جمعه: 31/فرو/1403 (الجمعة: 10/شوال/1445)

جمله دوم:

«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ».

به‌طوركلى شكی نیست كه معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ یعنى شناخت اینكه بر خدا لازم است (برحسب قاعده لطف و به مقتضاى ربّانیت و رحمانیت و هادویت و فیّاضیت و براى اتمام‌حجّت بر بندگان، اینكه نقض غرض از آفرینش انسان پیش نیاید) پیغمبر بفرستد تا بندگان را در فكر و عمل راهنمایى كنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اینكه پس از پیغمبر نیز باید شخصى كه معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به‌وسیله پیغمبر منصوب و معین گردد، مقدّم مى‌باشد، چنان‌كه معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نیز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛ یعنى شناخت اینكه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم‌الانبیا(ص) ، پیغمبر و رسول خداست، بر شناخت شخص امامان و اولیاى امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان‌كه كسى معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه كه مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.

همچنین اگر معرفت به نبوّت خاصه و اینكه شخص حضرت خاتم‌الانبیا(ص)  پیغمبر است، پیدا نكرده باشد، معرفت خلفا و اوصیا و اولیاى امور بعد از آن حضرت، بى‌مفهوم و غیرقابل‌تصور است.

با این‌همه، در این دعا، مقصود از نبى در جمله اوّل و رسول در این جمله، شخص حضرت

 

رسول اكرم محمّد مصطفى(ص)  است، چنان‌كه مقصود از حجت نیز شخص حضرت خاتم‌الاوصیا، امام عصر(علیه السلام)  است.

چنان‌كه در شرح جمله اوّل توضیح داده شد، دعاكننده به نبوّت رسالت رسول اعظم(ص)  و ولایت حضرت‌ حجة بن ‌الحسن‘ معرفت دارد، مقصودش از این دعا و طلب معرفت یا مسئلت ثبات و بقاى بر آن، یا كمال معرفت و نیل به درجات بالاتر است و یا اینكه از خدا مى‌خواهد كه خودش به مقتضاى «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ (کُلَّها) بَیْنَ إصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ یُصَرِِّفُها كَیْفَ یَشآءُ»[1] و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یُریدُ»[2] نسبت به مقامات رسول اكرم(ص)   در قلب او معرفت القا فرماید.

واضح است كه درجات معرفت به پیغمبر نیز متفاوت است، كمترین مراتب آن این است كه او را در ابلاغ تعالیم و تكالیف و اوامر و نواهى

 

خدا بین خالق و خلق واسطه و سفیر و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.

مراتب بعدى معرفت این است كه: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممكنات از ملائكه و انبیا و دیگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق و صاحب مقام ولایت بر عالم امكان و اقرب و نزدیك‌تر از هر مخلوق خدا بداند به حدّى كه جبرئیل نیز در لیلة‌المعراج از ادامه صعود و همراهى با آن حضرت بازماند، كه گفت:

«لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هذَا الْمَقامَ (المَکانَ)»؛[3]

«براى من گذشتن (و پیش‌رفتن) از این مقام نیست».

و از آن حضرت روایت است كه فرمود:

«لِی مَعَ اللهِ وَقْتٌ لا یَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ».[4]

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش
گفت: او را هین بیا اندر پى
ام
باز گفتا: كز پى
ام آى و مَایست
گفت: بیرون زین حدّ اى خوشفرّ من
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
فَاقَ النَّبِیِّینَ فی خَلْقٍ وَفى خُلْقٍ
وَكُلُّهُم مِنْ رَسُولِ ‌اللهِ مُلْتَمِسٌ
دَعْ مَا ادَّعَتْهُ النَّصَارَى فی نَبِیِّهِم
محمّد كه‌ ازل تا ابد هرچه هست
چراغى كه انوار بینش از اوست

ج

 

و از مقام جبرئیل و از حدش
گفت رو رو كه حریف تو نى
ام
گفت: رو زین پس مرا دستور نیست

گر زنم پرّى بسوزد پرّ من

 

تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
وَلَمْ یُدَانُوهُ فی عِلْمٍ وَلا كَرَمَ
غُرَفاً مِن الیَمِّ اَوْ رَشَفَاً مِن الدِّیَمِ
وَاحْكُمْ بِمَا شِئْتَ مَدْحاً فِیهِ وَاحْتَكِمَ
به آرایش نام او نقش بست
فروغ همه آفرینش از اوست

 

 

و بنابراین عرفان و شناخت چنین پیغمبرى در شناخت و مقام حجت و جانشینان و خلفاى او كمال تأثیر را خواهد داشت؛ زیرا جانشین و خلیفه باید منعكس‌كننده اوصاف و مقامات كسى كه از او خلافت مى‌نماید، باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمراربخش دعوت و حركت او باشد، و اگر پیغمبر را نشناسد یا در معرفت او قصور یا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خلیفه پیغمبر را نشناخته است.

لذا مطالعه تاریخ زندگى پیغمبر(ص)  و تأمّل و تفكّر در حالات و شئون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش براى دریافت رسالت آن حضرت كه اعظم و خاتم رسالات آسمانى و جامع جمیع رهنمودها به سعادات دنیوى و اخروى و مادّى و معنوى است، براى افزایش و گسترش و استحكام معرفت آن حضرت و خلفاى او و بلكه براى تكمیل و تقویت معرفةالله لازم، و مطلبى است كه سالك الى‌الله و طالب مقامات عرفانى نباید از آن غافل بماند.

 


[1]. سید مرتضی، امالی، ج2، ص2؛ همو، تنزیه‌الانبیاء،‌ ص174؛ نیز ر.ک: احمد بن‌ حنبل، مسند، ج2، ص168؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج8، ص51. «دل‌های اولاد آدم همگی میان دو انگشت از انگشتان خداست آن‌گونه که بخواهد آنها را حال به حال می‌کند».

[2]. شهید ثانی، منیة‌المرید، ص167؛ فیض کاشانی، الحق‌المبین،‌ ص5. «علم نوری است که خداوند آن را در دل هرکس بخواهد می‌اندازد».

[3]. عیاشی، تفسیر، ج1، ص160؛ مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص403.

[4]. صدوق،‌ الامالی،‌ ص435؛ فتال نیشابوری،‌ روضةالواعظین،‌ ص56؛ فیض کاشانی،‌ تفسیرالصافی،‌ ج1، ص118؛ مجلسی، بحارالانوار، ج18،‌ ص360؛ آلوسی،‌ روح‌المعانی،‌ ج2، ص73؛ حسینی کجوری،‌ الخصائص‌الفاطمیه،‌ ج1، ص597؛ ج2، ص123،‌ 236، 608. «مرا با خدا وقتی است که  هیچ ملک مقرب و پیامبر مرسلی در آن نگنجد و جا ندارد».

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: