س. در نهجالبلاغه آمده است كه امام در نامهاى به معاویه گفت: «با من کسانى بیعت کردهاند که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت نمودهاند و آنها بر آنچه با آنها بیعت کردهاند با من هم بر اساس آن چیز بیعت کردهاند. اگر مهاجرین و انصار کسى را انتخاب کردند و امام نامیدند خداوند نیز این را پسندیده است».
این سخنان على دلیلى براى امور ذیل مىباشد:
- امام را مهاجرین و انصار انتخاب مىکنند. پس انتخاب امام هیچ ربطى با اصل امامت که شیعه مىگویند ندارد!
- اگر کسى را مهاجرین و انصار قبول کنند و با او بیعت نمایند خداوند نیز این را پسندیده است. پس حق امامت آنگونه که شیعه ادّعا مىکنند غصب نشده است.
ج. مخاطب این مکتوب، معاویه است. او کسی نبود که به براهین حقیقیه امامت و خلافت علی(علیهالسلام) تسلیم شود و با آیه کریمه و واقعه مباهله[1] یا آیه تطهیر[2] یا (هذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا)[3] یا حدیث غدیر یا احادیث ثقلین و نصوص ظاهره دیگر به حق بگراید.
او اگرچه بسیاری را میدانست ولی در اصل کسی بود که سالها همراه پدرش با
اسلام، با پیغمبر(ص) ، مسلمانان و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) جنگید و پدرش – ابوسفیان - وقتی حکومت به عثمان رسید، خطاب به بنیامیه گفت:
او همان کسی است که از اینکه در اذان، شهادت به رسالت حضرت رسول(ص) میباشد و این عظمت امتیاز خاص آن حضرت است ناراحت بود و به مغیرة بن شعبه گفت: دَفناً دَفناً؛ این اسم باید از میان برداشته شود.[5] این احتجاجی بود به او که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را در ظاهر با همان ترفندهایی که فراهم شد قانونی میدانست.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: همان روش و همان اشخاصی که با آنها بیعت کردند با من بیعت نمودند و چنین و چنان.
معاویه با اینهم، متقاعد نشد و جنگ صفین و آن خونریزیها و اتلاف نفوس را به وجود آورد و حاصل این نامه و این احتجاجات، خطاب به معاویه است و الّا همه میدانند که علی(علیهالسلام) خود را یگانه خلیفه منصوص میدانست و اختیار را در تعیین خلیفه، مشروع نمیدانست.
در همین کتاب نهجالبلاغه که این نامه علی(علیهالسلام) به معاویه در آن نقل شده، در مواردی از آن حضرت نفیِ اختیار امّت در نصب امام مثل نصب پیغمبر(ص) بهصراحت نقل شده است؛ در یکجا میفرماید:
«اللّهُمَّ إنّی أسْتَعْدِیكَ (أسْتَعینُكَ) عَلى قُرَیْش وَمَنْ أعَانَهُم فإنَّهُم قَطَعُوا رَحمی وَصَغروا
عَظِیم مَنْزِلَتی وأجْمَعُوا عَلى منازعتی أمراً هُوَ لی».[6]
و در مورد دیگر میفرماید: «فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَسَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی»[7] و فصیحتر از اینها، خطبه شقشقیه است.[8]
[1]. آل عمران، 61؛ و نیز رجوع كنید به قضیه مباهله كه در مصادر مهم اهلسنّت آمده است ازجمله: احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص185؛ حاكم نیشابوری، المستدرك، ج3، ص163.
[2]. احزاب، 33.
[3]. حج، 19؛ «اینان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند».
[4]. بلاذری، انسابالاشراف، ج5، ص13 - 12؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص529؛ خلافت را مثل توپ بربایید (بقاپید) سوگند ]به آنکه ابوسفیان بر آن سوگند یاد میکند[ نه بهشتی و نه آتشی در کار است.
[5]. ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص129 - 130.
[6]. نهجالبلاغه، خطبه172 (ج2، ص85)؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، خطبه 172؛، ج9، ص305؛ «خدایا من از تو بر علیه قریش و کسانی که آنها را یاری کردند کمک و یاری میطلبم آنها خویشاوندی مرا بریدند و جایگاه بزرگ مرا کوچک شمردند و در نزاع با من در مقام و جایگاهی که به من اختصاص داشت همدست شدند».
[7]. نهجالبلاغه، نامه 36 (ج3، ص61)؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج16، ص148؛ «کیفرکنندگان از جانب من قریش را کیفر کنند آنها خویشاوندی مرا بریدند و حاکمیت پسرعمویم را ردّ کردند و نپذیرفتند».
[8]. نهجالبلاغه، خطبه 3 (ج1، ص30 – 38).