«الله» اسم است از براى ذات مستجمع جمیع صفات كمالیه بدون لحاظ و تعیین صفتى از صفات.
ابنخالویه در اعراب ثلاثین سوره مىگوید:
«اسمى است كه سزاوار نیست مگر براى الله بلندمرتبه».
و در قول خداى تعالى: (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً)[2] گفته شده است؛ یعنى آیا در مشرق و مغرب خشكى و دریا و كوه و هموار و هر مكان و هر جایى احدى را كه اسم او الله باشد، غیر از او مىشناسى؟؛ یعنى نخواهى شناخت.
پیرامون این اسم، كه بهتصریح بعضى «اسم اعظم» است و در اینكه مشتق است یا مشتق نیست و مطالب دیگر، علماى بزرگ ادب و لغت
و فلسفه و عرفان بیانات و تحقیقات مهمى در كتابهاى شرح اسماءالحسنى و كتابهاى لغت و تفسیر و شرح ادعیه فرمودهاند، كه آوردن آن مباحث در این رساله خارج از ظرفیت آن است و اهل تحقیق و بررسىهاى عمیق را همان كتابها كافى و وافی است.
فقط در اینجا اجمالا مىگوییم: «الله»، كه از آن تعبیر به اسم جلاله مىشود، دلالت دارد بر ذات جامع جمیع صفات كمال، مثل علم و قدرت و تفرّد و وحدت؛ بنابراین یك مسّمى بیشتر نخواهد داشت و این دلالت بر تفاوت نمىكند و این لفظ مقدّس مشتق باشد یا غیرمشتق و دلالتش بر ذات احدیت به وضع تعیّنى باشد یا تعیینى. در هر صورت این لفظ دلالت بر آن ذات دارد و در لسان عربى بین اسمای حسنى، اسمى كه به دلالت مطابقى این دلالت را داشته باشد، در نظر نیست مگر در مثل «هو» این ادّعا بشود.
راغب مىگوید: اصل «الله»، اله است كه همزهاش حذف شده و بر آن الف و لام تعریف وارد شده است و سپس مثل ابنخالویه به آیه شریفه (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً)[3](استشهاد نموده است.[4] و بنابر آنكه مشتق باشد، چنانكه از بعضى روایات نیز استفاده مىشود، در اینكه اصل «الله» اله بوده است، اختلافى نیست. هرچند در اینكه همزه آن حذف شده
و بهجاى آن الف و لام آورده شده است، یا اینكه الف و لام بر آن داخل شده و الف اصلى آن حذف شده است. بهعبارتدیگر: در اینكه الف و لام تعویض است و قیاسى است یا تعویض نیست و به غیرقیاس است، اختلاف است. چنانكه در سرّ قرائت آن به قطع همزه و نكات دیگر، بحثهاى ادبى لطیفى بین علماى نحو و ادب مطرح شده است كه علاقهمندان مىتوانند آنها را در كتابهاى نحو و ادب مطالعه فرمایند.
و در اصل اشتقاق «اله» نیز چند وجه فرمودهاند:
وجه اوّل: اینكه اصل آن از «اَلَه» (به فتح فاء و عین) است كه اسم جنس است بر هر معبودى كه به حقّ یا باطل عبادت شود؛ اعم از اینكه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبیت «الله» معتقد باشد، مثل بسیارى از مشركین، یا اینكه به ربوبیت آن و اتّصافش به صفات كمالیه ربانى قائل باشد.
پس بهعكس آنچه كه فرقه گمراه وهابیت و ابنتیمیه و پیروانش گمان كردهاند كه كلمه توحید فقط دلالت بر توحید الوهیت و نفى شرك در معبودیت دارد و نفى شرك در ربوبیت و اثبات توحید در ربوبیت از آن استفاده نمىشود. این كلمه طیبه بر نفى مطلق شرك براى حضرت احدیت دلالت دارد؛ زیرا شرك در الوهیت و معبودیت، همچنانكه گاه به اعتقاد باطلى مثل عقیده به اینكه شىء وجود تنزیلى خدا در عبادت اوست، حاصل مىشود. گاه هم به عقاید باطل دیگر
مثلاً چیزى یا شخصى را در مثل امر خلق و رزق و اماته و احیا شریك خدا دانستن واقع مىشود. پس وقتى گوینده این كلمه طیبه نفى هر معبود را نمود، چنانكه نفى معبودى را كه مشرك در عبادت بهواسطه اعتقاد فاسدى آن را مىپرستد، مىنماید، معبودى را هم كه مشرك در ربوبیت بهواسطه اعتقادى از رقم دوم مىپرستد، نیز نفى مىنماید و نفى این دو معبود، نفى اصل و منشأ عقیده به معبودیت آنهاست و چون موارد شرك در عبادت و پرستش ظهور پیدا مىكند، ازاینجهت نفى آن شده و با نفى لازم، نفى ملزوم (یعنى عقاید فاسدى كه منشأ عبادت غیرخدا مىگردد) نیز مىشود.
بنابراین چنان نیست كه كلمه توحید فقط شرك در الوهیت را ـ بهمعنایى كه وهابىها مىگویند و مجامع با توحید ربوبیت مىشمارند ـ نفى نماید و به نفى شرك در ربوبیت ارتباط نداشته باشد؛ بلكه وقتى معبود غیر او را نفى كردیم، هرگونه شریكى را هم براى او نفى نموده ایم و این درصورتى است كه «الله» از «اله» (به فتح فاء و عین) مثل «عبد» لفظاً و معناً باشد و الاّ برحسب اشتقاقات دیگر، این توهم وهابىها كه مىخواهند آن را مبدأ یك سلسله دعواهاى باطل دیگر خود قرار دهند، بطلانش بهصراحت معلوم است.
وجه دوم: این است كه «الله» مشتق از «اَلِه» بر وزن علم (به فتح فاء
و كسر عین) به معناى «تحیّر» است؛ چون عقول در درك حقیقت ذات و صفات او متحیر و ناتوانند، چنانكه در قرآن مجید مىفرماید:
«آنچه را پیش رو دارند، و آنچه را (در دنیا) پشت سر گذاشتهاند مىداند ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند!».
از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت است كه فرمود:
و نیز از آن حضرت روایت است كه:
نه ادراك بر كنه ذاتش رسد |
|
نه فكرت به غور صفاتش رسد |
و در دیوان منسوب به حضرت امام علی(علیه السلام) است:
كَیْفِیَّةُ الْمَرْءِ لَیْسَ الْمَرْءُ یُدْرِكُها |
|
فَكَیْفَ كَیْفِیَّةُ الْجَبّارِ فِی الْقِدَمِ |
«انسان نمیتواند چگونگی خود را بشناسد، پس چگونه میتواند چگونگی خدا را بشناسد. خدایی که همة اشیا را از عدم به وجود آورده است، پس چگونه میتواند انسان حادث غیرقدیم، او را درک کند».
گفتم: همه ملك حسن سرمایه توست |
|
خورشید فلك چو ذره در سایه توست |
بنا بر این وجه، دلالت كلمه توحید بر نفى شرك در ربوبیت ظاهر و بىنیاز از بیان است.
وجه سوم: اینكه مشتق از «وله» است و بنابراین اصل «اله» هم «وله» است كه واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به این جهت «اله» گویند كه هر مخلوقى یا بهتسخیر و یا بهاختیار، مایل به اوست، چنانكه مىفرماید:
«هریك از آنها نماز و تسبیح خود را مىداند».
و نیز مىفرماید:
«همه تسبیح او مىگویند و هر موجودى، تسبیح و حمد او مىگوید و لیکن شما تسبیح آنها را نمیفهمید».
و نیز مىفرماید:
«ما از آنِ خداییم و بهسوى او بازمىگردیم!».
و در آیه دیگر فرمود:
(وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَوَاتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)؛[12]
«و تمام كسانى كه در آسمانها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیماند، و همه بهسوى او بازگردانده مىشوند».
ازاینجهت است كه بعضى گفتهاند: «اللهُ مَحْبُوبُ الْاَشْیآءِ كُلِّها».[13]
و این منافات ندارد كه بعضى از افراد انسان بهسبب برخى كاستىها از او منصرف مىشوند و سیر اختیارى خود را كه باید بهسوى او باشد، به قهقرى مبدل كرده و از او دورى مىجویند. بااینحال، در سیر
كلى، همه بهسوى او مىروند و بازگشت همه بهسوى اوست.
«پس منزّه است خداوندى كه مالكیّت و حاكمیّت همهچیز در دست اوست و شما را بهسوى او باز مىگردانند».
در لسانالعرب است كه:
وجه چهارم: این است كه از «اَلَه، یَلوهُ، لیاهاً» به معناى «احتجب» مشتق باشد؛ چون حقیقت ذات او پنهان و محتجب از عقول و ابصار بوده و دیده نمىشود. در قرآن مجید نیز به این معنا اشاره شده است:
«چشمها او را نمىبینند ولى او همة چشمها را مىبیند و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است».
و اسم «الباطن» نیز بر آن دلالت دارد. و در حدیث است:
«خداوند متعال از عقلها محجوب و پنهان است، چنانكه از بصرها و چشمها محجوب و پنهان است و بهدرستىكه ملأ اعلى و فرشتگان بالا او را طلب مىكنند، همچنانكه شما طلب مىنمایید».
بنابراین وجه، و وجه سوم نیز، دلالت كلمه توحید بر نفى شرك در ربوبیت ظاهر است.
وجه پنجم: این است كه از «أله إلى فلان» مشتق است؛ یعنى به او سكون و آرام گرفت، به این جهت كه عقول به او آرامش مىیابد. و جهانبینى اهل توحید به شناخت او باوربخش و موجب اعتماد مىگردد و دلها به یاد او اطمینان پیدا مىكند، چنانكه مىفرماید:
«آگاه باش تنها با یاد خدا دلها آرام مىگردد»؛
و در دعاى عرفه است:
«چه چیزى را پیدا كرد كسى كه تو را گم كرد؟ و چه چیزى را گم كرد كسى كه تو را پیدا كرد؟».
وجه ششم: اینكه «اله» مشتق از «أَلِه» (به فتح فاء و كسر عین) است كه به معناى پناهجستن و پناهگرفتن باشد. و به خدا ازاینجهت «اله» گویند که پناه حقیقى و مفزع همه است. بنا بر این وجه و وجه پنجم نیز، كلمه توحید مطلق شریك را نفى مىنماید. این بود عمده وجوه یا تمامى وجوهى كه در مبدأ اشتقاق «اله» فرمودهاند.
و امّا «اللّهمّ»؛ در چگونگى تركیب آن فرموده اند: معناى آن «یا الله» است و كلمه «یا» به جهت تعظیم اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن میم مشدّد در آخر آن آورده شده است و این از خصایص این اسم است؛ چنانكه تاء قسم به آن اختصاص دارد.
فرّاء گفته است: اصل «اللّهمّ»، «یا الله آمنّا بالخیر»[20] است، یعنى اى خدا قصد كن ما را به خیر؛ ولى قول اوّل ارجح و اقوى است.
[1]. ابنخالویه، اعراب ثلاثین سوره (سورة حمد).
[2]. مریم، 65. «آیا برای او همنامی میدانی؟».
[3]. مریم، 65 «آیا برای او همنامی میدانی؟».
[4]. راغب اصفهانی، مفردات، ص21.
[5]. طه، 110.
[6]. راغب اصفهانی، مفردات، ص21. «در بیان صفات الهی برشمردن صفتهای زیبا بیاثر وامانده و ناکارآمد شد و بهکاربردن الفاظ گوناگون آنجا گم و بیاثر است».
[7]. کفعمی، المصباح، ص113؛ مجلسی، بحارالانوار، ج78، ص176 – 177. «زبانها از بیان وصف او و عقلها از شناخت حقیقتش وامانده است».
[8]. دیوان امامعلی(علیه السلام)، ص518.
[9]. نور، 41.
[10]. اسراء، 44.
[11]. بقره، 156.
[12]. آل عمران، 83.
[13] . راغب اصفهانی، مفردات، ص21.
[14]. یس، 83.
[15]. ابنمنظور، لسانالعرب، ج13، ص468.
[16]. انعام، 103.
[17]. مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص292.
[18]. رعد، 28.
[19]. مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226.
[20]. ر.ک: طریحی، مجمعالبحرین،ج6، ص340؛ رضیالدین استرآبادی، شرحالرضی علی الکافیه، ج1، ص384؛ مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص180.