شنبه: 1/ارد/1403 (السبت: 11/شوال/1445)

همه از شهادت می‌گفتند

این سخنان با تأمین اغراض سیاسی سازگار نیست و چنان كسی لابد هدف دیگر دارد و باید محرك او را در قیام و نهضت در ماوراء امور سیاسی پیدا كرد.

حسین(علیه السلام)  مكرر از قتل خود خبر می‏داد، و از خلع یزید و تصرف ممالك اسلامی و تشكیل حكومت به كسی خبر نداد؛ هر‌چند همه را موظّف و مكلف می‏دانست كه با آن حضرت همكاری كنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند؛ ولی می‏دانست كه چنین قیامی نخواهد شد، و خودش با جمعی قلیل باید قیام نمایند و كشته شوند؛ لذا شهادت خود را به مردم اعلام می‏كرد. گاهی در پاسخ كسانی كه از آن حضرت می‏خواستند

 

سفر نكند و به عراق نرود می‏فرمود:

«من رسول خدا را در خواب دیدم، و در آن خواب به كاری مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».

عرض كردند: آن خواب چگونه بود؟

فرمود: «آن را به كسی نگفته‏ام و برای كسی هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات كنم» .[1]

هنگامی كه ابن­عباس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعی كه پیش آمده بود سخن می‏گفتند تا بلكه امام‏(علیه السلام)  از تصمیمی كه داشت منصرف شود، و سخن بین آنها طولانی شد، بعد از آنكه هر دو گفتار حسین‏(علیه السلام)  را تصدیق كردند در پایان، آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:

«تو را به خدا قسم! آیا در نظر تو من در روشی كه پیش گرفته‏ام و در امری كه جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غیر این است نظر خودت را اظهار كن».

ابن­عمر گفت: «خدا گواه است كه تو بر خطا نیستی و خداوند، پسر دختر پیغمبر خود را بر راه خطا قرار نمی‏دهد. كسی مانند تو در طهارت و قرابت با پیغمبر‏(ص)  با مثل یزید نباید بیعت كند، اما من بیمناكم از آنكه به روی نیكو و زیبای تو شمشیرها زده شود؛ با ما به مدینه باز گرد و اگر خواستی با یزید هرگز بیعت نكن».

 

حسین ‏(علیه السلام)  فرمود: «هیهات! (دور است این آرزو) كه من بتوانم به مدینه برگردم و در آنجا با امنیت و فراغت خاطر زندگی كنم. ای پسر عمر! این مردم اگر به من دسترسی نداشته باشند، مرا طلب كنند تا بیابند تا اینکه با كراهت بیعت كنم یا آنكه مرا بكشند.

آیا نمی‏دانی كه از خواری دنیا این است كه سر یحیی بن زكریا را برای زناكاری از زناكاران بنی‌اسرائیل بردند و سر به سخن درآمد و از این ستم به یحیی زیانی نرسید، بلكه آقایی شهیدان را یافت و در روز قیامت آقای شهداست؟

آیا نمی‏دانی كه بنی‌اسرائیل از بامداد تا طلوع آفتاب، هفتاد پیغمبر را كشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خرید‌‌و‌فروش مشغول گشتند مثل اینكه جنایتی انجام نداده‏اند. و خدا در مؤاخذه آنها شتاب نكرد، سپس بر آنها به سختی گرفت؟».[2]

سپس عبدالله بن عمر تقاضا كرد تا آن حضرت ناف مبارك را كه بوسه‌گاه حضرت رسول‏(ص)  بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست و گفت: تو را به خدا می‏سپارم كه در این سفر شهید خواهی شد.[3]

 

 

[1]. ابو­مخنف، مقتل‌الحسین(علیه السلام) ، ص 69 ؛ طبری، تاریخ، ج 4، ص 292.

[2]. خوارزمی، مقتل‌الحسین(علیه السلام) ، ج1، ص191 - 193، فصل10.

[3]. معتمدالدوله، قمقام زخار، ص 333.

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: