جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

قلب‌های تاریك

امّا از آن سو، گروه یزیدیان كه این منظرة روحانی انصارالله در برابرشان قرار داشت، در عمق ظلمات و تاریكی‌هایی كه در آن غوطه‌ور بودند و «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»[1] بود، آن روشنایی جهان‌تاب را می‌دیدند. اگر در آنها صاحب وجدانی بود غیر از خجلت، سرافكندگی و از خود بیزاری،  چه احساسی می‌توانست داشته باشد؛ آنها نه دستشان به دعا بلند می‌شد و نه می‌توانستند با عالم معنویت و لذّت احساس به كمال و درك حق، ارتباط برقرار كنند. آنها چه

 

دعایی می‌توانستند داشته باشند؟ آیا می‌توانستند پیروزی بر حق را از حق طلب كنند؟ آیا واقعاً می‌توانستند از خدا بخواهند كه حسین‌(علیه‌السلام) و یارانش به دست آنها كشته شوند؟ به یقین حتّی عمر سعد كه با این زبان به لشكرش گفت:

«یَا خَیْلَ اللهِ ارْکَبِی وَبِالْجَنَّةِ أَبْشِرِی»؛[2]

نیز نمی‌توانست میان خود و خدا، به حسین نفرین كند، او خوب می‌دانست كه بهشت و رضای خدا با كاری كه او می‌خواهد انجام دهد حاصل نمی‌شود. اگر كسی در لشكرگاه عمر سعد دارای ضمیر بیداری بود و دعا می‌كرد، دعایش غیر از این نبود كه: «خدایا! فردا مرا از درگیرشدن با حسین‌(علیه‌السلام) و اصحابش نگهدار! مرا به شقاوت شركت در خون حسین یا كشته‌شدن به دست حسین(علیه‌السلام)، مبتلا نساز! و همین عدّة معدود بودند كه دعایشان مستجاب شد و به حسین و انصار حسین ملحق شدند.

به‌راستی‌كه شب غریبی بود آن شب، و این دو گروه را حالات غریب متضادّی بود.

 

[1]. اشاره به آیه 40 سورة نور.

[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص391؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص242. «ای لشكریان خدا سوار شوید و بر حسین یورش برید كه به بهشت بشارتتان باد».

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: