سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

رفتار پیامبر‌(ص)  با منافقان

س. اگر به شما گفته شود که رهبرى صالح و پرهیزکار، حاکم مردمى است که بعضى منافق و بعضى مؤمن‌اند و این مرد به لطف الهى منافقان را از طرز سخنشان مى‌شناسد، اما با وجود آن، از افراد شایسته دورى مى‌نماید و منافقان را انتخاب کرده و پست‌هاى مهم را به آنان می‌دهد و با دختر بعضى از آنها ازدواج کرده و بعضى داماد او هستند، نظر شما درباره این مرد چیست؟ شیعه در مورد پیامبرŒ چنین عقیده و باورى دارند!

ج. شیعه، پیامبر خدا‌(ص)  را اصلح و اکمل خلق می‌داند و اعمال و گفتار او را به حکم (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى)[1] امری الهی می‌شمارد.

او در تبلیغ اسلام، سیاست و مأموریت گام‌به‌گام داشت و در آغاز و ابتدای دعوت؛ چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، این روش را داشت که به همان اعتراف زبانی اشخاص به توحید و گفتن «لا إله إلّا الله» اکتفا می‌کرد و همه را در این حریم وارد می‌نمود با علم به اینکه در بین آنها افراد منافق هم وجود دارد - كه هرچه گسترش اسلام بیشتر شد، مواضع منافقانه و حزب‌سازی آنها بیشتر آشكار شد - با آنها به همان ظاهر اقرار به اسلام عمل می‌کرد و مأمور به ظاهر آنها بود و کشف ضمایر و قلوب نمی‌فرمود.

 

برخوردها، معاشرت‌ها و همسرگرفتن‌های او همه مواضعی بود که در راستای عمل به ظاهر - که از بدو ظهور اسلام تابه‌حال اصل بوده و هست - عمل می‌كرد.

آن حضرت در کارهایش برای پیشرفت دعوت، به قبول همگانی مردم و اعلام ظاهری اکتفا می‌کرد و چنان‌که قرآن می‌فرماید از مردم در برنامه‌های روابط شخصی و در حدّی اجتماعی، اسلام آنها را می‌پذیرفت؛ با آن کسی که ایمان به پیغمبر‌(ص)  در حدّ )وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى( نداشت و مانع آن حضرت در کتابت وصیّت در مرض موت او شد و جمله «غَلَبَ عَلَیْهِ الوَجَعُ»[2] و «لَیَهْجُرُ»[3] با تعبیر «إنّ الرَّجُلَ» را گفت، تا آخر عمر خود معامله به ظاهر اسلام کرد.

آن حضرت هیچ پست مهمّی را به آنها ندادند. پست مهم در آن زمان، جهاد فی سبیل‌الله و استقبال از شهادت بود که اینها هیچ‌گاه موضعی ابراز نکردند و پیش‌قدم نشدند.

به‌هر‌حال ما نمی‌خواهیم از آن اوضاع، و از آن شرایط و دشواری‌های امر دعوت و انجام رسالت حرفی بزنیم. اجمالاً آن برخورد و نگهداشتن مردم و مواضع حضرت با آن مردم - که جدیدالعهد به اسلام بودند و ترک بت‌پرستی و عادات ذمیمه‌ و قتل و زنده‌به‌گورکردن دختران، برایشان مشکل بود - این‌گونه جامعه را رهبری‌کردن و به جلو بردن جز با آن مواضع حکیمانه و چشم‌پوشی‌های آن حضرت از نواقص اخلاقی

 

بعضی از مردم و همه برنامه‌هایی که حکمای بزرگ و سیاستمداران جهان را متحیّر ساخت، میسّر نمی‌شد.

سخن در اسرار و زوایای تغافل‌ها و تجاهل‌های ظاهری بسیار است و همه از معجزات رسول خدا‌(ص)  است که توانست با این اشخاص کار کند و این اساس الهی را پی‌‌ریزی نماید.

بسیار جای تعجب است که شما با این دفاع‌هایی که به گمان خود از سران معارض با امامت الهی اهل‌بیت‌(علیهم‌السلام)  می‌نمایید، مواضع خداپسندانه و بسیار حکیمانه پیغمبر‌(ص)  را زیر سؤال می‌برید چون تخلّفاتی که از آنها صادر شده قابل‌انکار نیست.

به‌جای اینکه خود آنها را مسئول اعمال و رفتاری که مرتکب شدند بدانید و اعتراض کنید، پیغمبر‌(ص)  را مسئول می‌شمارید!

اعمال آنها هرگز قابل توجیه نیست. معامله‌‌ حکیمانه پیغمبر‌(ص)  را امضای غلط‌‌کاری‌های آنها می‌خوانید!

هرچه بیشتر در این وادی‌ها قدم بگذارید و تاریخ صدر اسلام و بعد از رحلت پیغمبر‌(ص)  را بیشتر بکاوید، کسانی که از آنها دفاع می‌کنید بیشتر زیر سؤال قرار می‌گیرند.

چرا عمر مانع از کتابت وصیّت رسول خدا‌(ص)  شد و آن جسارت و توهین را - که قلب هر مسلمان مؤمن به رسالت را می‌لرزاند - به پیغمبر‌(ص)  كرد و در آن حالِ مرض، دعوا و غوغا به‌پا نمود؟!

آیا غیر از این بود که او می‌دانست صددرصد، مردم علی‌(علیه‌السلام)  را برمی‌گزینند و به همین خاطر اختناق را فراهم نمود؟

آیا غیر از این بود که اگر مردم به حال خود گذاشته شده بودند، به‌طور طبیعی به‌سوی علی‌(علیه‌السلام)  می‌رفتند؟

 

چرا ابوبکر، عمر را خلیفه خود قرار داد با اینکه به گمان شما پیغمبر‌(ص)  از جهان رفت بی‌آنکه خلیفه معین کند، غیر از اینکه می‌دانست به‌طور طبیعی مردم به‌سوی علی می‌روند و عمر را انتخاب نمی‌کنند؟

آیا عقل ابوبکر از پیغمبر خدا‌(ص)  بیشتر بود که آن حضرت، خلیفه برای خود معیّن نکرده باشد ولی ابوبکر به فکر مردم بوده و برای آنها خلیفه تعیین نمود؟

چرا عمر به زور و تهدید و شمشیر از مردم برای ابوبکر بیعت گرفت؟!

آیا غیر از این بود که می‌دانست غرض پیامبر‌(ص)  از كتابت وصیّت، تجدید اعلام ولایت علی‌(علیه‌السلام)  بود و با این توطئه بسیار مزوّرانه، علی‌(علیه‌السلام)  را کنار زد تا شخص ضعیف، بی‌کفایت و نالایقی، مثل عثمان روی کار بیاید؟

چرا عمر به پیغمبر‌(ص)  تأسی نکرد و او چه حقّی داشت که این شورا را معین کند؟

اینها همه پرسش‌هایی است که هزاروچهارصد سال است بی‌جواب مانده است.

 

 

[1]. نجم، 3-4؛ «و هرگز ازروى هواى نفس سخن نمى‏گوید؛ آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى كه بر او نازل شده نیست!».

1و2. اشاره به روایت: «لَمَّا احْتُضِرَ النَّبِیُّ وَ فِی بَیْتِهِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِیُّ: هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: إِنَّ النَّبِیَّ قَدْ غَلَبَ‏ عَلَیْهِ‏ الْوَجَعُ‏ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُكُمْ كِتَابُ رَبِّكُمْ‏.» و «فقالوا: إنَّ رسول ‌الله یهجر».

وقتی پیامبر| به حال احتضار افتاد گروهی در خانه آن حضرت بودند که عمر بن خطاب هم در میان آنها بود، پیامبر| فرمود: بیایید برای شما چیزی را بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت، بر پیامبر، درد و رنج چیره شده است و قرآن نزد شما هست، کتاب خدا برایتان بس است و نیز گفت: این مرد (پیامبر|) هذیان می‌گوید. بخاری، صحیح، ج5، ص127 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج5، ص76 و دیگر مصادر شیعه و اهل‌سنّت.

 

 

نويسنده: