جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

نفس مطمئنّه

«نفس مطمئنه» نفسى است كه صاحب آن به عقاید حقّه و ثواب و عقاب اطمینان یافته و آرامش دارد، چنان‌كه امیرالمؤمنین(علیه السلام)  در وصف اهل‌‌تقوا مى‌فرماید:

«فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِیها مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِیها مُعَذَّبُونَ»؛[1]

«پرهیزكاران نسبت به بهشت مانند كسانى هستند كه آن را دیده و به نعمت آن نایل شده باشند و نسبت به آتش، مانند كسانى هستند كه آن را دیده و در آن معذب شده باشند».

 

و در روایتى كه مربوط به جوانى از انصار است (برحسب بعضى روایات حارثة بن مالك انصارى نام داشت) نیز نظیر همین جمله هست.

این حال اطمینان نفس كه از آثار یقین است، از شئون ممتاز نفس است و درجات سعادت بستگى به درجات این اطمینان دارد و از شئون آن، رضا و تسلیم و توكّل و تفویض است كه شرح آن در اینجا اطاله كلام و زاید بر مقام شمرده مى‌شود.

این مقام است كه به موجب قرآن مجید، صاحبش به خطاب:

(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی)؛[2]

«تو اى روح آرام‏یافته!، به‌سوى پروردگارت بازگرد درحالى‌كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم درآى، و در بهشتم وارد شو!».

سرافراز مى‌شود، چنان‌كه در الكافى است كه از حضرت امام‌صادق(علیه السلام)  سؤال شد:

«هَلْ یُكْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلى قَبْضِ رُوحِهِ»؛[3]

«آیا مؤمن بر قبض روحش اكراه مى‌شود؟».

 

فرمود: «لا والله؛ نه به خدا سوگند! به ‌تحقیق وقتى ملك‌الموت براى قبض روح او مى‌آید، جزع و بى‌تابى مى‌كند. ملك‌الموت به او مى‌گوید: جزع نكن به خدا سوگند من به تو مهربان‌تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مى‌گوید: نگاه كن! نگاه مى‌كند انوار محمّد(ص)  و على و فاطمه زهرا و حسن و حسین و سایر ائمه(علیهم السلام) را مى‌بیند. ملك‌الموت به او مى‌گوید: اینها هستند رفقاى تو در بهشت، در این حالت هیچ‌چیزى براى او از قبض روحش خوشایندتر نیست».

بدیهى است این نفس مطمئنه نیز مراتب متعددى دارد، چنان‌كه یقین نیز داراى مراتب و درجاتى است تا برسد به مرتبه بلند سیّدالشهدا حسین(علیه السلام)  كه بالاترین مراتب اطمینان نفس را دارا بود و در حركت تاریخى كربلا، از آغاز تا پایان، بر سر موضع الهى خود ایستاد و مصائب جانكاه، كه شجاع‌ترین و دلاورترین افراد را سست مى‌نماید و از انجام تصمیم و تعقیب هدف باز مى‌دارد، او را از انجام تصمیم و تعقیب هدف مقدسش باز نداشت. لذا آیات آخر سوره فجر: (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)به نام آن حضرت نام‌گذارى شده است. و در روایت است:

«اِقْرَؤُوا سُورَةَ الْفَجْرِ فِی فَرائِضِكُمْ وَنَوافِلِكُمْ؛ فَإِنَّها سُورَةُ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) »؛[4]

 

«بخوانید سوره فجر را در فریضه‌ها و نافله‌هایتان؛ زیرا آن، سوره حسین(علیه السلام)  است».

3ـ سومین معناى نفس، ذات شىء و خود شىء است، مثل اینكه در قرآن مجید مى‌فرماید:

(سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الآفاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ)؛[5]

«به‌زودى نشانه ‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهیم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است».

و همچنین مى‌فرماید:

(وَفِی أَنفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ)؛[6]

«و در وجود خود شما (نیز آیاتى است) آیا نمى‏بینید؟!».

و مثل «نفسك» در همین دعاى معرفت.

گفته نشود: این معنا با اضافه آن به ضمیر مخاطب یا غایب یا ضمیر نفس یا ظاهرى كه به‌ معناى آنها باشد، منافات دارد؛ زیرا علتش این است كه در اینجا، فایده اضافه این است كه نفس مضاف‌الیه مقصود است و درواقع این اضافه، تعیین‌كننده نفس مى‌شود و آن را از اطلاقى كه دارد خارج مى‌نماید و به این اعتبار، دوئیت بین مضاف

 

و مضاف‌الیه حاصل است، مثل اینكه مى‌گوییم: خود شما، و شخص شما.

4ـ چهارمین معناى نفس، روح و جان است، چنان‌كه در این آیه است:

(اللّٰهُ یَتَوَفَّى الْاَنفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها)؛[7]

«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏كند، و ارواحى را كه نمرده‏اند نیز به هنگام خواب مى‏گیرد».

و در شعر منسوب به امیرالمؤمنین(علیه السلام)  است:

نَفْسِی عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ

 

 

یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ[8]

 

 

و شاید از این قسم باشد قول كسى كه مى‌گوید:

«وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ»؛

«قسم به خدایى كه جانم در دست اوست».

 

[1]. نهج‌البلاغه، خطبه 193 (ج2،‌ ص161)؛‌ اسکافی،‌ التمحیص،‌ ص71؛ ابن‌شعبه حرانی،‌ تحف‌العقول،‌ ص159.

[2]. فجر، 27 ـ 30.

[3]. کلینی، الكافى، ج3،‌ ص127 - 128؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص196.

[4]. صدوق،‌ ثواب‌الاعمال، ص123؛ طبرسی، مجمع‌البیان، ج10، ص341؛ مجلسی، بحارالانوار، ج24،‌ ص93؛ ج44، ص218؛ ج89، ص323.

[5]. فصلت، 53.

[6]. ذاریات، 21.

[7]. زمر، 42.

[8]. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج1، ص207. «جانم در بند آه و ناله‌هایش گرفتار است، ای کاش همراه ناله‌ها از بدنم بیرون می‌آمد».

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: