3.امتیازات و تبعیضات نژادى و طبقهاى وجود ندارد
امتیازات نژادى و طبقهاى و صنفى و القاب و عناوین ظاهرى در جامعه اسلامى ـ كه جامعه موعود جهانى و همگانى خواهد بود ـ ملغى و بىاعتبار است؛ در برابر قانون همه باهم برابرند؛ عالم با جاهل، عادل با فاسق، والى و رئیس، و صاحب هر مقام سیاسى با هر شخص عادى و متعارف مساوى هستند؛ مثلاً حكم قتل عمد، قصاص و حكم قتل شبهعمد و خطا، دیه است؛ قاتل هركس كه باشد و مقتول هم هركس باشد، و همچنین حكم خدا در مورد سارق با شرایطى كه در فقه بیان شده، قطع دست است و حكم زانى رجم یا جلد است؛ سارق و زانى، هركس و فرزند هركس و صاحب هر سابقه و وابسته به هركس و هر فامیل باشد، حكم هرگز تفاوت نخواهد كرد.
این ویژگى جامعه بزرگ اسلامى را در سیره شخص پیغمبر اكرم و امیرالمؤمنین على(علیهماالسلام) در جامعه اسلامى مدینه و كوفه ملاحظه كنید، در این دو جامعه، احكام اسلام نسبت به همگان بهطور مساوى اجرا
مىشد، همانطور كه در نماز جماعت فقیر در كنار غنى، سیاه در كنار سفید و بنده در كنار مولا یا در صف مقدم قرار مىگرفت، در اجراى احكام سیاسى و انتظامى نیز به همه بهطور مساوى نگاه مىشد، و حتى به مجالست و معاشرت با فقرا بیشتر رغبت نشان مىدادند و آن را عامل تربیت و توانمندى روح و موجب تقرب به خدا مىدانستند، و بهعكس مجالست با اغنیا، توانگران و مرفهان كه نسبت به اسلام و مسلمین و اوضاع اجتماعى بىتفاوت بودند، را موجب دلمردگى و سقوط انسان مىشمردند.
برحسب قرآن مجید و تفاسیر[1]، ثروتمندان و سران قریش از حضرت (ص) تقاضا كردند كه از فقرا و طبقات پایین اجتماع فاصله بگیرد؛ زیرا حضور آنها را با خودشان خلاف شأن و اعتبار پوچ خود مىدانستند، وقتى پیشنهاد دادند كه مجلس آنها با مجلس این بهاصطلاح اشراف از هم جدا باشد؛ حضرت نپذیرفت و این آیه نازل شد:
«خودت را با آنها كه خدا را در بامداد و شامگاه مىخوانند و وجه او (قرب رضاى او) را مىخواهند، شكیبا بدار و چشمهایت را از آنها برنگردان درحالىكه خواستار زینت زندگى دنیا باشى، و اطاعت نكن از كسى كه دلش را از یادمان غافل كردهایم (و از لذّت یاد خودمان محروم ساختهایم) و پیروى هواى خود كرده و كارش از حدّ گذشته و در افراط افتاده است».
در احادیث، به این مضمون رسیده است كه روزى شخصی از اغنیا نشسته بود، فقیری وارد شد و در كنار او نشست. مرد ثروتمند خود را جمع كرد ـ مثل بعضى از اهل رفاه و ثروتمندان زمان ما كه از تماس با فقرا و زیردستان و همنشینى و همگامى با آنها پرهیز مىنمایند و آن را كسر شأن خود مىدانند ـ پیامبر(ص) از این كار او ناخرسند شده، فرمودند:
«ترسیدى از فقر او چیزى به تو برسد یا از مال و ثروت تو به او چیزى برسد».
مرد ثروتمند از آن موعظه بیدار و هوشیار شد، عرض كرد: به كفّاره این عمل نصف یا تمام مالم را به او بخشیدم.
مرد فقیر نپذیرفت و گفت: مىترسم به من، آن وارد شود كه بر تو وارد شده بود. [3]
یكى از خصایص و فضایل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) این است كه خداوند به او دوستى محرومان و فقرا را عطا كرده بود و آنها هم آن حضرت را دوست مىداشتند.[4]
یكى از نمایشهاى این تساوى، تواضع آن بزرگواران و مظاهر حضور آنها در اجتماع است كه هیچگونه تشریفاتى نداشته و مانند فردى عادى بودند.
در سیرة رسول اكرم (ص) همه چیز از سادهزیستی و زهد و بىامتیازى حكایت دارد. در مقابل، زندگى ارباب جاه و مناصب دنیا و كاخ سفید و كرملین و بوگینكهام و الیزه و همه اختصاصات و تشریفات این كاخنشینها و هواپیماهاى اختصاصى و خودروهاى آنچنانى و هزارویك امتیاز دیگر را درنظر بگیرید و تعجّب كنید.
آرى! اینان مردان دنیا و انسانهاى بىمحتوایى هستند كه اگر آن تشریفات را نداشته باشند و این جاه و جلالهاى ظاهرى را به رخ مردم نكشند، هیچكس براى آنها حسابى باز نمىكند؛ امّا مردان خدا و رجال الهى نیازی به این ظواهر ندارند؛ عظمت روح آنها مردم را مسخّر و تحتنفوذ آنها قرار مىدهد.
كلام گهربار امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در وصف رسول خدا (ص) بسیار آموزنده است؛ از خوانندگان خواهشمند است مكرر آن را بخوانند و در آن تأمّل نمایند.
هرگز اربابان قدرت ظاهرى و وابستگان به تشریفات، نمىتوانند باور كنند كه مردى با این ظهور و حضور در صحنه اجتماع بتواند آن انقلاب بىمانند فكرى، سیاسى و اجتماعى را به این استحكام پایهریزى نماید؛ كه امروز پس از هزاروچهارصد سال، راه او همچنان در دنیا زنده و استحكام و استوارىاش هر روز بیشازپیش، ظاهرتر مىشود. این اوصافى كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بیان مىنماید، اوصاف فریادگر توحید، و آن آورنده قرآن و آن منادى حقّ و عدل و حرّیت؛ یعنى عقل كل و خاتم رسل و شمع سبل حضرت محمّد بن عبدالله (ص) است.
محمّد كه ازل تا ابد هر چه هست |
|
به آرایش نام او نقش بست |
همان فردى كه فلاسفه و انسانشناسان جهان، همه در برابر عظمتش، سر تعظیم فرود آوردهاند و با شبلى شمیّل همزبان مىگویند:
مِنْ دُونِهِ الْأَبْطالُ فِی كُلِّ الْوَرى |
|
مِنْ حاضِر أَوْ غآئِب أَوْ آت |
در میان همة خلق، چه حاضر و چه غایب و چه آنکه خواهد آمد از قهرمانان کسی به پایة او نمیرسد.
آرى، على(علیه السلام) كه از پیش از بعثت و در حال بعثت و بعد از بعثت با رسول خدا (ص) بود و محرم اسرار و آگاه از پنهان و آشكار او بود، سیره و زندگانى آن حضرت (ص) را چنین توصیف مىنماید:
«تأسّى كن به پیغمبر خوشبوتر و پاكیزهترت (ص) ... بر روى زمین غذا مىخورد و مانند برده مىنشست و پارگى كفش خود را به دست خود مىدوخت و به دست خود جامهاش را وصله مىزد و بر مركب بىپالان سوار مىشد و دیگری را پشتسر خویش سوار میکرد...».
در سیرة امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نیز، جلوههاى بسیارى است كه همه آموزنده است و یاد مىدهد كه چگونه باید مراقبت داشت از مقام خود، استفاده شخصى ـ هرچند خود اراده نكرده باشد ـ نبرد كه این مقام و این منصب الهى، باید در راه اطاعت خدا و خدمت به خلق قرار بگیرد.
در یكى از خطبههاى نهجالبلاغه است كه پس از آن سخنان مشحون از علم و حكمت و معرفت، شخصى كه تحتتأثیر آن علم بیكران و معارف بىپایان علوى قرار گرفت، زبان به مدح و ثناى آن حضرت(علیه السلام) گشود و متواضعانه و با تعظیم آن حضرت را مخاطب قرار داد؛ حضرت در بیانات مفصّلى ـ كه فرازها و جملههاى آن انسان را تكان مىدهد ـ به او تذكّر داد كه با من با این الفاظ سخن نگویید
و اینچنین مرا مخاطب نسازید، كه من و شما، همه بندگان پروردگار و خدایى هستیم كه غیر از او خدایى نیست و ... .[6]
داستان آن مردمانى كه به استقبال او آمده و برنامهاى را به احترام آن حضرت انجام دادند، معروف و در نهجالبلاغه مذكور است.
حضرت از آنها پرسید: این چه كار و برنامهاى است؟ گفتند: روش و برنامهاى است كه به عنوان تعظیم و احترام از امراى خود انجام مىدهیم، حضرت فرمود:
«سوگند به خدا! حكمرانان شما در این كار سود نمىبرند و شما خود را در دنیایتان به رنج و در آخرتتان با این كار به بدبختى گرفتار مىسازید (چون فروتنى براى غیرخدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه بسیار زیان دارد رنجى (فروتنى براى غیرخدا) كه پى آن كیفر باشد و چه بسیار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) كه همراه آن ایمنى از آتش (دوزخ) باشد».
همچنین حكایت است كه، حضرت على(علیه السلام) سواره و در حال حركت بود، شخصى عرایض و مطالبى را كه داشت، به عرض ایشان رسانید، سپس به احترام در ركاب آن حضرت پیاده مىرفت؛ امام(علیه السلام) او را نهى كردند؛ چون براى او ذلّت و براى والى و حاكم فتنه است.[8] بدیهى است كه آن حضرت از اینكه تحت تأثیر این برنامهها قرار بگیرد و این برنامه ها مقام و منصب او را عوض كند، منزّه و مبرّا بود.
على(علیه السلام) بود كه مىفرمود:
«سوگند به خدا! اگر هفت اقلیم را با هر آنچه در زیر آسمانهاى آنهاست، به من بدهند؛ براى اینكه خدا را درباره مورچهاى كه پوست جوى را از آن بربایم، نافرمانى نمایم، نمىكنم و به تحقیق دنیاى شما نزد من پستتر و خوارتر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مىجود. چهكار است على را با نعمتى كه از دست مىرود و خوشى كه برجا نمىماند؟!».
بلكه براى سرمشق به دیگران و به هم نزدیك كردن راعى و رعیت و زمامدار و جامعه، این برنامهها را پیاده مىكردند و این سخنان و تذكّرات را مىدادند؛ مبادا در جامعه اسلامى كسى را جاه و مقام سست نماید.
خطرى كه در اسلام به بزرگان و همه صاحبان مقامات و زیردستان از هجوم آن هشدار دادهاند، كه حتى فرمودهاند:
«چیزى ضررزنندهتر به شخصیتها از صداى كفش مردم كه پشتسرشان مىروند، نیست».
در این رابطه از حضرت رسول (ص) روایت است كه: «كانَ یَسُوقُ أَصْحابَهُ».[11] ابناثیر مىگوید: معنایش این است كه حضرت اصحاب خود را جلو مىانداخت و از روى تواضع و فروتنى، خودش پشتسر آنها مىرفت و احدى را نمىگذارد كه پشتسرش راه برود.[12]
در این موضوع سخن بسیار است؛ امّا جهت اینكه سخن از این طولانىتر نشود، به همین اندازه اكتفا مىكنیم. كیست كه اندكى مطالعه در
تاریخ و سیره پیغمبر و ائمه هدى(علیهم السلام) داشته باشد و تفاصیل بسیار از این حقایق را نداند؟! اینها كه گفتیم، از ویژگىهاى جامعه اسلامى است كه بشریت بهطور متعالى در آن جامعه موعود جهانى به آن خواهد رسید.
[1] . قمی، تفسیر، ج2، ص34 - 35؛ طبری، جامعالبیان، ج15، ص156؛ طبرسی، مجمعالبیان، ج6، ص717 - 718.
[2]. كهف، 28.
[3]. کلینی، الکافی، ج2، ص262 - 263؛ بحرانی، حلیةالابرار، ج1، ص381.
[4]. فرات کوفی، تفسیر، ص265؛ صدوق، الامالی، ص655؛ خزازقمی، کفایةالاثر، ص184.
[5]. نهجالبلاغه، خطبه 160 (ج2، ص58 - 59)؛ طبرسی، مکارمالاخلاق، ص9 - 10.
[6]. نهجالبلاغه، خطبه 216 (ج2، ص201)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج27، ص253.
[7]. نهجالبلاغه، حکمت 37 (ج4، ص10 - 11)؛ ر.ك: ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص372.
[8] . نهجالبلاغه، حکمت 322 (ج4، ص76- 77)؛ طبری، تاریخ، ج4، ص45؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص193؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص554، 619.
[9]. نهجالبلاغه، خطبه 224 (ج2، ص218)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج41، ص161 - 162.
[10] . وارمبن ابیفراس، مجموعه ورام، ج1، ص65؛ ریشهری، میزانالحکمه، ج2، ص1522.
[11] . طبرانی، المعجمالکبیر، ج22، ص156؛ طبرسی، مکارمالاخلاق، ص12؛ ابنجوزی، صفةالصفوه، ج1، ص156؛ مناوی، فیضالقدیر، ج5، ص309.
[12] . ابناثیر، النهایه، ج2، ص423.