مجسّمه اهلسنّت خلاف این حقیقت را عقیده دارند؛ آنها جمود به ظاهر الفاظ میكنند! و بااینكه به فرض الفاظی مثل عین، ید، سمع، و غیر اینها ظاهر در همین مفاهیم جسمانی باشند، بر مجازبودن آنها و عدم اراده معنای حقیقی از آنها قرائن عقلیّه دلالت دارد، بلكه در بعضی موارد، قرائن حالیّه و عرفیّه نیز دلالت دارد.
مثلاً اگر بگویند: دست فلانی بر سر همگان دراز است یا چشم او همهجا را میبیند یا پایش همهجا را گرفته است، این عبارت دلالت بر معنای حقیقی ندارد بلكه دلالت بر معنای عرفی دارد و معنای عرفی آن این است كه: فلانی بر همهجا تسلّط دارد.
درباره خداوند مطلب بهطریقاولی روشن و واضح است. علاوه بر آنكه اثبات آلت سمع یا رؤیت برای خدا مساوی با سلب صفت خدایی و اثبات صفات سلبی و نفی صفات ثبوتی است، ذوق و فهم عرفی و عرفانی هم بر آنچه گفتیم دلالت دارد.
ولی مجسّمه و حنابله ـ كه وهّابیان عصر ما را باید افراطیترین آنها در اثبات جسمیّت برای حقتعالی و ایمان به خرافات دیگر دانست ـ از این ذوق و درك و بینش كه اساسی از اصول معرفةالله و از پلّههای مهم نردبان ترقّی در شناخت و معرفت خداست محروم هستند. یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْأَلْفَاظِ وَهُمْ عَنْ مَعَانِیهَا وَحَقَائِقِهَا غَافِلُونَ.
صفت دیگر كه در این چهار فقره به آن اشاره شده است و ذكر آن پس از فقره «وَهُوَ لِلدَّعَواتِ سَامِعٌ» مناسبت پیدا میكند «وَلِلْكُرُباتِ دَافِعٌ» است؛ زیرا در اینجا مقصود توجهدادن به صفات كمالیّه جمالیّه خداوند متعال است. لذا چون دعاها بیشتر مشتمل بر درخواست دفع نگرانیها، اندوه، غصّه و غمهاست، اگرچه مجرّد شنیدن دعاها و دیدن حالات بندگان و مخلوقات و آگاهی از آنها كمال است، اما برای بندهای كه دعا میكند قبله دعایش قدرت و توانایی خدا بر دفع آن ناراحتیهاست و ازاینجهت كه او دفعكننده كربتها است و لازمه اینكه دعاها را در این امور میشنود دفع آنهاست، بنده امیدوار میشود و بهسوی او ملتجی میگردد و تضرّع و زاری مینماید.
همچنین دعا مشتمل بر درخواست رفع درجه و مقام است كه در جمله «وَلِلدَّرَجاتِ رَافِعٌ» بیان میفرماید كه این رفع درجه و بلندشدن مقام نیز با خداست و اوست كه درجات را در اثر دعا یا حكمتهای دیگر بلند میكند و رافعُالدّرجات است.
این چند صفت همه از صفات ثبوتیّه فعلیّه است كه به دو صفت ذاتی علم و قدرت (دانایی و توانایی) برگشت دارند و علم مطلق و قدرت مطلقه مقتضی قدرت بر این افعال و كارهاست.
سپس به یكی دیگر از صفات ثبوتیّه فعلیّه كه: «قَامِعُ الْجَبَابِرَه» است و از صفات جلال است در این جمله: «وَلِلْجَبابِرَةِ قَامِعٌ» اشاره میفرماید كه اوست كه جبابره، طواغیت و ستمگران را قلعوقمع، نابود و هلاك مینماید و دعاهایی را كه برای برانداختن و قلعوقمع آنها میشود، میشنود و مستجاب میفرماید. اوست كه میفرماید:
اوست كه گردنكشان و استكبارگران را بر خاك ذلت مینشاند و تخت ستمگران را سرنگون مینماید و مصداق این اشعار منسوب به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میسازد؛ اشعاری كه حضرت امام علیالنقی(علیهالسلام) در مجلس متوكِّل ناصبی، انشا فرمود و مثل آن خبیث را تحتتأثیر قرار داد:
«باتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ |
|
غُلْبُ الرِّجَالِ فَمَا أَغْنَتْهُمُ الْقُلَلُ |
«بر قلّههای کوهها، آسودند (خوابیدند) درحالیکه مردانی چابک به نگهبانی آنان مشغول شدند؛ لیكن قلّهها آنان را سودی نبخشید.
پس از عزّت و ناز و نعمت با خفّت از آن جایگاههای استوار، به زیر كشیده شدند و در گورهایی ـ چه بد بود پایینکشیده شدنشان! ـ جای داده شدند.
بعد از خاكسپاری، منادی بانگ زد: آن دستبندها، تاجها، زیورها و لباسهای فاخر كجا رفت؟!.
آن چهرههای نازپرورده كه همواره در پسپرده و حجاب نگهداری میشوند، چه شدند؟!.
گورها از جانب آنها اینگونه جواب دادند وقتی از احوالشان پرسیدند: اکنون آن چهرهها كرم روی آنها راه میرود و جابهجا میشود!.
مدّت درازی خوردند و آشامیدند و اینك پس از خوردنها، خورده شدند!».
خاقانی هم در همین معانی سروده است:
گفتی كه كجا رفتند آن تاجوران اینک |
|
|
|
ز ایشان شكم خاک است آبستن جاویدان[3] |
|
این فرازها و جملههای بلند توحیدی همانند نتیجه و حاصل شانزده جمله عرفانآموزی است كه قبلاً امام(علیهالسلام) فرمود؛ یعنی كسی كه دارای این صفات باشد كه نه برای قضایش دافعی باشد و نه از عطایش منعكنندهای و نه صنع هیچ صانعی مثل او باشد و دارای سایر صفاتی باشد كه بَرشمرده شد، غیر از او خدایی نیست؛ چون صاحب آن صفات باید منفرد و یگانه و بیهمتا باشد. كسی كه برای قضای او دافعی و برای عطایش مانعی نیست باید در قدرت، یگانه باشد و چیزی عِدل و برابر او نگردد و مثل او چیزی نباشد؛ و او شنوا، بینا، لطیف و آگاه است و او بر هر چیز تواناست؛ چون لازمه اتّصاف به آن صفات، این اوصاف است.
[1]. شعراء، 205 ـ 207. «به ما خبر ده، اگر (باز هم) سالیانی آنها را از این زندگی بهرهمند سازیم، سپس عذابی که به آنها وعده داده شده به سراغشان بیاید، این تمتّع و بهرهگیری از دنیا برای آنها سودی نخواهد داشت».
[2]. مسعودی، مروجالذهب، ج4، ص11؛ سبط ابنجوزی، تذکرةالخواص، ص323 (فصل فی ذكر الهادی)؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص20؛ البتّه این اشعار در كتابهای مختلفی با اندك اختلاف نقل شده است: ر.ك: یافعی یمنی، مرآةالجنان، ج2، ص160؛ مکّی حسینی موسوی، نزهةالجلیس، ج2، ص131؛ شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص200؛ قراغولی بغدادی، جوهرةالكلام، ص152. در كتاب اخیر میگوید: اشعار فوق بر قصر سیف بن ذییزن حمیری مكتوب بوده است و قبل از اشعار فوق، این ابیات نیز بوده است:
أُنْظُرْ مَا تَرَی أَیُّهَا الرَّجُلُ |
|
وَكُنْ عَلَى حَذَرٍ مِنْ قَبْلِ تَنْتَقِلُ |
یعنی: ای مرد! نیك بنگر كه چه میبینی و قبل از رفتن بههوش باش و توشهای از اعمال نیك كه خشنودت سازد، پیش فرست و بدان كه هر ساكن خانهای بهزودی خانه را ترك كرده خواهد رفت. به گروهی بنگر كه مدّتها در آرامش و خوشی زیستند و اینك در زیر خاك در بند اعمال خود هستند. خانههایی بنا كردند و اموالی گرد آوردند، لیكن همین كه مدّت آنان به سرآمد هیچیك، آنان را سودی نبخشید.
[3]. خاقانی، دیوان اشعار، قصاید، شماره 168.
[4]. ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج1، ص340؛ مجلسی، زادالمعاد، ص174؛ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، دعای عرفه امامحسین(علیهالسلام).