جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

فضیلت یقین

پس از دعا و طلب غنای نفس، امام‌(علیه‌السلام) از خدا می‎خواهد كه در قلب او یقین قرار دهد. البتّه چنان‌كه اشاره شد سیّدالشّهدا‌(علیه‌السلام) رهبر و سیّد ارباب یقین و غنای نفس و خلوص در عمل است و چنان این صفات و مقامات و منازل در كربلا و روز عاشورا از آن حضرت جلوه كرد كه عالی‌تر و والاتر از آن قابل تصوّر نیست.

در مثل آن مشهد عظیم با چنان یقین استوار بود كه توانست با روحی سرشار از اطمینان و اعتماد به خدا از آن‌همه شداید و مصیبت‌ها و داغ جوانان و عزیزان، استقبال نماید و ذرّه‎ای در اراده و تصمیمش خلل راه نیابد كه موجب حیرت و تعجّب دشمنان شده بود؛ چون گرد اضطراب و نگرانی را به دامن وقار و ثباتش نزدیك نمی‎كرد با یقین، در مكه می‎فرمود:

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَی جیدِ الْفَتاةِ»؛[1]

 

و از سرّ یقین ابراز اشتیاق به دیدار جدش رسول خدا ‌(ص) و پدرش امیرالمؤمنین و مادرش سیّدة نساء‌العالمین و برادرش امام‌حسن مجتبی(ع) می‎فرمود:

«وَمَا أَوْلَهَنی إِلی أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلی یُوسُفَ»؛[2]

یقین به شهادت داشت و با یقین به شهادت بود كه همواره اعلام موضع می‎نمود. در مكّه معظّمه می‎فرمود:

«وَخُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ كَأَنِّی بِأَوْصَالِی تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّواوِیسِ وَكَرْبَلاءَ».[3]
و گاه می‎فرمود:
«فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعادَةً وَ(لَا) الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً»؛[4]

 

و روز عاشورا می‎فرمود:

«أَلَا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَكَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَى اللّٰهُ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طَابَتْ‏ وَطَهُرَتْ وَأُنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَنُفُوسٌ أَبِیَّةٌ  مِنْ أَنْ تُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ‏».[5]

در تمام مشاهد ابا و امتناع سیّدالشّهدا‌(علیه‌السلام) از بیعت با یزید تا شهادت، مظاهر عالی‌ترین مرتبه یقین بود كه هرگز گَرد تزلزل و سستی بر دامن وقارش ننشست و در هنگام وداع با كمال ایمان، اهل‌بیتش را امر به صبر می‎كرد و به آنها وعده می‎داد و می‎فرمود:

«وَرَحْمَةُ اللهِ ونُصْرَتُهُ لَا تُفَارِقُكُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ».[6]

این قوّت یقین در تمام یاران، فرزندان، برادران و اصحاب آن حضرت در بهترین صورتی تجلّی كرد و از زبان عقیلة‌القریش زینب

 

خاتون(س) در مجلس یزید با آن اعلام‎های قطعی از بقای دین خدا و وحی نازل بر جدش محمد‌(ص) و بی‌اثرماندن سعی و تلاش یزید برای برانداختن اسلام، ابراز شد كه باید كتاب مقتل حسین‌(علیه‌السلام) و وقایع عاشورا را كتاب ایمان، صبر، شهادت و كتاب مقاومت در برابر باطل، كتاب یقین و كتاب اخلاص نامید یا برای هریك از این عناوین از وقایع كربلا كتابی نوشت.

این امام بزرگوار و این اسوه یقین و ایمان در این دعا از خدا می‎خواهد كه در قلبش یقین قرار دهد. ما نمی‎توانیم بفهمیم كه بیشتر از یقینی كه داشته چه بوده و چه می‎خواسته است. شاید این دعا مفهومش همان مفهومی باشد كه برخی در تفسیر: ﴿اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[7] گفته‎اند؛ مقصود طلب ثبات و بقا بر هدایت است و یا اینكه چون تمام نعمت‌ها افاضه و موهبت خداست و دوام و بقایش نیز به عنایت و افاضه حقّ است و باید فیض او متواتر و غیرمنقطع برسد تا نعمت‌ها باقی بماند و نعمت یقین و هدایت و ایمان و اخلاص نیز از همین نعمت‌هاست و امام مظلوم‌(علیه‌السلام) بیشتر از هركس ربط بقای خودش و نعم ظاهری و معنوی را به عنایت خدا درك فرموده بود و می‎دانست كه اگر فیض

 

او آنی قطع شود همه چیز ناچیز است؛ از خدا یقین می‎خواهد و اقرار می‎كند كه یقین او و همه نعمت‌هایی كه دارد بقایش در هر آن به بخشش او و عطای او نیاز دارد.

ای بود تو سرمایه و سود همه‌كس
گر فیض تو یک ‌لحظه ز عالم خیزد
 

 

وی ظلّ وجود تو وجود همه‌كس
معلوم شود بود و نبود همه‌كس
 

 

امّا اصل یقین، باید دانست كه یقین از مقامات صدّیقین، مقرّبین و متّقین است كه ازجمله در خطبه همّام، امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) در وصف متّقین و یقین آنها می‎فرماید:

«فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُنَعَّمُونَ وَهُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ»؛[8]

در كتاب شریف كافی از حضرت امام‌صادق‌(علیه‌السلام) روایت است كه فرمود:

«إِنَّ رَسُولَ اللّٰهِ‌(ص) صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَهُوَ یَخْفِقُ وَیَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ‏ جِسْمُهُ‏ وَغَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّٰه(ص): كَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً»؛

 

«پیغمبر خدا‌(ص) نماز صبحی را با مردم به‌جا آورد، نگاه به جوانی كه در مسجد بود كرد كه سرش پایین می‎افتاد و رنگش زرد و تنش لاغر و چشم‌هایش به گودی فرو رفته بود. پیغمبر خدا‌(ص) از او پرسید: «چگونه و به چه حالت صبح كردی؟». به عرض رساند: صبح كردم ای رسول خدا! در حال یقین».

پیغمبر‌(ص) از سخن او در شگفت شد فرمود:

«برای هر یقینی حقیقتی است حقیقت یقین تو چیست؟».

عرض كرد: یقین من ای رسول خدا! همان حقیقتی است كه مرا محزون و اندوهناك نموده و بیداری شب و تشنگی روزهای گرم (روزه‎داری) به من بخشیده و در اثر آن نفسم از دنیا و آنچه در آن است منصرف گشته تا حدّی‌ كه گویی نظر می‎كنم به عرش پروردگارم كه برای حساب نصب شده است و خلایق برای حساب محشور شده و من در میان ایشان هستم.

و گویا نظر می‎كنم به‌سوی اهل بهشت كه از نعمت بهشت بهره‎مندند و باهم تعارف و شناسایی دارند و بر تخت‌ها تكیه زنده‎اند.

و گویا نگاه می‎كنم به‌سوی اهل آتش كه در آن معذّبند و فریاد و ناله می‎كنند.

و گویا الآن می‎شنوم صدای آتش را و آهنگ آن در گوشم طنین انداخته است.

 

پیغمبر خدا‌(ص) به اصحاب فرمود:

«هَذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّٰهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمانِ»؛

«این بنده‎ای است كه منوّر و روشن كرده است خداوند دلش را به ایمان».

و به جوان فرمود:

«اَلْزِمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ»؛

«ملازم باش آنچه را بر آنی (بر این حال و بر این یقین و ایمان ثابت استوار و پایدار باش)».

جوان عرض كرد:

«اُدْعُ اللّٰهَ لِی یَا رَسُولَ اللّٰهِ أَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ»؛

«ای فرستادة خدا، بخوان خدا را برای من كه شهادت با تو روزیم شود».

پیغمبر اكرم‌(ص) برای او دعا كرد و زمانی نگذشت كه در غزوه‎ای در التزام ركاب آن حضرت به جهاد رفت و بعد از نه نفر شهید شد و او دهمین شهید بود».[9]

از امثال روایت فوق و خبر مرویّ از امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) كه فرمود:

«لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً»؛[10]

 

معلوم می‎شود كه یقین كامل‌ترین مراتب ایمان و باور و اعتقاد به خدا و سایر عقاید حقّه است به‌طوری‌كه هیچ‌گونه شائبه احتمال خلاف در آن نرود و آدمی را در پرهیز از گناه و گریز از معصیت چنان بسازد و بگریزاند كه شخص گریزان از هزاران درندة آدم‌خوار كه همه را بالحسّ و با چشم در دنبال خود می‎بیند، از آنها می‎گریزد و در مقام اطاعت و عمل به فرایض و واجباب چنان شتاب و استقبال داشته باشد كه اشخاص عاشق دنیا در پی منافع و فوائدی كه آن را محقّق‌الحصول می‎دانند، می‎شتابند. بلكه اثر ایمان به خداوند و روز جزا در واداری انسان به كار نیك و خیر، و بازداری از كار بد و شرّ، به‌‌مراتب باید بیشتر از این باشد.

خلاصه آنكه: مراتب فضیلت افراد به‌حسب درجات یقین آنهاست و اجر و ثواب بر اعمال نیز برحسب همان اختلاف مراتب یقین اشخاص است، چنانچه از امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) منقول است كه:

وَقَدْ سَمِعَ ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرأُ فَقالَ: «نَوْمٌ عَلَی یَقینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِی شَكٍّ»؛[11]

امام‌(علیه‌السلام) شنید كه مردی از حروریَّه (خوارج نهروان كه اجتماع آنان برای مخالفت با امیرالمؤمنین در صحرای

 

حَروراء نزدیك كوفه بوده است) نماز شب می‎گذارد و قرآن می‎خواند، پس آن حضرت (دربارة سودنداشتن عبادت، بی‎شناسایی امام‌زمان) فرمود: «خوابی‌كه بایقین و باور (به امام‌زمان و خلیفه برحقّ) باشد بهتر است از نمازگزاردن با شكّ و تردید (زیرا مبدأ تعلیم عبادات و كیفیّت و چگونگی آنها و یكی از اركان دین، امام وقت است و كسی‌كه در او تردید داشته باشد نمازگزاردن و قرآن خواندنش درست نیست)».

و اما نكته اینكه امام‌حسین‌(علیه‌السلام) عرض می‎كند: «خدایا! یقین را در قلب من قرار بده» بااینكه معلوم است مكان یقین، قلب و باطن انسان است، شاید منظور حضرت این باشد كه از آنها نباشم كه به زبان ادّعای یقین كنم ولی در قلبم یقین نداشته باشم و مصداق این آیه باشم:

﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛[12]

چون در مقام ادّعا بسیاری خود را صاحب این صفات می‎دانند! ولی در موقع عمل و امتحان خلاف ادّعایشان ظاهر می‎شود.

چنان‌كه در «جنگ اُحد» بسیاری از مشاهیر صحابه كه خود را به پیغمبر، نزدیك معرّفی می‎كردند و خود را اسلام‎خواه می‎شمردند، از ترس جان پا به فرار نهاده و رسول خدا‌(ص) را تنها گذاشته و از آن

 

مهلكه گریختند! ازجمله آنها «عثمان» بود كه با جماعتی تا اعوص (مكانی است نزدیك مدینه) گریختند و سه روز در آنجا اقامت و استراحت كردند! سپس نزد رسول خدا‌(ص) بازگشتند و مورد عتاب لطیف و بزرگوارانه صاحب خلق عظیم قرار گرفتند كه به آنها فرمود:

«لَقَدْ ذَهَبْتُمْ فیها عَریضَةً».[13]

امّا علی بن ابی‌طالب‌(علیه‌السلام) و تنی چند از صحابه باقی ماندند و از وجود مقدّس پیغمبر‌(ص) دفاع كردند و چندین زخم كاری نیز برداشتند، مع‌ذلك دلیرانه ایستادگی كردند به‌طوری‌كه ـ برحسب روایات ـ حتّی جبرئیل از مواسات علی‌(علیه‌السلام) با پیغمبر‌(ص) تعجّب كرد و گفت:

«یَا رَسُولَ اللهِ! هَذِهِ الْمُوَاسَاةُ».

پیغمبر‌(ص) فرمود:

«إِنَّهُ مِنّی وَأَنَا مِنْهُ»؛[14]

جبرئیل گفت:

«وَأَنَا مِنْكُمَا»؛[15]

 

در همین موقع این اشعار و اعلام شنیده شد:

«لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفِقَارِ وَلَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ»؛[16]

در واقعه جانسوز و جانكاه كربلا سرّ این جهت یعنی مطابق‌بودن زبان با قلب چنان تجلّی كرد كه واقعاً عقول را متحیّر ساخته است. یقین شخص سیّدالشّهدا‌(علیه‌السلام) همان بود كه از مدینه تا مكه و از مكه تا كربلا و تا هنگام شهادت بر سر مبنا و عقیده‎ای كه داشت ایستاد و باآن‌همه مصائب جانكاه كه هریك برای آنكه بزرگ‌ترین شجاعان و مردان مرد را از پا درآورد و تسلیم خواسته دشمن نماید كافی بود، تسلیم نگشت و از قبول پیشنهاد آن مردم بی‎ایمان، امتناع ورزید، چون به‌ درستی، حقّانیّت و حقیقت راهی كه خود می‎رفت و بطلان راه دشمنان، یقین داشت.

یقینِ فرزندان، برادران و برادرزادگان آن حضرت و سایر اهل‌بیت(ع) و اصحاب و انصار، هریك داستانی از یقین كامل است.

همه آنها می‎توانستند از آن مهلكه و از آن معركه بلاخیز و پروحشت، با كسب اجازه و اذن شخص امام‌(علیه‌السلام) خود را خلاص نمایند و بهانه‎های بسیار بگویند و عذرهای فراوان بسازند خصوصاً كه با اذن آن حضرت

 

باشد. اما آن مردان خدا و اولیاءالله بااینكه امام‌(علیه‌السلام) به آنها اذن داد و بیعت خود را از آنها برداشت، آن مواضع پرخوف و خطر را كه شهادت در آن قطعی و مسلّم بود ـ آن‌هم پس از آن ابتلائات شدید ـ برگزیدند.

مسلم بن عوسجه درضمن پاسخی كه به امام‌(علیه‌السلام) و زبان‌ حال همه آن مردان خدا بود، گفت:

«وَاللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّی أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُذْرَى یُفْعَلُ ذَلِكَ بِی سَبْعِینَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِی‏ دُونَكَ وَكَیْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَإِنَّمَا هِیَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِیَ الْكَرَامَةُ الَّتِی لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً»؛[17]

«به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته می‎شوم و پس از آن زنده می‎گردم، و سپس كشته می‎شوم، پس سوزانیده می‎شوم و خاكسترم پراكنده و به باد داده می‎شود و هفتاد مرتبه با من این‎گونه معامله می‎شود، از تو جدا نمی‎شوم تا در راه تو جان ببازم و به سعادت نایل شوم؛ و چرا جان در راه تو ندهم و حال آنكه تنها یك كشته‌شدن است و پس از آن كرامت بزرگ‌تری است كه هرگز برای آن پایانی نیست».

 

زهیر بن قین گفت:

«وَاللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَإِنَّ اللَّهَ یَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَعَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْیَانِ‏ مِنْ‏ أَهْلِ بَیْتِكَ‏»؛[18]

«به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم و پس از آن زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار نوبت، و خدای عزّوجلّ به این جانبازی من، قتل را از تو و از این جوانان اهل‌بیت بردارد».

و همین‎طور یاران آن جناب و آن خداوندان بصیرت، معرفت و ایمان، سخنانی بمانند این سخنان به عرض فرزند پیغمبر‌(ص) رساندند و گفتند:

«وَاللهِ لَا نُفارِقُكَ وَلَكِنَّ أَنْفُسَنَا لَكَ الْفِدَاءُ نَقِیكَ بِنُحُورِنَا وَجِبَاهِنَا وَأَیْدِینَا فَإِذَا نَحْنُ قُتِلْنَا كُنَّا وَفَیْنَا وَقَضَیْنَا مَا عَلَیْنَا»[19].[20]

 


[1]. ابن‌نما حلی، مثیرالاحزان، ‌ص29؛ اربلی، کشف‌الغمه، ج2، ص 239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «مرگ بر فرزندان آدم لازم گردیده، همانند گردن‌بند بر گردن دختران جوان».

[2]. ابن‌نما حلی، مثیرالاحزان، ‌ص29؛ اربلی، کشف‌الغمه، ج2، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «چقدر به دیدار نیاکانم اشتیاق دارم مانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف».

[3]. ابن‌نما حلی، مثیرالاحزان، ‌ص29؛ اربلی، کشف‌الغمه، ج2، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص366. «برای من قتلگاهی معیّن گردیده است که در آنجا فرود خواهم آمد و گویا با چشم خود می‌بینم که گرگ‌‌های بیابان‌ها (لشکریان کوفه) در سرزمینی در میان نواویس و کربلا اعضای مرا قطعه‌قطعه می‌کنند».

[4]. طبرانی، المعجم‌‌الکبیر، ج3، ص115؛ ابن‌شعبه حرانی، تحف‌العقول، ص245؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص‌218؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج3، ص224. «در چنین محیط ذلّت‌باری مرگ را جز سعادت و خوشبختی و زندگی با این ستمگران را چیزی جز رنج و نکبت نمی‌دانم».

[5]. ابن‌طاووس، اللهوف، ص59. «بدان زنازاده فرزند زنازاده میان دو چیز تأکید کرده است: دست به شمشیر بردن و اختیار ذلّت و خواری؛ هیهات ما ذلّت و خواری را بپذیریم، خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن‌هایی که پاک و پاکیزه‌اند و مردان باغیرت ما را از این کار منع می‌کنند؛ مردانی که ابا دارند اطاعت و فرمان‌بری پست‌فطرت‌ها را بر قتلگاه‌های شریفان اختیار کنند».

[6]. سپهر، ناسخ‌التواریخ، ج6، جزء2، ص360. «همانا رحمت و یاری خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد شد».

[7]. حمد، 6. «ما را به راه راست هدایت کن».

[8]. نهج‌البلاغه، خطبه 193 (ج2، ص161). «متّقین گویا بهشت را دیده، و خود را در آن در نعمت می‌بینند، و گویا جهنّم را دیده و خود را در آن در عذاب می‌بینند».

[9]. کلینی، الکافی، ج2، ص53.

[10]. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج1، ص317؛ لیثی واسطی، عیون‌الحکم و المواعظ، ص415؛ ابن‌شاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین((علیه‌السلام)، ص‌235؛ اربلی، کشف‌الغمه، ج1، ص169، 289. «اگر پرده‌ها کنار زده شود بر یقین من چیزی افزوده نخواهد گشت».

[11]. نهج‌البلاغه، حكمت 97 (ج4، ص22).

[12]. فتح، 11. «آنها به زبان خود چیزی می‌گویند که در دل ندارند».

[13]. مفید، الارشاد، ج1، ص84؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل، ج2، ص158؛ اربلی، کشف‌الغمه، ج1، ص193. «مسافت بسیار دوری رفتید».

[14]. «او از من و من از اویم».

[15]. «من (جبرئیل) از شما دو نفر می‌باشم».

[16]. صدوق، علل‌الشرائع، ج1، ص7؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل، ج2، ص154. «هیچ شمشیری نیست مگر ذوالفقار و هیچ جوانمردی نیست مگر علی».

[17]. مفید، الارشاد، ج2، ص92؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص184.

[18]. مفید، الارشاد، ج2، ص92؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص184.

[19]. طبری، تاریخ، ج4، ص318؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج8، ص191. «به خدا سوگند از تو جدا نمی‌شویم، جان‌هایمان فدای توست با گلوها و پیشانی‌ها  و دست‌هایمان از تو دفاع می‌کنیم و از تو پاسداری می‌کنیم، وقتی ما کشته شدیم آنگاه به عهد خود وفا کرده‌ایم».

[20]. در اینجا به‌مناسبت، این اشعار را كه در این سفر خطاب به حضرت مولای متّقیان و امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) عرض و به مجمع اسلامی جهانی هدیه نمودم، توسّلاً خدمت خوانندگان عزیز تقدیم می‎دارم:

علی ای واقف اسرار هستی
علی ای شـیر یزدان شاه مردان
علی ای قاتل شجعان كفار
علی ای سرور ارباب عرفان
تو در ملک حقیقت پیشوایی
الا ای گوهر بحر ولایت
بیا در كربلا ای میر ابرار
به بحر خون ببین نور دو عینت
فداكاری ببین و پاک‌بازی
در آن دشت پر از اندوه و تشویر
در آن صحرای محنت
بار دلگیر
در آن میدان پرشور بلاخیز
قد سروش ببین افتاده بر خاک
ز سوز تشنگی و از قحطی آب
گلوی نازنین شیرخواره
به عهد خویش با یزدان وفا كرد
گذشت از اكبر و عبّاس و اصغر

 

 

علی ای رهنمای حـق‌پرستی
علی ای عرو
ة‌الوثقای ایـمان
علی ای دین حقّ را سیف تبَّار
علی ای صاحب محراب و میدان
جدا از حقّ نه‌ای و حق‌نمایی
الا ای زینت عرش امامت
ببین میزان صبر و اوج ایثار
شهید خنجر عدوان حسینت
ز دنیا و ز عقبی بی
نیازی
همه خون بود و تیغ و تیر و شمشیر
تن آغشته در خونش به برگیر
به آن حلقوم تشنه جرعه
ای ریز
تنش از زخم دشمن گشته صدچاک
ز اطفال صغیرش رفته بُد تاب
ز تیر حرمله گردیده پاره
فدا خود در ره دین خدا كرد
ز قاسم نونهال سبط اكبر

 

 

 

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: