سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

رفتار حضرت علی و امام‌حسن(علیهماالسلام)  با معاویه

 س. شیعیان ادّعا مى‌کنند که معاویه کافر و مرتد بوده است، اما آنها با چنین ادّعایى درواقع به على و فرزندش حسن توهین مى‌کنند، چون على وقتى در برابر معاویه شکست خورد، یعنى اینکه مرتدان او را شکست داده‌اند و حسن وقتى امر زمامدارى مسلمین را به معاویه سپرد، پس او امر خلافت را به مرتدان سپرده است و مى‌بینیم که خالد بن ولید در زمان ابوبکر با مرتدان جنگید و آنها را شکست داد. پس خداوند، خالد را در برابر مرتدان بیش از على یارى کرده است! و حال آنکه خداوند بر هیچ‌کس ستم نمى‌کند و لشکریان ابوبکر، عمر و عثمان و نماینده‌هایشان در برابر کفار پیروز مى‌شدند، درحالى‌که على توان مقاومت را در برابر مرتدان نداشت! و همچنین خداوند مى‌گوید: (وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ)؛ «و سست نشوید و غمگین نگردید و شما برترید اگر ایمان داشته باشید».

اما على وقتى نتوانست معاویه را از ورود به قلمرو و شهرهایش منع کند او را به صلح فراخواند و از او خواست که هریک بر آنچه هست باشند. اگر آن‌گونه که شیعه مى‌گویند یاران على مؤمن بوده‌اند و آنها مرتد بوده‌اند باید یاران على برتر قرار مى‌گرفتند و این خلاف واقعیت است.

ج. حساب معاویه از ابوبکر، عمر و عثمان جداست. ابوسفیان پدر معاویه رسماً درحالی‌که کور شده بود و حکومت را بر عثمان و بنی‌امیه مستقر دید، نفاق خود را

 

اظهار کرد و خطاب به بنی‌امیه گفت:

تَلقفُوها(بینکم) تَلقف الکُرَة فَوَالله ما مِنْ جنّة وَلا نَار[1].

ایمان او و معاویه پس از غلبه تمام اسلام و مأیوس‌شدن کفار ازروی اضطرار بود. معاویه همان کسی است که پیغمبر‌(ص)  درباره او، پدر و برادرش فرمود: «لَعَنَ اللهُ الرّاكِبَ وَالسائقَ وَالقائدَ»[2]. معاویه همان کسی است که آن حضرت فرمود: ‌«إذا رَأیْتُم مُعَاوِیةَ عَلى منْبَری فَاقْتُلُوهُ ...»[3]

امّا ترک جنگ با او از جانب حضرت امام‌حسن مجتبی‌(علیه‌السلام)  برای شرایط خاص و فقدان انصار بود و صلح و واگذاری نبود. خلافت پیغمبر‌(ص)  قابل واگذاری از جانب کسی به کسی دیگر نیست. مسئله از صلح حدیبیه بالاتر نیست که عمر هم به پیغمبر اکرم‌(ص)  اعتراض می‌کرد.[4]

امّا از خالد بن ولید چیزی نگویید. آنها که با آنان جنگید مرتد نبودند، بلكه مسلمان پاک‌اعتقاد بودند و در شرعیّت حکومت ابوبکر و پرداخت زکات به او شک و تردید داشتند، یا یقین به عدم مشروعیت داشتند، چنان‌که حضرت فاطمه زهرا‌(علیها‌السلام) و بنی‌هاشم و برخی دیگر از صحابه هم معتقد بودند.

ابوبکر را خلیفه‌ ندانستن موجب ارتداد نمی‌شود و الّا باید طلحه، زبیر، عایشه و دیگران که عثمان را فاقد صلاحیت دانستند مرتد باشند و بعد هم دیگران که در

 

اعصار بنی‌امیه و بنی‌‌عباس بر آنها شورش کردند و با آن حکّام فاسد و دربارهای پر از گناه معارضه کردند، مرتد باشند.

اما شخص خالد بن ولید در این جریان، عاری بر دامن ابوبکر، اهل‌سنّت و همه آنهایی که مثل او را می‌ستایند - که با آب دریاها هم شسته نمی‌شود - است؛ او مالک بن نویره آن مسلمان خوب و مؤمن را به آن کیفیت شنیع و به قول او به هوای تصرّف زنش به قتل رساند و در همان شب به‌زور و عنف با زن او هم‌بستر شد.[5]

شما به این جریان‌ها افتخار می‌کنید و مخاطب به خطاب (وَلَاتَهِنُوا)[6] را این افراد می‌دانید، فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون.

و امّا اینکه علی‌(علیه‌السلام)  معاویه را به صلح خوانده باشد هرگز هرگز.

ضمناً چرا آیه قرآن را به میل خود تفسیر می‌کنید! با این‌گونه برداشت‌ شما، پس در جنگ اُحُد که مسلمان‌ها شکست خوردند مؤمن نبودند! آیا آن سران شما که فرار کردند و پیامبر‌(ص)  به یکی از آنها آن کلمه تاریخی - که برای معرّفی او کافی است - را فرمود، این آیه را نشنیده بودند؟

واقعاً انسان تعجّب می‌کند که اهل‌سنّت بخواهند با این سخنان واهی از خود دفاع کنند و حقانیّت خلفا را ثابت نمایند! ولی چه کنند وقتی در برابر براهین محکم شیعه حرفی ندارند، ناچارِ به این حواشی و پرت‌و‌پلاگویی‌ها می‌شوند و ضمناً از کلمات سؤال‌كننده کمال بی‌ادبی نسبت به اهل‌بیت‌(علیهم‌السلام)  مخصوصاً امیرالمؤمنین و حضرت مجتبی‌(علیهماالسلام)  معلوم است.

 

اینها اگر در صفین بودند، حتماً یارویاور معاویه می‌شدند و با امام جنگ می‌کردند و اگر می‌توانستند در قتل امثال عمّار هم شرکت می‌نمودند.

در طیّ این پرسش‌ها مانند کسی که شک در ایمان علی‌(علیه‌السلام)  داشته باشد به شیعه می‌گوید نمی‌توانید اثبات کنید. جوابش این است که ایمان علی‌(علیه‌السلام)  و جهاد علی‌(علیه‌السلام)  و سایر فضایل علی‌(علیه‌السلام)  را تو اگر سنّی هستی ثابت می‌دانی؟ چه شیعه ایمان دیگری را ثابت بداند یا نداند؛ اگر سنّی نیستی و از اصل مسلمان نیستی و حضرت محمد‌(ص)  و علی‌(علیه‌السلام)  و بزرگان از صحابه را قبول نداری، آن بحث دیگری است، ولی در بحث بین شیعه و سنّی نمی‌توانید بگویید اگر ایمان ابوبکر را نمی‌پذیرید باید منکر ایمان علی‌(علیه‌السلام)  هم باشید، چون این دو لازم و ملزوم یکدیگر نیستند.

 

 

[1]. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج5، ص12 - 13؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج6، ص529؛ خلافت را مثل توپ بربایید (بقاپید) سوگند ]به آنکه ابوسفیان بر آن سوگند یاد می‌کند[ نه بهشتی و نه آتشی در کار است.

[2]. طبری، تاریخ، ج8، ص185؛ سبط ابن‌جوزی، تذکرة‌الخواص، ص182؛ «خدا سواره، راننده و جلودار را لعنت کند».

[3]. ابن‌حجر عسقلانی، تهذیب‌التهذیب، ج8، ص65؛ «وقتی معاویه را بالای منبر من دیدید او را بکشید».

[4]. اشاره به روایت «... فَقَال عُمَر بنُ الخطاب: واللهِ مَا شَکَکْتُ مُنْذُ أسْلَمْتُ إلّا یَوْمَئذٍ ...»؛ «سوگند به خدا که از روزی که اسلام آوردم درباره رسالت پیامبر شک نکرده بودم». سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص77.

[5]. طبرى، تاریخ، ج2، ص503؛ ابن‌اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص357 - 358.

[6]. آل عمران، 139؛ محمّد، 35. «هرگز سست نشوید».

نويسنده: