پنجشنبه: 6/ارد/1403 (الخميس: 16/شوال/1445)

درد دل با پیامبر(ص)

ابن­اعثم كوفی روایت كرده كه حسین‏(علیه السلام) ‏ شبی بر سر قبر جدش چند ركعت نماز خواند، سپس گفت:

«خدایا! این قبر پیغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پیغمبر تو هستم، و آنچه برای من پیش آمده را می‏دانی. خدایا! من معروف و كار نیك را دوست می‏دارم و منكر و كار بد را زشت می‏شمارم؛ من از تو به حق این قبر و آن­كس كه در آن است می‏خواهم كه برای من اختیار كنی آنچه را رضای تو در آن است و باعث رضای پیغمبر تو و مؤمنین است».

سپس مشغول گریه شد تا نزدیك صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبكی آن حضرت را گرفت، پیغمبر‏(ص) را در میان جمعی از فرشتگان دید؛ آمد و او را به سینه چسباند و میان دو چشمش را بوسید و فرمود:

«ای فرزند من ای حسین! گویا می‏بینم تو را در نزدیك زمانی در زمین كربلا به خون آغشته و سربریده در میان گروهی از امت من، و تو در این هنگام تشنه‌كامی و كسی تو را سیراب نسازد و با این ستم آن مردم، امید شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصیبی نیست.

 

حبیب من یا حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده‏اند، و مشتاق دیدار تو هستند و تو را در بهشت درجاتی است كه به آن درجه نمی‏رسی مگر به شهادت».

حسین(علیه السلام)  عرض كرد: «یا جداه! مرا حاجتی به بازگشت به دنیا نیست مرا بگیر و با خود ببر».

فرمود: «یا حسین! تو باید به دنیا برگردی تا شهادت روزی تو شود، و به ثواب عظیم آن برسی؛ تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموی پدرت، روز قیامت در زمره واحده محشور می‏شوید تا داخل بهشت شوید».

وقتی حسین(علیه السلام) ‏ از خواب بیدار شد آن خواب را برای اهل‌بیت و فرزندان عبدالمطلب، حكایت كرد، غصه و اندوهشان زیاد شد به حدی كه در آن روز در شرق و غرب عالم كسی از اهل‌بیت رسول خدا(ص)  گریه و غصه و اندوهش بیشتر نبود.[1]

در كشف­الغمه از حضرت امام­زین­العابدین(علیه السلام)  نقل كرده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم پدرم از شهادت یحیی بن زكریا سخن همی گفت و از آن جمله روزی فرمود كه، از خواری دنیا نزد باری‌تعالی این است كه سر مطهر یحیی را بریدند و به هدیه نزد زن زانیه‏ای از بنی‌اسرائیل بردند».[2]

 

 

[1]. ابن­اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص18 - 19؛ خوارزمی، مقتل‌الحسین(علیه السلام) ، ج1، ص187، فصل9.

[2]. اربلی، کشف‌الغمه، ج2، ص219.