پنجشنبه: 9/فرو/1403 (الخميس: 18/رمضان/1445)

شرح و تفسیر:

معرفت خدا، شناختن خدا به هستى و صفات جلال و جمال اوست كه مقول به تشكیك است و مراتب و درجات متفاوت دارد و به‌حسب  مراتب آثار آن در اخلاق و كردار و رفتار شخص عارف نیز تفاوت دارد.

در حدیث است از رسول خدا(ص)  كه فرمود:

«مَنْ عَرَفَ ‌اللهَ وَعَظَّمَهُ، مَنَعَ فاهُ مِنَ الْكَلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَعَنّى نَفْسَهُ بِالصِّیامِ وَالْقِیامِ»؛[1]

«هركس خدا را بشناسد و تعظیم كند، دهان خود را از كلام (بیهوده و غیر ذكر و اطاعت او) و شكم خود را از طعام (حرام و زیادتر از مقدار لازم) منع مى‌نماید و خود را با روزه و ایستادن به نماز و عبادت به زحمت مى‌اندازد».

خوف و خشیت، رضا و تسلیم، توكّل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حمیده، میوه درخت معرفت و خداشناسى است. هرچه معرفت كامل‌تر باشد، این صفات نیز در انسان كامل‌تر مى‌شود. محبّت و دوستى خدا كه از اعظم درجات و متعالى‌ترین مقامات است، محصول معرفت است؛ زیرا انسان هركس و هرچیزى را كه دوست مى‌دارد، براى این است كه او را به كمالى از كمالات متصف مى‌داند؛ عالم را براى علمش، بخشنده را براى بخشش، جمیل و زیبا را براى جمال و زیبایى‌اش، قادر و توانا را براى قدرت و توانایى‌اش و رحیم را براى رحمت و مهربانى‌اش، و خلاصه هركس را كه دوست مى‌دارد، براى این است كه او را داراى وصفى از كمال مى‌شمارد. چون حب به كامل و كمال، فطرى بشر است و برحسب این فطرت، وقتى به خدا معرفت پیدا كرد كه كمال مطلق و جامع جمیع كمالات و بخشنده هر كمال به هر صاحب كمال است، او را دوست خواهد داشت و هرچه را به او تعلق دارد، از آن جهت كه وابسته به اوست، دوست مى‌دارد و دعایش این دعا مى‌شود.

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنِی إِلى حُبِّكَ»؛

«خدایا روزى من فرما دوستى خودت و دوستى هركس كه تو را دوست مى‌دارد و دوستى هر عملى كه مرا به دوستى تو مى‌رساند».

و در مناجاتش با خدا، او را این‌گونه توصیف مى‌نماید:

«أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلى غَیْرِكَ»؛[2]

«تویى آنكه بیگانگان را از دل‌هاى دوستانت مى‌برى تا غیر از تو كسى را دوست نداشته باشند و به غیر تو پناه نبرند».

حاصل آنكه آثار معرفت، باید در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد؛ چون اگر آثار آن نباشد، از عدم اثر پى به عدم مؤثر مى‌بریم. و ازجمله علایم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضى‌الحاجات و انجام تكالیف و فرایض است كه در عارف به خدا و عارف به آثار و بركات دعا و عبادت و اطاعت باید وجود داشته باشد.

بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دینى و التزامات اسلامى ‌افراد معلوم مى‌شود. هرچند طریق معرفت صاحبان مراتب، مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد كه جمیع خردمندان در آن شركت دارند؛ از انبیا تا افراد عادى، چنان‌كه در قرآن مجید مى‌فرماید:

(وَكَذلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْاَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ)؛[3]

«و این‌چنین، ملكوت آسمان‌ها و زمین (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم (تا به آن استدلال كند،) و اهل یقین گردد».

لذا اگرچه همه سالك این راه مى‌باشند امّا سلوك و وصولشان به مقصود برحسب مراتب عقول و صفاى باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان ‌طور كه حضرت خلیل‌الرحمن(علیه السلام)  به ملكوت آسمان‌ها و زمین و طلوع و غروب كواكب بر وجود خدا استدلال نمود، دیگران

 

هم استدلال مى‌نمایند؛ امّا بعضى معرفتشان چنان ضعیف است كه در كمترین ابتلا و فشارى كه بر آنها وارد شود، به هركسى ملتجى مى‌شوند و در برابر هركس تضرّع و تذلّل مى‌نمایند؛ ولى ابراهیم خلیل(علیه السلام)  چنان در اوج ایمان قرار گرفته بود و علم ثابت و یقین جازم داشت كه وقتى او را با منجنیق به‌سوى آتش انداخته بودند جبرئیل امین به او گفت: «ألَكَ حَاجَةٌ؛ آیا حاجتى دارى؟». فرمود: «أمَّا إِلَیْكَ فَلا؛ به تو حاجتى ندارم».[4]

این اظهار بى‌نیازى حضرت خلیل‌الرحمن از مثل روح‌الامین و التجا او به خدا براى معرفتش به خدا و صفات كمالى او بود. او ماسواى خدا را به خداى تعالى نیازمند و مغلوب و مقهور او مى‌دانست، لذا اظهار نیاز به غیرخدا در آن حالت بسیار حساس و خطرناك از او ظاهر نگردید.

بعد از این بیانات باید توجه داشت كه در این دعا، چون مقام، مقام دعا و توجه به حقّ و مسئلت حاجت است، مسلّم است كه دعاكننده بى‌معرفت نیست. بنابراین مقصود از طلب معرفت یا طلب ثبات و بقاى بر آن و درخواست توفیق در نگهدارى آن است؛ نظیر آنچه در

 

تفسیر آیه كریمه: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)[5] فرموده‌اند: «أَیْ ثَبِّتْنا عَلَى الصِّراطِ الْمُسْتَقِیمِ».[6]

و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزایش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبه‌اى‌ از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نماید، ارتقا به مراتب بالاتر از آن را باید وجهه همت قرار دهد.

و محتمل است مقصود از اینكه از خدا طلب معرفت مى‌شود، این باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زیرا هرچند انسان به هرچه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مى‌باشد؛ چون همان شىء دلالت‌كننده را او آفریده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نیز كه یكى از مجموعه‌هاى دلایل بى‌شمار اوست، او آفریده است، و انسان هم عارف است و هم دلیل معرفت و معرف است بااین‌حال، مراتبى از مراتب معرفت است كه عنایت مستقیم الهى سبب آن مى‌شود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل مى‌گردد و شخص عارف از این نوع عرفان اشراقى ذوق مى‌كند و به ‌‌وجد مى‌آید.

بنابراین، مقصود دعاكننده این نیست كه معرفت ندارم یا تو را با آثار و دلایل نشناخته‌ام؛ بلكه مقصودش این است كه تو خودت، خودت را به

 

من بشناسان و این معرفت مانند نورانیت عقل است كه خدا افاضه فرموده است و هركس آن را دارا شد، سخت در نگهدارى آن مراقبت مى‌نماید.

ما همه‌چیز را به خدا شناخته‌ایم، زمین و آسمان و كوه و دریا و حیوان و انسان و همه‌چیز و همه‌كس را شناخته‌ایم، اگر خدا به ما عقل و تمیز و رشد نداده بود، ما هیچ‌چیز را نمى‌شناختیم و اگر او مخلوقات را نیافریده بود و این همه دلایل را براى اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمى‌شد.

پس چنان‌كه صحیح است بگوییم:

«عَرَفتُ اللهَ بِالأشیاءِ»؛

«شناختم خدا را به اشیا».

صحیح است كه بگوییم:

«بِاللهِ عَرَفْتُ الْاَشْیاءَ»؛

«به خدا شناختم اشیا را».

و این هم ممكن است معنایى از(إِنّا لِلّٰهِ وَإِنّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ)[7] باشد؛ زیرا از سوى خدا و به اعانت و یارى و افاضه خدا، اشیا را مى‌شناسیم؛ مثل اینكه در اوّل، از خدا به‌سوى خلق سفر كرده باشیم ـ هرچند برخى به مبدأ سفر توجه ندارند ـ و سپس از خلق به‌سوى خلق سفر مى‌نماییم.

 

بارى این مرتبه از معرفت وقتى كامل شد، عارف خدا را اظهر اشیا مى‌داند؛ بلكه او را فقط ظاهر مطلق و حقیقى مى‌یابد. لذا در دعاى عرفه است:

«كَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بِما هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْكَ، أَیَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَكَ حَتّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ، وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الآثارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْكَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاكَ عَلَیْها رَقِیباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً»؛[8]

«چگونه استدلال مى‌شود بر تو به چیزى كه آن در وجود و هستى محتاج به‌سوى توست؟ آیا هست براى غیر تو از ظهور، چیزى كه نیست براى تو؟ چه هنگام پنهانى تو تا نیازمند باشى به دلیلى كه بر تو دلالت كند؟ و چه زمان دورى تو تا آثار بوده باشند كه برسانند به‌سوى تو؟ كور باد (یا كور گردیده است) چشمى كه ندیده است تو را و حال آنكه همواره بر او رقیب و نگهبانى، و زیان كرده است كالاى بنده‌اى‌ كه براى او از دوستى خودت بهره و نصیبى قرار ندادى».

خدایا تو از همه‌چیز ظاهرتر و آشكارترى، تو اصلى و تو ذاتى، تو

 

حقّ حقیقى و حقیقت حقى، تو كمال مطلقى، چه چیز از تو ظاهرتر مى‌باشد كه تو را به آن بشناسیم، ظاهر و آشكار تویى، باطن و پنهان هم تویى.

ظهور جمله اشیا به نور است
به نور شمع كى خورشید تابان
برم من از مؤثر پى به آثار
اگر برهان لِمّى جلوهگر شد
تصوّر را در اینجا چون گذر نیستژژژژژ
 

 

چگونه نور از آنها در ظهور است
كند پیدا كسى اندر بیابان
به  ظاهر گرچه  بر عكس است این كار
نباید بَهرِ آنى خون جگر شد
به‌جز لفظ اِنّى و لِمّى دیگر چیست[9]
 

 

اگر گفته شود: با اینكه خدا اظهر اشیا است؛ بلكه ظاهر حقیقى و بالذات اوست، چگونه بر بسیارى مخفى و پنهان است؟

پاسخ این است كه: این خفا عكس‌العمل ظهور است و این پنهانى از فرط آشكارى و نمایانى، و این بُعد و دورى در اثر كمال قرب و نزدیكى است.

دوست نزدیك‌تر از من به من است

چه كنم با كه توان گفت كه دوست
 

 

وین عجب‌تر كه من از وى دورم
در كنار من و من مهجورم
 

 

به‌طورمثال گفته‌اند: ماهیان دریا نزد ماهى دانایى رفتند و به او گفتند همیشه مى‌شنویم كه به ما مى‌گویند: حیات شما از آب است، آب را به

 

ما بنمایان. آن ماهى جواب داد: شما چیزى غیر از آب به من نشان دهید تا من آب را به شما نشان دهم.

جهت دیگر كه این‌گونه خفا و نهانى را موجب مى‌شود، این است كه هر چیزى به ضد خود معروف و شناخته مى‌گردد؛ «تُعْرَفُ الْاَشْیآءُ بِأَضْدادِها»؛ مثلاً روشنایى و نور به ظلمت و تاریكى، علم به جهل، و صحّت و تندرستى به بیمارى شناخته مى‌شوند؛ امّا اگر چیزى را ضد نباشد، شناسایى او بر بسیارى پنهان مى‌ماند و چون خدا را ضدّى نیست، هیچ‌گاه جهان بى‌خدا نبوده و نخواهد بود، لذا اثر فیض خدا در پیدایش این جهان و بقا و پایدارى آن ناشناخته مى‌ماند و كمال ظهور موجب خفا مى‌گردد.

