جمعه: 31/فرو/1403 (الجمعة: 10/شوال/1445)

7 . ضلال و ضلالت

عدول از راه راست و منحرف‌شدن از آن؛ خواه كم باشد یا زیاد و خواه عمدى باشد یا قهرى، «ضلالت» است و ضد آن «هدایت» مى‌باشد، و هریك از ضلالت و هدایت بر دو قسم است:

اوّل: ضلالت و هدایت در علوم و معارف اعتقادى؛ مثل معرفت خدا و وحدانیت و سایر صفات جلال و جمال او ـ جلّت عظمته ـ و معرفت نبوّت و امامت و معاد و غیره كه انكار آنها و عدول از حقّ در آنها ضلالت است، چنان‌كه در قرآن مجید مى‌فرماید:

(وَمَن یَكْفُرْ بِاللّٰهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً بَعِیداً)؛[1]

«كسى كه خدا و فرشتگان او و كتاب‌ها و پیامبرانش و روز واپسین را انكار كند، در گمراهى دور و درازى افتاده است».

و ایمان و اعتراف به آنها هدایت است، چنان‌كه مى‌فرماید:

(فَمَن یُرِدِ اللّٰهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسْلَامِ)؛[2]

«آن‌كس را كه خدا بخواهد هدایت كند، سینه‏اش را براى (پذیرش) اسلام، گشاده مى‌سازد».

 

دوم: ضلالت و هدایت در علوم عملى و فقه به احكام شرعى است. بدیهى است كه ضلالت و هدایت در هر دو قسم، مراتب و درجاتى دارد و به‌حسب موارد است؛ یعنى ممكن است شخصى در موردى حتى نسبت به یك حكم استحبابى یا كراهتى گمراه باشد و در موارد دیگر هدایت یافته باشد.

واضح است كه ضلال و ضلالت مطلق بدترین هاویه‌هاى سقوط بشر است كه مصداق كامل این آیه شریفه است:

(ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا)؛[3]

«ظلمت‌هایى است یكى بر فراز دیگرى، آن‌گونه كه هرگاه دست خود را خارج كند ممكن نیست آن را ببیند!».

بنابراین «هدایت مطلق» بالاترین مرتبه اوج بشر و پرواز روح او و اتصالش به علوم لوح محفوظ است كه مصداق اكمل و اشرف آن حضرت خاتم‌الانبیا(ص)  مى‌باشند و پس از ایشان سایر انبیا و اوصیا و حجت‌هاى الهى مظهر هدایت مطلق مى‌باشند.[4]

 

و همچنین اصحاب خاص و پرورش‌یافتگان مكتب آن بزرگواران و علماى ربانى طبق درجاتى كه دارند، از مظاهر هدایت‌اند.

یكى از مباحثى كه در ضلالت و هدایت مطرح است، این مبحث است كه اختیار بشر در ضلالت و هدایت خودش تا چه حدّ مؤثر است، آیا اصلاً در این موضوع داراى اختیار است یا مختار نیست و اگر داراى اختیارى است، معناى آیاتى كه دلالت دارد بر اضلال ظالمین و بلكه بر اینكه خدا هركس را بخواهد هدایت مى‌كند و هركس را بخواهد گمراه مى‌نماید، چیست؟

مثال این آیات:

(وَیُضِلُّ اللّٰهُ الظّالِمِینَ)؛[5]

«و ستمگران را گمراه مى‏سازد».

 

و

 (كَذلِكَ یُضِلُّ اللّٰهُ مَن یَشآءُ)؛[6]

«(آرى) این‌گونه خداوند هركس را بخواهد گمراه مى‏سازد!».

و

(كَذلِكَ یُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ)؛[7]

«این‌گونه خداوند هر اسراف كار تردیدكننده‏اى را گمراه مى‏سازد!».

جواب این است: بشر در انتخاب راه خود در این دنیا مختار است و این بشر است كه هر عقیده‌اى‌ خواست مى‌پذیرد و راه و روش خود را به اختیار خود برمى‌گزیند، چنان‌كه در آیات متعدد، ضلالت خودش و اضلال غیر به فعل او نسبت داده شده است، مثل:

(وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ)؛[8]

«و سامرى آنها را گمراه ساخت!».

و مثل:

(وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْها)؛[9]

«و هركس گمراه گردد، به زیان خود گمراه مى‏گردد».

و مثل:

 

(وَمَن یَعْصِ اللّٰهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً)؛[10]

«و هركس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!».

و مثل:

هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ)؛[11]

«پروردگارت، از هركسى بهتر مى‏داند چه كسى از راه او گمراه شده است».

و مثل:

﴿وَ أَضَلّوا  كَثیراً وَ ضَلّوا عَنْ سَواءِ السَّبیل﴾؛[12]

«بسیارى را گمراه كردند و از راه راست به دور افتادند».

و امّا آیاتى مثل «یُضِلُّ اللهُ» و «أَضَلَّ اللهُ» باتوجه‌به آیات بسیار دیگر قرآن، دلالت بر اضلال به معناى «اجبار بر عدول از حقّ و انحراف» ندارد و آیاتى كه بعضى از آنها توهّم جبر و سلب اختیار كرده‌اند، به‌هیچ‌وجه دلالتى بر این معنا ندارند و ضلالتى كه اختیارى نباشد و اضلالى كه سلب اختیار نماید، وجود ندارد، چنان‌كه در اضلال بعضى از افراد بشر بعضى دیگر را و اضلال شیطان نیز، مسئله سلب

 

اختیار در بین نیست و غیر از دعوت به ضلالت و تزیین آن و اغوائاتى كه اگر پیروى شود ضلالت خواهد بود، جبر و خلاف اختیارى نیست.

فَمَن شآءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَن شآءَ فَلْیَكْفُرْ)؛[13]

«هركس مى‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هركس می‌خواهد كافر گردد!».

و امّا اضلالى كه به خدا نسبت داده مى‌شود، عبارت است از خذلان و واگذارشدن بنده به خود و قطع كمك‌هاى غیبى و الهامات و عنایاتى كه موجب نجات از مهالك مى‌شود، مادامى كه بنده اهلیت خود را براى قبول این عنایات و رسیدن مددها حفظ نماید و در راه مجاهده باشد، به مقتضاى:

(وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)؛[14]

«و آنها كه در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد كنند، قطعاً به راه‏هاى خود، هدایتشان خواهیم كرد».

هدایت‌هاى الهى به او مى‌رسد و به راه‌هاى او راهنمایى مى‌گردد؛ ولى وقتى طغیان و سركشى كرد و مانند آنكه بى‌نیاز از خدا باشد، عمل نمود و امر خدا را سبك شمرد، به خود واگذارده مى‌شود

 

و مصداق آیه شریفه ذیل مى‌گردند:

(سَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ‌ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ)؛[15]

«براى آنان تفاوت نمى‏كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد».

در اینجا هم شخص عاصى و گناهكار به اختیار، خود را از صلاحیت درك فیوض غیبى ساقط نموده و پس از آنكه به خود واگذاشته شد، به اختیار خود در ورطه ضلالت گرفتار شده است و واگذارشدن او به حال خود و محروم شدنش از كسب درجات معنوى و قرب درگاه ربوبى نیز نتیجه طبیعى و وضعى اعمال خود اوست و عاقبتى است كه خود براى خود فراهم مى‌نماید، چنان‌كه در قرآن كریم مى‌فرماید:

(ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَسآءُوا السُّوأى أَن كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّٰهِ وَكانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ)؛[16]

«سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!».

ملائكه از او دورى مى‌جویند و قلب او تاریك مى‌شود و هرچه گناه و طغیان (بالخصوص اگر از روى سركشى و بى‌اعتنایى به امر منعم حقیقى و اصرار بر مخالفت باشد) زیاد شود، دورى ملائكه از صاحب

 

این معاصى بیشتر شده و قلبش تاریك‌تر مى‌گردد و زمینه مصاحبت شیاطین جنى و انسى با او فراهم مى‌شود.

چنان‌كه هرچه اطاعت و فرمان‌برى و خدابینى و خداشناسى در شخص افزایش یابد، ملائكه كه جنود الهى و مأمور كمك به بندگان صالح هستند و تا حدّى به او نزدیك مى‌شوند كه از هر سو او را فرا مى‌گیرند و راه را بر شیاطین مى‌بندند.

لذا در احادیث است: مؤمن وقتى به نماز مى‌ایستد، ملائكه به او اقتدا مى‌كنند.[17] «اَلْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَمَاعَةٌ».[18] به‌عكس، وقتى هم بنده‌اى‌ معصیت كند، ملائكه از او دور مى‌شوند و صلاحیت نزول بركات غیبى از او سلب یا ضعیف مى‌گردد.

جواب دیگر این است كه: مسئله این اضلالات هم جزء مسائل قضاوقدر الهى است كه آگاهى به تفاصیل آن، براى غیر آنان كه مؤید من عندالله (رسول اكرم(ص)  و سایر معصومین(علیهم السلام) باشند، فراهم نمى‌شود و شاید از فروع «امر بین امرین» باشد و مسئله توفیقات و هدایت‌هاى خاصه كه منتهى به وصول به مطلوب مى‌شود، نیز از همین مسائل است و خدا خود عالم به چگونگى آن است.

 

آنچه مسلم است و از آیات قرآن مجید و حكمت و نزول كل آن و حكمت نبوّات و فرستادن پیغمبران استفاده مى‌شود، این است كه بشر در هدایت و ضلالت مختار است و غیرمختاربودن او نافى تمام حكمت‌هاى مرقوم است و اگر مرحله سلب اختیار جلو مى‌آید، به سوءاختیار خود اوست و اینكه مقدمات آن را فراهم مى‌كند.

بنابراین با قطع‌نظر از آیات دیگر و قرائن حالى و مقامى كه در استظهار و مراد هر متكلّم از كلامش مورد اتّكا است، باید باتوجه‌به آیات دیگر و قرائن حال و مقام، آیه یا حدیثى كه دلالت بر نفى اختیار نماید، ظهور آن را دریافت نمود و نمى‌توان یك جمله‌اى‌ را گرفت و بدون توجه بر منطق گوینده و هدف او و مقاصدى كه از گفتارش دارد و قراینى كه به آن اعتماد مى‌كند، آن را معنا نمود. بنابراین مى‌گوییم: هدایت و اضلال هر دو از جانب خداست؛ امّا برحسب حكمت و نظامات و تقدیرات الهى، به‌طورى‌كه با حكمت‌هاى دیگر بارى‌تعالى منافى نباشد، جریان خواهد داشت.

پاسخ سوم به اشكال این است كه: اضلال و ارشاد هر دو در این عالم طبیعت و تكلیف، وجود پیدا مى‌كنند. به‌عبارت‌دیگر: ضلالت و هدایت هر دو موجود مى‌شوند و تمام مردم به دو گروه و دو فرقه تقسیم مى‌گردند و چون كل عالم مخلوق خداست، اضلال و ارشادى كه در عالم

 

هست، و بر اساس جریان اسباب و مسبّبات فراهم مى‌شود و باید هم بشود، لذا به او نسبت داده مى‌شود؛ یعنى قاعده و قانون و سنّت الهى است كه وقتى اسباب و علّت ضلالت یا هدایت فراهم شد، معلول آن ـ كه ضلالت یا هدایت است ـ نیز فراهم شود. لذا نسبت اضلال و ارشاد به او جایز است، هرچند فعل به واسطه او نباشد، و فعل حقیقى غیر باشد. چون كل عالم فعل اوست و اوست كه انسان را به نوعى آفریده است كه وقتى راه راست و روش نیكویى را پیش گرفت، به آن انس مى‌یابد و بر هدایتش افزوده مى‌شود و اگر راه باطل را گرفت و به آن انس پیدا كرد، هرچه آن را ادامه داد، ضلالتش افزون مى‌گردد و تاریكى و تیرگى قلب او بیشتر مى‌شود، و اگر غیر از این باشد، عالم ناقص است و تكلیف و آزمایشى كه منظور است، انجام نمى‌گیرد. بندگان نیز به اختیار خود، خود را در معرض اضلال یا هدایت و تأثیر آنها قرار مى‌دهند.

پاسخ چهارم این است كه اصلاً ضلالت و گمراهى از امور عدمى است و پُرواضح است كه ایجاد به اعدام و شرور تعلق نمى‌گیرد، ضلالت و گمراهى عدم توفیقات و فرصت‌ها و عنایاتى است كه به جهت تكمیل مراتب هدایت و یا اتمام‌حجت و قطع عذر شامل حال بندگان مى‌شود و به سلب این فیض‌ها و محرومیت از این رعایت‌ها اضلال مى‌گوییم، لذا مى‌فرماید:

 

(إِنَّ اللّٰهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ)؛[19]

«خداوند قوم فاسق را هدایت نمى‏كند!».

چنان‌كه مى‌فرماید:

(یُضِلُّ اللّٰهُ الْكافِرِینَ)؛[20]

«خداوند كافران را گمراه مى‏سازد».

(وَیُضِلُّ اللّٰهُ الظَّالِمِینَ)؛[21]

«و ستمگران را گمراه مى‏سازد».

و این هدایت، غیر از هدایتى است كه نسبت به همگان و هر عاقلى به‌وسیله عقل و انبیا و سایر حجج الهى انجام شده است و در برابر آن اضلال متصوّر نیست.

پاسخ پنجم این است كه: «اضلال» بر دو نوع است: یك نوع آن این است كه «اضلال» سبب ضلال و گمراهى شود، مثل اینكه براى كسى باطل را زینت بدهند و آن را به صورت حقّ جلوه دهند تا او را فریب بدهند و این آن اضلالى است كه خدا و اولیاى خدا از آن منزه مى‌باشند. نوع دیگر این است كه: «ضلال» سبب اضلال گردد و آن به

 

این است كه كسى گمراه گردد و خدا یا غیرخدا بر او به گمراهى حكم كند. در بسیارى از آیات محتمل است كه مراد از اضلال، همین حكم به ضلال و گمراهى باشد.

 

[1]. نساء، 136.

[2]. انعام، 125.

[3]. نور، 40.

[4]. ابن‌خالویه در كتاب اعراب ثلاثین سوره، ص28 (سوره حمد)، در تفسیر )اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ( به سند خود از امیرالمؤمنین× روایت كرده كه در )لِكُلِّ قَوْم هاد( فرمود: «أنَا هُوَ»؛ منم آنكه خدا در شأنش فرموده: )لكُلِّ قَوْم هادٍ(؛ یعنى براى هر قومى هدایت كننده‌اى‌ هست. و این تفسیر با صدر آیه كه خطاب به پیغمبر(ص)  مى‌فرماید: )إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ( كاملاً متناسب است و تفسیرى از این استوارتر نیست. و مسلم است كه مقصود حضرت از اینكه فرمود: من اویم، انحصار به شخص خودشان نیست؛ بلكه مقصود این است كه هادى قوم این عصر منم و لذا هادى هر قوم و هر عصر، امام آن عصر است كه باید به صفت هدایت و عصمت از ضلالت متّصف باشد. و در روایات متعدد در ذیل حدیث دارد كه فرمود: «بِكَ یا عَلِیُّ یَهْتَدِی الْمُهْتَدُونَ؛ یا على! به‌وسیله تو هدایت‌شدگان هدایت مى‌یابند».

و مخفى نماند روایات در تفسیر این آیه به امیرالمؤمنین و سایر ائمه معصومین^ از طرق عامّه متواتر است و تنها حاكم حسكانى در شواهدالتنزیل، 19 روایت نقل كرده است (ج1،‌ ص381 - 396) و طبرى در تفسیر جامع‌البیان (ج13، ص72) و سیوطى در الدرّالمنثور (ج4، ص45)  و ابن‌مردویه و ابن‌عساكر و احمد بن‌ حنبل و جمعى دیگر از علماى بزرگ اهل‌سنّت این حدیث را كه دلالت دارد بر اینكه منصب هدایت خلق و امامت امّت پس از پیغمبر(ص)  به آن حضرت اختصاص دارد، روایت كرده‌اند.

[5]. ابراهیم، 27.

[6]. مدثر، 31.

[7]. غافر، 34.

[8]. طه، 85.

[9]. یونس، 108.

[10]. احزاب، 36.

[11]. نحل، 125.

[12] . مائده، ‌77.

[13]. كهف، 29.

[14]. عنكبوت، 69.

[15]. بقره، 6.

[16]. روم، 10.

[17]. ر.ک: مغربی،‌ دعائم‌الاسلام، ج1، ص146، 154؛ صدوق، من لایحضره‌الفقیه،‌ ج1،‌ ص376.

[18]. مغربی،‌ شرح‌الاخبار، ج2، ص126؛ طوسی، تهذیب‌الاحکام، ج3، ص265.

[19]. منافقون، 6.

[20]. غافر، 74.

[21]. ابراهیم، 27.

موضوع: 
نويسنده: