س. مگر شیعه نمىگوید كه بیشتر روایتهای کتاب کافى ضعیف هستند و چیز صحیحى جز قرآن نداریم. پس چرا به دروغ مىگویند که کافى، شرح و تفسیر قرآن است!
ج. شیعه میگوید هر حدیثی که عندالعقلاء معتبرالصدور باشد معتبر است و بااینوجود، در عقاید و مطالب اصولی، به خبر واحد معتبر هم عمل نمیکند.
در کافی، همه روایات صحیح؛ چه در اصول و چه در فروع، شرح، بیان و تفصیل قرآن است و اگر خبری به فرض با قرآن کریم مباینت به تباین داشته باشد که حتی مقیّد اطلاق یا مخصّص عام یا تفسیر لفظ نباشد، آن را طرد و طرح مینمایند.
این روش بزرگان و دانشمندان شیعه در مواجهه با روایات است. نمیدانم شما از كجا میگویید كه شیعه همه روایات كافی را تفسیر قرآن میداند؟!
شما چرا از روایات خودتان در کتابی که آن را از صحیحترین کتب حدیث معرفی میشود، (صحیحالبخاری) نمیگویید كه صاحب آن خود از دشمنان اهلبیت(علیهمالسلام) است و کسی است که از اعدا عدوّ اهلبیت(علیهمالسلام) و انصب نواصب، مثل حریز بن عثمان که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را - که پیغمبر اکرم(ص) فرموده بود: «مَنْ سَبَّ عَلیّاً فَقَدْ سَبَّنی»[1]- هر شبانهروز یکصدوچهل مرتبه لعن و سب میکرد، از زیاد بن ثعلبه که
حسنین(علیهماالسلام) را سب مینمود[2] و از عمرانبنحطان و جماعتی از این ردیف مردم، روایت نقل میکند! ولی از مثل امام جعفر صادق(علیهالسلام) یک روایت هم نقل نمیکند و حال اینکه در صحیح مسلم از آن حضرت روایت نموده و یکی از آن روایات در مورد حج است[3] و ابوحنیفه میگوید: امّت در مسائل حج عائله امامصادق(علیهالسلام) هستند[4] و از این حدیث چهارصد حکم شرعی در مورد حج استفاده میشود.
همین بخاری روایاتی را نقل کرده که حاکی از عدم معرفت او به نبوّت و مقام رسالت است.
او کسی است که حتّی از بعض صحابه، مثل ابوالطفیل عامر بن واثله به جرم تشیّع و ولای اهلبیت(علیهمالسلام) روایت نکرده است.
این بخاری کسی است که در کتاب أوسط - که اسمای خلفا و امرا را ذکر کرده - از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این نفس رسول(ص) [5] نام نمیبرد و ... .
[1]. احمد بن حنبل، مسند، ج6، ص323؛ «هرکس علی را ناسزا گوید مرا ناسزا گفته است».
[2]. ابنحبان بستی، المجروحین، ج1، ص268؛ ابنحجر عسقلانی، تهذیبالتهذیب، ج2، ص210.
[3]. مسلم نیشابوری، صحیح، ج4، ص38 - 43.
[4]. «لَوْلا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مَا عَلِمَ النَّاسُ مَنَاسِكَ حَجِّهِم.»؛ «اگر امامصادق× نبود مردم مناسک حج خود را نمیدانستند». صدوق، من لایحضره الفقیه، ج2، ص519.
[5]. آل عمران، 61؛ فرات کوفی، تفسیر، ص86؛ طبرسی، مجمعالبیان، ج2، ص764؛ فخر رازی، التفسیرالکبیر، ج8، ص86؛ حویزی، نورالثقلین، ج1، ص348 – 349.