چنانكه قبلا بیان شد، «حجّت» بر دلیلى كه بهوسیله آن، بر طرف مقابل احتجاج مىشود و سبب غلبه بر او مىگردد، اطلاق مىشود. چنانكه در تفسیر آیه شریفه:
«بگو: دلیل رسا (و قاطع) براى خداست (دلیلى كه براى هیچكس بهانهاى باقى نمىگذارد)».
روایت شده است: روز قیامت خداوند به بندهاش میگوید: «عَبدی أَکُنْتَ عَالِماً؛ بندة من آیا عالم بودی؟»، اگر گفت: بله، به او میگوید: «أفَلا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ؟؛ چرا به آنچه میدانستی عمل نکردی؟»؛ و اگر بگوید نمیدانستم، به او گفته میشود: «أفَلا تَعَلَّمْتَ حَتَّی تَعمَل؛ چرا نیاموختی که عمل کنی؟».[2]
و این حجّت بالغه است، و همچنین به همه مخلوقات از موجودات نامرئى مثل جن و ملائكه و مخلوقاتى كه فقط با چشمهاى مسلح به وسایلى مثل میكروسكوپ و تلسكوپ دیده مىشوند و موجودات
كوچك و بزرگى كه با چشم دیده مىشوند، حجّت گفته مىشود؛ چون اوّلاً به همه آنها و حركات و نظاماتى كه دارند، بر وجود خدا و وجود هدف در خلقت این عالم استدلال مىشود.
وَللهِ فِی كُــــــلِّ تَحْرِیكِـــــــهِ كُلُّ شَیْءٍ لَهُ آیَةٌ |
|
وَفِی كُلِّ تَسْكِینِهِ شاهِدٌ |
ثانیاً، خدا بر هركدام از بندگانش كه برحسب حكمت لازم باشد، به كل این عالم و اجزاى آن احتجاج مىنماید و بهوسیله انسان هم بر خود انسان احتجاج مىفرماید، چنانكه در حدیث است:
بااینحال، اطلاق حجّت مثل امام، بهطورمطلق بر ائمه معصومین(علیهم السلام) در احادیث و روایات و ادعیه و زیارات و كلمات علما و اشعار شعراى شیعه به حدّى شده است كه وقتى بهطورمطلق حجّت و امام گفته مىشود، ائمه معصومین(علیهم السلام) از آن به ذهن متبادر مىگردد و گاه هم از آن اعم از امام و نبى اراده مىشود، چنانكه در احادیثى كه
دلالت دارند بر اینكه زمین خالى از حجت نبوده و خالى از حجت نخواهد ماند، همین معنا مراد است.
مثل این حدیث كه ثقةالاسلام كلینى+ به سند خود از حضرت امامصادق(علیه السلام) روایت نموده است:
«زمین هیچگاه نخواهد ماند مگر آنكه در آن از براى خدا حجتى است كه حلال و حرام را مىشناسد و مردم را بهسوى راه خدا مىخواند».
و در حدیث دیگر مىفرماید:
«به تحقیق كه خدا جلیلتر و عظیمتر است از اینكه زمین را بدون امام عادل بگذارد».
و نیز در الكافى از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت است كه فرمود:
«خدایا به تحقیق كه تو خالى نمىگذارى زمینت را از حجتى ازطرف تو بر خلقت».
و نیز از حضرت امامصادق(علیه السلام) روایت نموده است كه فرمود:
«به تحقیق كه زمین خالى نخواهد ماند مگر آنكه در آن امامى باشد كه اگر مؤمنین چیزى را در دین زیاد نمایند ایشان را برگرداند و اگر چیزى را كم كنند، از براى ایشان تمام كند».
و اخبار معتبر در این معنا بسیار است، حتى در این احادیث است كه: اگر در روى زمین باقى نماند مگر دو نفر، یكى از آنها حجت و امام بر دیگرى خواهد بود.[9] ازجمله نصوصى كه دلالت دارد بر اینكه زمین هیچ زمانى خالى از وجود حجت و امام نیست، این فقره از دعاى چهلوهفتم صحیفة سجادیه است:
«خدایا به تحقیق كه تو دین خودت را در هر زمان به امامى تأیید كردى كه او را علامتى براى بندگانت برپا و نصب كردى (كه گمراه نگردند، و گمشدگان به آن راه یابند) و نشانى باشد در شهرهاى تو (تا مردم در هنگام اشتباه حقّ و باطل و كاوش از حقّ به او رجوع نمایند) بعد از آنكه ریسمان او را به ریسمان خودت متصل كردى (یعنى سبب وصول و رسیدن به خودت قرار دادى یا ولایت او را ولایت خودت قرار دادى) و او را وسیلهاى بهسوى رضوان و خشنودى خودت قرار دادى. و طاعت او را واجب گردانیدى و از معصیت او تحذیر كردى و به امتثال اوامر او و پذیرفتن نهى او فرمان دادى و اینكه هیچ متقدم و پیشروى بر او تقدم و پیشى نگیرد و هیچ متأخر و عقبماندهاى از او عقب نماند و متأخر نگردد (یعنى براى احدى نیست كه از فرمان او تخلف كند و بر آنچه او امر مىكند و هدایت مىنماید، چیزى بیفزاید یا از آن چیزى كم كند). پس او (یعنى امام) مستمسك پناهندگان (یعنى آنها را به سبب هدایت بهسوى راه راست، از انحراف و افتادن در افراط و تفریط مانع مىشود) و پناهگاه مؤمنان است (یعنى
مؤمنان در حوادث و هنگام بروز شبههها به او ملتجى مىشوند) و دستگیره متمسكین است (یعنى هركس را كه به او تمسك بجوید و به او اقتدا بنماید، نجات مىدهد) و بها و جمال جهانیان است (یعنى نظام عالم و جمال جهان و انتظام امور به وجود او قائم است)».
این فقره دعا كه دلالت بر عظمت شأن امام دارد، اگر مقصود از دین در كلمه «دینك» دعوتى باشد كه تمام انبیا به آن رسالت داشتند، دلالت بر این دارد كه در هر عصر و زمانى، امامى كه یا شخص پیغمبر یا وصى و جانشین اوست، از سوى خدا نصب شده است. و اگر مقصود این است كه در هر عصر و زمان، دین اسلام به امامى كه خلیفه پیغمبر و منصوب از سوى خداست، مؤید مىباشد.
مخفى نماند از این بیانات و ارشاداتى كه در احادیث و ادعیه است، نیاز مردم به وجود امام و حجت در هر عصر و زمان معلوم مىشود؛ زیرا شرح و بیان نواحى مختلف دین، آن هم دینى مثل دین اسلام و تفسیر مجمل و مفصل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ كتاب و سنّت و دقایق مسائل عقاید و احكام، امورى نیست كه بر غیربشر مؤید عندالله مكشوف باشد. پس باید بین امّت در هر عصر، شخصى باشد كه مرجع در تمام امور باشد و قولش حجت و قاطع هرگونه اختلاف و امان از گمراهى و ضلال باشد.
چنانكه احادیث متواتر مثل حدیث متواتر ثقلین نیز بر این معنا
دلالت دارد و حضرت امام زینالعابدین(علیه السلام) بیانى طولانى دارند كه ابنحجر هیتمی از آن حضرت نقل مىنماید و درضمن آن به این نكته لطیف اشاره مىفرماید كه: اگر اهلبیت (كه پیغمبر(ص) مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند و هدایتها و ارشادات آنها حجت نباشد، پس هدایت چه كسی و چه مقامى در اختلافاتى كه بین امّت در مسائل اسلامى پیدا مىشود، حجت خواهد بود؟[11]
بهطورمثال، در تفسیر قرآن سؤال مىكنیم كه در تفسیر آیات، بین مفسرین اختلاف زیادى است حتى در مثل آیه:
«و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم مىخواندند پیروى كردند».
در سوره بقره، برحسب شمارش، بعضى احتمالاتى كه در تفسیر آن داده مىشود، یكمیلیون و دویستوشصتهزار احتمال است. آیا در تعیین آن احتمالى كه مصاب و مراد است، اگر قول آنان كه عملشان از علم خدا و رسول و معصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد، كدام احتمال از یكمیلیون و دویستوشصتهزار احتمال را مىتوان ترجیح داد و چگونه بر ترجیحاتى كه پشتوانه تأیید شده از جانب خدا و پیغمبر نداشته باشد، مىتوان اعتماد كرد.
ناگفته نماند: یكى از امتیازات بزرگى كه مذهب شیعه دارد و برنامههاى شرع را قابل قبول و خردپسند مىنماید، همین است كه پس از پیغمبر افرادى هستند كه دین را براى مردم تعریف كنند و تعریفشان حجت باشد و الاّ هر عاقلى مىداند كه بیان كلیه مسائل دین و شرح و توضیح آنها بهطور تفصیل در ظرف بیستوسه سال براى پیغمبر اكرم(ص) با آنهمه مزاحمات، موانع، درگیرىها و اشتغال به غزوات و غیره فراهم نبوده، و اگرچه دین اكمال شده و همهچیز تبلیغ شده است؛ امّا شرح و بیان آن بر عهده ائمه(علیهم السلام) گذارده شده است.
و چهبسا احكامى كه در تبلیغ آنها به امیرالمؤمنین(علیه السلام) اكتفا شده باشد تا آن حضرت و اوصیاى بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند و ازاینجهت در جریان تاریخى غدیر، آیه «اكمال دین»[13] نازل گردید، این اكمال نه به آن جهت بود كه همه آنچه باید به مردم ابلاغ گردد و تفصیلات و دقایق آنها ابلاغ شده باشد؛ بلكه به این جهت كه شخصى كه به هرآنچه بر پیغمبر وحى شده عالم است، به مردم معرفى شود تا همهجا كلامش حجت باشد.
اشتباه نشود، مقصود ما از این بیان، این نیست كه دین ناقص بوده و بهوسیله امامان(علیهم السلام) كامل گردیده است، حاشا و كلاّ؛ بلكه مقصود این
است كه: تكمیل ابلاغ دین كه بر پیغمبر نازل شد، به امر خدا از سوى پیغمبر بر عهده امامان گذارده شد كه به مردم برسانند، چنانكه هر نسلى باید آنچه را كه از دین مىداند، به نسل بعد منتقل سازد و ابلاغ نماید، همان طور كه ابلاغ دین به تمام مردم عصرهاى آینده و تمام مردم عصر بعثت حضرت خاتمالانبیا(ص) میسّر نبود، همینطور ابلاغ همه احكام و تفاصیل و مسائلى كه مربوط به اختلاف و استفاده از كتاب و سنّت به مرور زمان پیش مىآید، در همان عصر بعثت میسّر نبود، لذا برحسب حكمت بالغه الهى و قاعده لطف، باید بعد از پیغمبر افرادى باشند كه ابلاغ دین و اتمام حجت را كامل كنند و مردم را از تحیّر و سرگردانى نجات بدهند.
و اگر این نظام امامت نبود، دین ناقص و ناتمام بود، لذا با ابلاغ ولایت، دین كامل گردید.
پیغمبر اكرم(ص) در تبلیغ رسالت كوتاهى نفرمود و هرچه را از وحى خدا متحمل شد یا مستقیماً به امّت رسانید ـ مثل اصول عقاید و معارف و احكام كلى و بسیارى از فروع دین ـ و یا به امام على(علیه السلام) ابلاغ كرد، تا او و امامان بعد از او در مناسبات مقتضى و هنگام مراجعه امّت و یا نیاز آنها بیان كرده و شرح و تفسیر نمایند و یكى از معانى اینكه آن بزرگواران خازن علم خدایند همین است، چنانكه یكى از معانى
اینكه حجت خدایند نیز همین است كه این بزرگواران مرجع و ملاذ و ملجأ و وسیله و راهنما و روشنكننده راه و علامت براى عباد و روشنىبخش دیار و بلادند.
عالم جلیل صاحب ریاضالسالكین (شرح صحیفة سجادیه) در شرح دعاى عرفه بیاناتى دارد كه چون متضمن بیان معناى حجت است، اصل فقرهاى را كه متضمن آن است با نقل شرح ایشان بهطور اجمال و فشرده در اینجا منعكس مىنماییم.
این فقره دعا نیز از فقرات دعاى عرفه است:
عالِم یادشده، كه از مفاخر شیعه و كتاب شرح صحیفهاش یكى از بهترین كتابهایى است كه علماى اسلام تألیف كردهاند و سزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار كنند، در شرح این بند از دعاى عرفه، پس از اینكه فرموده است: مراد از «اطائب اهلبیت» «اهل كساء و سایر ائمة معصومین(علیهم السلام)» مىباشند[14] و پس از بیان این نكته ادبى كه اضافه
«اطائب» به «اهلبیت(علیهم السلام)» یا اضافه صفت به موصوف است یا بیان است مىفرماید:
امام(علیه السلام) در اینجا براى اطائب اهلبیت، هفت صفت بیان فرموده است كه این صفات جهات و علل استحقاق صلوات از خداى سبحان بر ایشان است. سپس این هفت صفت را برشمرده كه ما نیز بهطور اقتباس از بیانات آن شخصیت بزرگ و اضافه چند نكته بر آن این هفت صفت را بیان مىنماییم.
صفت اولى این است كه، خداى تعالى ایشان را براى امر خود و دینش در عالم و هدایت خلق برگزید و برگشتش به این است كه ریاست كامله عامّه را به ایشان افاضه فرموده است و به تعبیر این ناچیز، چون كلمه «امر» مطلق است، دلالت دارد بر اینكه آنها را براى هر كار خدایى و هر عملى كه مشیةالله بر آن تعلق مىگیرد، برگزیده است؛ خواه امر دین باشد یا دنیا.
صفت دوم این است كه، آنها را خازنان و حافظان علم خود قرار داده كه آن را از ضایعشدن و آلودگى به افكار باطل و اندیشههاى شیطانى و نادرست حفظ نمایند، و چنانكه هست و بایست به بندگان خدا تعلیم نمایند.[15]
صفت سوم اینكه، ایشان را حافظان و نگهبانان دین خود قرار داده است تا آن را از تبدیل و تحریف مصون بدارند.
صفت چهارم اینكه، آنها را جانشینان و خلفاى خود در زمین قرار داده است كه به انفاذ و اجراى اوامر او در عالم و سیاست مردم و جذب نفوس ناطقه بهسوى او و تكمیل ناقصان قیام نمایند.
صفت پنجم این است كه، آنها را حجّتهاى خود بر بندگانش قرار داده است كه این معنا در اینجا مورد استناد و استفاده ما است.
در اینجا سیّد مىفرماید: حجّت برحسب لغت غلبه است و بهطور مجاز یا حقیقت عرفى استعمال آن در بُرهان شایع گردیده است و در احادیث و عرف متشرّعه، اطلاق آن بر كسى كه خدا او را براى دعوت خلق و دعوت انسان بهسوى او و براى احتجاج به او منصوب فرموده است، شیوع دارد.
صفت ششم این است كه، ایشان را از هر رجس و آلودگى پاك قرار داده است.
صفت هفتم این است كه، آنها را وسیلهاى بهسوى خود مقرر كرده است.
و صفت هشتم این است كه، آنها راه بهسوى بهشت مىباشند، پس هركس به راه آنها رفت، نجات مىیابد، چنانكه مثل احادیث سفینه و امان بر آن دلالت دارد.[16]
از مجموع این توضیحات معلوم شد كه بر ائمّه معصومین(علیهم السلام) بهطور مطلق، در احادیث، اطلاق حجّةالله و امام شیوع دارد، و هنگامى كه بدون قرینه گفته شوند، ائمه معصومین(علیهم السلام) به ذهن متبادر مىشود.
و همچنین معلوم شد كه مقام حجّةاللهى و خلیفةاللهى و ولایت و امامت، اعظم مقامات و درجات است كه بدون ایمان به آن، نجات میسر نیست.
چنانكه در حدیث است كه از مؤمن سؤال مىشود: آیا آزادى و برائت خودت را (از آتش) گرفتهاى و در زندگى دنیا به عصمت كبرى متمسك شدهاى؟ پاسخ مىدهد: بله.
آنكس كه مورد سؤال قرار گرفت، مىپرسد: آزادى و امان و عصمت كبرى چیست؟ جواب مىدهد: ولایت على بن ابىطالب(علیه السلام) پس به او مىگوید: راست گفتى. پس او را امان مىدهد و بشارت مىدهد به آنچه او را مسرور سازد.
و از كافر سؤال مىشود، همچنانكه از مؤمن سؤال شد و او جواب مىدهد: نه. پس او را به خشم و عذاب و آتش خدا بشارت مىدهد.[17]
و مؤیّد این روایت، حدیثى است كه شیعه و سنى از حضرت
رسول خدا(ص) روایت نمودهاند:
«احدى از صراط نمىگذرد مگر كسى كه على(علیه السلام) براى او جواز عبور نوشته باشد».
[1]. انعام، 149.
[2]. مفید، الامالی، ص228؛ طوسی، الامالی، ص9؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج2، ص169؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص29.
[3]. ثعلبی، الکشف و البیان، ج10، ص167؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج6، ص251؛ طبرسی، مجمعالبیان، ج10، ص316. «برای خدا در هر حرکت دادنش و در هر سکون آرامشبخشیدنش گواهی است؛ پس در هر چیزی برای او نشانهای است که دلالت میکند بر اینکه او یگانه است».
[4]. فیض کاشانی، تفسیرالصافى، ج1، ص92. «صورت انسان و ساختمان وجودش بزرگترین دلیل برای خلق او و بندگان میباشد».
[5]. کلینی، الكافى، ج1، ص178.
[6]. کلینی، الكافى، ج1، ص178؛ صدوق،کمالالدین، ص229؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص42.
[7]. کلینی، الكافى، ج1، ص178.
[8] . کلینی، الكافى، ج1، ص178.
[9].کلینی، الکافی، ج1، ص179 - 180؛ نعمانی، الغیبه، ص141 - 142؛ صدوق، عللالشرایع، ج1، ص197؛ همو، کمالالدین، ص203، 230، 233.
[10]. صحیفه سجادیه، دعای47 (ص255)؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج2، ص92؛ کفعمی، المصباح، ص674.
[11]. هیتمی، الصواعقالمحرقه، ص152.
[12]. بقره، 102.
[13]. مائده، 3.
[14]. مدنی شیرازی، ریاضالسالکین، ج6، ص371 - 387.
[15]. مدنی شیرازی، ریاضالسالکین، ج6، ص373.
[16]. مخفى نماند اگرچه در ابتدا، اوصاف را هفت مورد فرموده است؛ امّا در مقام شرح و تفصیل به هشت رسانیده است +.
[17]. کوفی اهوازی، الزهد، ص82 - 83؛ مغربی، شرحالاخبار، ج3، ص492 - 494؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر:، ج3، ص109 - 110؛ مدنی شیرازی، ریاضالسالکین، ج5، ص473 - 474.
[18]. طبری، ذخائرالعقبی، ص71؛ قندوزی، ینابیعالموده، ج2، ص162 - 163.