامى ندارد و اگر در بعضی كلمات دیده مىشود كه بر شورا یا بیعت استدلال شده، با ملاحظه بیانات دیگر كه در آنها بهصراحت این مبدأ
رد شده است، بهطور مماشات و جدل و براى اقناع و اثبات حقانیت، حتى طبق رأى و عقیده طرف است و الّا در اسلام غیر از نظام امامت، نظام دیگرى مطرح نیست كه امتداد زمامدارى و ولایت پیغمبر’ است و همان گونه كه در حیات پیغمبر غیر از زمامدارى آن حضرت، نظام دیگرى قابل طرح نبود، بعد از پیغمبر نیز همان نظام و همان ولایت ادامه مىیابد.
[1]. ابنقتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج1، ص35؛ در اینجا با اینكه او بیمار بود، كسی مانع از وصیت او نشد و «حسبنا كتاب الله» نگفت؛ بلكه پیش از آنكه بگوید، چون بیهوش بود، عثمان از پیش خود اسم عمر را نوشت و من نمیدانم ابوبكر به هوش آمد یا نه. آنها میگویند به هوش آمد، عثمان گفت: من عمر را نوشتم او هم تصدیق كرد. طبری، تاریخ، ج2، ص617 ـ 619؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص425.