سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

مصیبت اول

آن‌وقتی که هر دو دست مبارک ابی‌الفضل العباس قطع شده بود و تیر کین بر دیده حقّ‌بینش نشسته و بدن اطهرش مانند خانه زنبور از کثرت زخم سنان و تیر، سوراخ‌سوراخ گشته و آبی که برای اطفال حمل می‌نمود بر زمین ریخته بود: آیِساً مِنَ الحَیَاةِ وَقَرِیباً إِلَى الْمَمَاةِ بود که ملعونی با عمودی از آهن رسید.

 چون دید، عباس، دستی ندارد و توانایی دفاع در وجود مبارکش نیست، از خدا و رسول شرم نکرده و بر مظلومی آن جناب ترحّم ننمود و چنان عمود را ـ به قوّت هرچه تمام‌تر ـ بر فرق مبارکش زد که مغز سرش بر شانه مبارک ریخت.

 

چو دشت بلا از غمش تار شد
ور افتاد با سینه چاک‌چاک
 

 

کشید آه و از زین نگون‌سار شد
به‌ سر باد خاکم، ز زین روی خاک
 

 

نَادَی: یَا أَخَاه! أَدْرِكْ أَخَاكَ الْعَبَّاسَ. چون امام‌حسین(ع)ناله برادر را شنید: آهی از جگر کشید و فریاد برآورد: «اَلْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَانْقَطَعَ رَجَائِی وَقَلَّتْ حِیلَتِی». وَأَتَی زَیْنَبُ، فَنَادَتْ: «وَاعَبَّاسَاهُ!».[1]

 

[1]. مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص42.

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: