هركس بخواهد یك انقلاب سیاسی را رهبری كند و مسند زمامداری را تصرف نماید، همواره برای تقویت روحیه اطرافیان خود و تضعیف روحیه دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفی میكند؛ حماسهسرایی مینماید، از شجاعت خود و جمعیت و امتیازات و شرایطی كه او را بر دشمن غالب میكند، میگوید، خطابه میخواند، سخنرانی میكند تا طرفدارانش قویدل و به دنبال هدف او باشند.
لیكن اگر سخن از كشتهشدن خود و كسانش به میان آورد و در سخنرانیها گاهی به كنایه، گاهی بهصراحت از سرنوشت دردناك خویش سخن به میان آورد و مرگ و شهادت خود را اعلام كند كه طبعاً موجب ضعف قلب و بیم و وحشت مردم ناآزموده میگردد، معلوم میشود در نهضتی كه پیش گرفته مقصدش سیاست و ریاست نیست؛ زیرا علاوه بر آنكه اسباب و وسایل آن را تدارك نمیبیند، وسایل موجود و حاصل را نیز از میان میبرد و از اینكه نهضتش منتهی به حكومت و ریاست شود مردم را مأیوس میكند.