شنبه: 1/ارد/1403 (السبت: 11/شوال/1445)

چرا سید‌‌الشهدا(علیه السلام)  از مكه هجرت كرد؟

حسین‏(علیه السلام) ‏ می‏توانست در شهر مكه قیام كند و عامل یزید را از شهر بیرون نماید و از همان‌جا نامه‏ ها به اطراف و شهرها بنویسد و مردم را به شورش و انقلاب دعوت كند، نتیجه این می‏شد كه یزید به مكه قشون می­فرستاد، آنجا را محاصره می‏كرد، كعبه را خراب و اهل مكه را قتل­ عام می‏نمود.

 

اما حسین‏(علیه السلام) ‏ مقصد سیاسی نداشت[1] و كسی هم نبود كه محرّمات و شعائر خدا و مقدسات را سبك بشمارد؛ اعتراضش به بنی‌امیّه این بود كه محرّمات را هتك و شعائر و احكام را ضایع كرده‏اند؛ پس چگونه راضی می‏شد جریان كار ‌‌به­گونه‌ای پیش آید كه بنی‌امیّه احترام حرم خدا را هتك نمایند؟ او می‏دانست كه اعلان قیام در مكه موجب هتك مسجد و تخریب خانه و اسائه ادب به تمام مشاهد و مواقف حرم خواهد شد، این دور‌‌اندیشی و متانت رأی حسین(علیه السلام) ، بعدها هنگام قیام زبیر، آشكار گردید، لذا از اینكه حرم را مركز قیام و نهضت قرار دهد (جداً) خودداری فرمود.

یك راه دیگر نیز مقابل آن حضرت بود: در مكه بماند و حرفی نزند و بیعت هم نكند، در آنجا بست بنشیند، و از بیعت یزید امتناع ورزد. این پیشنهادی بود كه عبدالله بن عمر و ابن­عباس و بعضی دیگر به آن حضرت می‏دادند، و خواستار شدند كه چون به احترام حرم، كسی

 

متعرض شما نخواهد شد در همین جا بمان، و با یزید بیعت نكن، و در این محل امن و جوار خانة خدا، محترم و مكرّم اقامت فرما.

امام(علیه السلام)  این پیشنهاد را هم نپذیرفت؛ زیرا می‏دانست بنی‏امیه آن حضرت را خواهند كشت، و در هركجا به او دست یابند اگرچه در زیر پرده كعبه یا در خانه باشد از او دست‌بردار نیستند و به احترام حرم و كعبه توجه ندارند.

می‏دانست كسانی را گماشته‏اند كه در همان موسم حج ناگهان بر آن حضرت حمله كنند و خونش را بریزند؛ در این صورت هم احترام حرم هتك می‏شد و هم خونش به هدر می‏رفت و شهادتش برای اسلام مثمر ثمر نمی‏شد؛ زیرا ممكن بود حاكم مكه مردم را به اشتباه بیندازد و جمعی را به اسم شركت و توطئه در قتل آن حضرت، دستگیر كند.

ازاین‌جهت حسین(علیه السلام)  تصمیم به خروج از مكه گرفت تا آن­كس نباشد كه پیغمبر‏(ص)  خبر داد به­واسطه او حرمت حرم، هتك می‏شود.

وقتی فرزدق از علت شتاب آن حضرت و خروج از مكّه، پیش از ادای مناسك پرسید فرمود:

«لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَاُخِذْتُ»؛[2]

«اگر شتاب نمی‏كردم دستگیر می‏شدم».

 

و نیز می‏فرمود: «به خدا سوگند! تا خونم را نریزند، رهایم نمی‏كنند و وقتی مرا كشتند خدا بر آنها كسی را مسلط سازد كه آنها را ذلیل سازد تا آنكه از خرقه حیض خوارتر شوند».[3]

به ابن­زبیر فرمود: «پدرم مرا حدیث كرد كه رئیسی در مكه، حرمت آن را هتك می‏نماید و من دوست ندارم كه آن كس­باشم».[4]

طبری نقل كرده كه ابن­زبیر با آن حضرت سخنی گفت. حضرت فرمود: «آیا می‏دانید ابن­زبیر چه گفت؟». گفتند: خدا ما را فدایت كند نمی‏دانیم.

فرمود: «گفت: در همین مسجد باش تا از برایت عده و جمعیت فراهم كنم». سپس فرمود: «به خدا قسم! اگر من یك وجب بیرون از حرم كشته شوم بیشتر دوست دارم تا یك وجب داخل حرم كشته شوم [زیرا اگر داخل حرم كشته می‏شد حرمت حرم هتك می‏شد]، و سوگند به خدا! اگر من در لانة جنبنده‏ای از جنبندگان هم باشم مرا بیرون می‏آورند و به قتل می‏رسانند. به خدا قسم! احترام مرا هتك می‏كنند، چنانچه یهود احترام شنبه را هتك كردند».[5]

 

 

[1]. اینكه می‏گوییم حسین(علیه السلام)  مقصد سیاسی نداشت به این معنا نیست كه مرد خدا باید در سیاست مداخله ننماید و در جریان امور عامه بی‏نظر و بی­طرف و به صلاح و فساد و عزت و ذلت جامعه مسلمین بی­اعتنا و ساكت باشد ـ زیرا این روش چنانچه بعد هم توضیح می‏دهیم، برخلاف تعالیم اسلام است. در احكام اسلام، حتی عبادات مانند نماز، جماعت و حج و روزه و شعائر دیگر دین، سیاست به این معنا و مبارزه با اهل باطل و كفر و اظهار عظمت و شوكت اسلام و همكاری برای پیشرفت و ترقی مسلمین وارد است و اسلام و مسلمانی در هیچ حال و هیچ مكانی از توجه به حُسن جریان امور بر اساس نظام اسلام جدا نیست ـ ‌بلكه غرض این‌ است كه حسین(علیه السلام)  مقصدش از قیام، طلب ریاست و تصرف مسند سیاست و جاه و مقام نبود.

[2]. طبری، تاریخ، ج4 ، ص290؛ مفید، الارشاد، ج2، ص67؛ سبط ابن­جوزی، تذکرةالخواص، ص217.

[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص269؛ ابن­اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4،‌ ص39.

[4]. طبری، تاریخ، ج4، ص289؛ ابن­اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص38؛ ابن­کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص179.

[5]. طبری، تاریخ، ج4، ص289؛ شبلنجی، نورالابصار، ص116. پوشیده نماند كه ابن‌زبیر از ماندن و توقف امام(علیه السلام) ­ در مكه كراهت داشت زیرا با­وجود امام(علیه السلام)  كسی به او توجهی نمی‏كرد، آنچه را می‏گفت برای آن بود كه خود را ظاهراً تبرئه نماید. ابوالشهداء، ص174- 175  و كتاب‌های دیگر.