سال‌ها دل طلب جام جم از ما مى‌كرد
گوهرى كز صدف كون و
 مكان بیرون بود
بىدلى در همه احوال خدا با او بود
 

 

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‌كرد
طلب از گم
شدگان لب دریا مى‌كرد
او نمى‌دیدش و
 از دور خدایا مى‌كرد
ج

 

آخرین توضیح دیگر در مراتب معرفة‌الله كه به‌طور فشرده بیان مى‌شود، این است كه معرفة‌الله در مرتبه‌اى‌ كه خود حاوى مراتب زیاد است، عبارت است از: سلب نعوت و صفاتى كه ذات بارى‌تعالى از آن منزّه است، مثل جهل و عجز و جسمیت و تركیب و غیره كه بارى‌تعالى از آنها منزّه است.

و مرتبه دیگر كه آن نیز مراتب بسیار دارد، معرفت صفات كمالیه مثل وجود و وجوب و قیّوم و عالم و قادر و حىّ و سمیع و بصیر است كه

 

این صفات همه از صفات وجودى است و حق ـ عزّ اسمه ـ به آنها اتصاف دارد. در این مرتبه عارف مى‌شناسد كه تنها مرتبه سلب نقایص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از بارى‌تعالى نباید اكتفا شود؛ بلكه باید به صفات وجودى كه حقّ به آنها اتصاف دارد نیز عارف شود. مثلاً یكى از صفات خدا علم است كه به آن اتصاف دارد و معناى علم او به اشیا عدم جهل نیست، یا موجودیت یا وجوب وجود او و قدرت او سلب عدم موجودیت یا وجوب و نفى عجز از او نمى‌باشد؛ بلكه معناى تمام این صفات، اتصاف ذات مقدّس بارى‌تعالى به آنهاست. و خلاصه آنكه: صفات وجودى بارى‌تعالى همه موجود به وجود واحدند و به عین وجود ذات مقدّس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حیات است و او موجود و عالم و قادر و حىّ است. و این بیان با فرمایش حضرت مولى‌العارفین امیرالمؤمنین(علیه السلام)  كه مى‌فرماید:

«وَكَمالُ الْاِخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»؛[10]

«كمال اخلاص براى خدا، نفى صفات از اوست».

منافات ندارد؛ زیرا مراد از نفى صفات در این كلام معجز نظام، نفى صفاتى است كه به وجود زاید بر ذات موصوف به آنها متصف مى‌گردد، مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اینكه صفات خداوند سبحان عین ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات

 

اوست، نه اینكه ذات شیئى باشد و صفت شىء دیگر باشد، تا لازم شود تركیب و احتیاج و امكان. «تَعالَى‌اللهُ عَنْ ذلِكَ كُلِّهِ عُلُوّاً كَبِیراً».

 

[1]. کلینی، الكافى، ج2،‌ ص237؛ صدوق،‌ الامالی، ص380؛ مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص288 - 289.

[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226.

[3]. انعام، 75.

[4]. طبری، جامع‌البیان،‌ ج17، ص34؛ ابوالفتوح رازی،‌ روض‌الجنان، ج13، ص245؛ ج18، ص191؛ سیوطی، الدرالمنثور،‌ ج4، ص323؛ مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص155 - 156.

[5]. حمد، 6. «ما را به راه راست هدایت كن».

[6]. حقی بروسوی، روح‌البیان، ج8، ص510.

[7] بقره، 156. «ما از آنِ خداییم و به‌سوى او بازمى‏گردیم!».

[8]. مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص225 - 226.

[9]. از كتاب گنج دانش،‌ مرحوم آیت‌الله ملا محمدجواد صافی گلپایگانی+ (والد نگارنده).

[10]. نهج‌البلاغه، خطبه 1 (ج1،‌ ص15).

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: