چهارشنبه: 5/ارد/1403 (الأربعاء: 15/شوال/1445)

تجلّی توحید را در رسالت انبیا، به سه گونه می توان مورد بررسی قرار داد:

اوّل: از جهت پایه بودن ایمان به خدا و عقیده به توحید، برای عقیده به نبوات و رسالت‌های آسمانی؛ كه بدیهی است عقیده به توحید مانند زیربنا، و عقیده به نبوت و هر عقیده حقّ دیگر نسبت به آن، مانند روبناست. چنان كه كل عقاید حقّه و بینش‌هایی كه انسان دارد، و برداشت‌هایش از مكتب‌های مختلف نسبت به اخلاق و اعمال و روش زندگی و شكل نظاماتی كه حاكم می‌شود، زیربناست. بنابراین با نداشتن بینش توحیدی، رسیدن به ایمان به نبوات، طفره و محال است.

دوم: از جهت رسالت انبیا كه عمده و اساس آن دعوت به توحید و یكتاپرستی و پرورش موحّد و یكتاپرست می‌باشد.

قرآن مجید، رسالت پیامبران و كوشش و تلاش آنها را در دعوت به توحید و تربیت افراد موحد، و ساختن جامعه توحیدی، و همچنین مبارزه آنها را با مظاهر شرك و طاغوت پرستی، شرح داده و نشان

 

می‌دهد كه در طول تاریخ جهان، انبیا بودند كه فطرت توحیدی مردم را بیدار كرده آنها را از پرستش طاغوت‌ها نجات داده‌اند. چنان‌كه در این آیه می‌فرماید:

(وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)[1]

«همانا در میان هر امتی پیغمبری فرستادیم (تا به خلق ابلاغ كند) كه خدای را پرستش كرده و از طاغوت‌ها دوری گزینند».

یكی از پیغمبران بزرگ كه در قرآن از او تجلیل شده است، حضرت ابراهیم(ع)، ابوالانبیاء است كه با شرك و بت پرستی نمرود و نمرودیان، به آن شكل بی‌سابقه و بی‌نظیر مبارزه كرد و افكار را علیه شرك و بت‌پرستی و نمرود و طاغوت بسیج كرد و از قدرت طاغوتی نمرود نهراسید و با فریاد:

(إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ)[2]

«از آنچه شریك خدا قرار می دهید من بیزارم».

و

(إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْضَ حَنیفآً)[3]

 

«همانا من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم كه آفریننده آسمان‌ها و زمین است».

دل‌ها را تكان داد و مردم را به خودیّت خودشان و به فطرتشان باز گرداند.

این پیامبران، همه در كنار مستضعفان و محرومان جامعه بودند و استعباد و استبداد را محكوم می‌كردند، و با فقرای مؤمنین همان روابط را داشتند كه با اغنیای ایشان داشتند و خلاصه زبانشان و دعوتشان و عملشان و ثروتشان همه از توحید و دواعی الهی ملهم بود، و زندگی موحدین را به همه درس می‌داد. در خوف و رجا و توكّل و عبادت و محبّت، توحید در خوف و توحید در توكّل و عبادت و محبّت، اساس كارشان بود.

گفته نشود: چگونه دعوت انبیا به توحید، منطقی است با اینكه عقیده به نبوت فرع عقیده به توحید است و با گفته پیغمبران، اثبات وجود خدا و توحید او قابل توجیه نیست؟

زیرا جواب داده می‌شود: دعوت انبیا دو بخش دارد: یك بخش آن مربوط به توحید و خداشناسی و اصل نبوت عامه و همچنین دعوت به عناوین كلّی است، مثل راستی و امانت و عدالت و رحم و ترك ظلم و خیانت و غیر اینها از اموری كه عقل، حسن یا قبح آن‌ها را درك می‌نماید. در این بخش، نقش انبیا تذكّر و استخراج فطریات و به

 

كار انداختن قوای عقلی و فكری بشر است. چنان كه امیرالمؤمنین(ع) فرمود:

«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ، وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ؛ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ، وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[4]

«پس خدای تعالی پیغمبران خود را در بین آنان برانگیخت و ایشان را پی در پی می‌فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را كه جبلی آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده یادآوری‌شان كنند و از راه تبلیغ با ایشان گفتگو نمایند و عقل‌های پنهان شده را بیرون آورده به كار اندازند».

در این بخش، دعوت پیامبران متكی بر عقل و فطرت است و از كسی نمی‌خواهند كه تعبّداًً دعوت آنها را بپذیرد.

بخش دیگر دعوت انبیا مربوط است به دعوت به رسالت خودشان و وحیی كه بر آنها نازل می‌شود، و تعیین مصادیق ظلم و خیانت و عدل و امانت و احكام و نظامات. در این بخش، طبعاً باید دعوت متوجّه كسانی باشد كه به خدا و عالم غیب ایمان آورده باشند، و لذا در مسئله واجب بودن روزه می‌فرماید:

 

(یاأَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ)[5]

«ای كسانی كه ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شد».

و همچنین در موارد دیگر كه متجاوز از هشتاد مورد است.

و در اینجاست كه باید پیغمبر، دلیل صدق و بیّنه‌ای مثل معجزه داشته باشد.

بنابراین، اشكال اینكه دعوت انبیا به توحید، «دورگونه» بوده و قابل توجیه نیست، مرتفع می‌‌شود.

سوم: شكل تجلّی توحید در رسالت انبیا این است كه دین، از جهت اینكه متضمن برنامه‌ها و قوانین و احكام و نظامات مربوط به نواحی متعدد زندگی بشر است، تحقّق دهنده توحید نظام و توحید قوانین می‌‌گردد و آنچه در این توحید، اصل است این است كه بشر از جهت اینكه اجتماعی و مدنی الطبع است و از جهات دیگر، نیازمند به قوانین و احكامی‌ است كه عمل به آن‌ها سعادت دنیا و آخرت و كمال مادّی و معنوی او را تأمین نماید. و كسی غیر از خداوند متعال صلاحیّت وضع قوانین و احكام را ندارد; زیرا خداست كه بر كل افراد بشر و انس و جن و ملائكه، حتی انبیا و اولیا ولایت دارد.

و به عبارت دیگر، آنچه در صلاحیت جعل احكام و وضع قوانین

 

و قواعد شرط است دو چیز است: یكی اینكه قانون‌گذار كسی باشد كه عالم به تمام مصالح و مفاسد امور و نواحی جسم و روح و قوا و غرایز و نیازهای فردی و اجتماعی مردم باشد، و از اینكه فایده‌ای از عمل به آن قوانین ببرد، منزّه باشد و متهم به داشتن غرض خاصّی در جعل قوانین نشود و در معرض این اتهام هم نباشد.

بدیهی است این صلاحیت را كسی غیر از خداوند متعال دارا نیست كه هم عالم به تمام مصالح و مفاسد است و این انسان شناخته نشده را آفریده و می‌شناسد، و از درون و نهان او آگاه است، و از هرگونه نقص و غرض - چون غنی بالذات و كامل بالذات است - منزّه و مبرّاست.

دوم اینكه قانون‌گذار كسی باشد كه بر همه انسان‌ها بالذات ولایت داشته باشد، و اختیارش نسبت به انسان و تعیین برنامه امورش، از اختیار خود انسان بیشتر باشد و بلكه اختیار انسان، چه تكوینی و چه تشریعی به تكوین و تشریع او باشد. پر واضح است كه چنین كسی نیز، غیر از خداوند متعال نیست كه مالك و صاحب و خالق و رازق همه بشر و همه مخلوقات است و همه تحت ولایت مطلقة او هستند،[6]و همه احكام و تكالیف باید به وحی او و مستند به او باشد،

 

و مداخله در این امور، مداخله در شئون ربوبی و استكبار و استعلا و خلاف توحید است. و به همین جهت است كه به حكم آیه كریمه:

(قُولُوا آمَنّا بِاللّٰهِ وَما أُنزِلَ إلَیْنا وَما أُنزِلَ إِلَى إبْرَاهِیمَ وَإسْماعِیلَ وَإسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْباطِ وَما أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَما أُوتِی النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)[7]

«بگویید ما به خدا ایمان آوردیم و به آن چه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردید و موسی و عیسی و آنچه بر پیغمبران از جانب خدا داده شده است و بین هیچ یك از آنان جدایی قایل نمی‌شویم و  در برابر فرمان او تسلیم هستیم».

باید به نبوت تمام انبیا، ایمان داشته باشیم. دعوت همه، دعوت به خدا بوده است و در جوهر و حقیقت، واحد بوده و آن اسلام و تسلیم بودن در برابر خدا، و حكم و فرمان خدا و قانون خداست. امّت پیغمبران در این دین، امّت واحده هستند،

(وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنا رَبُّكُمْ فاتَّقُونِ)[8]

 

«و این امت شما امت واحدی است و من پرودگار شما هستم ، پس از مخالفت فرمان من بپرهیزید».

نسبت به همه آن‌ها صادق است. یهودیّت و نصرانیت و این‌گونه الفاظ، نمی‌تواند عنوان دعوت انبیا و معرّف آن باشد، چنان‌كه ایمان به موسی و عیسی اگر فقط ایمان به وحیی باشد كه بر آنها نازل شده و از مسائل نامعقول و باطلی كه در تورات و اناجیل رایجه است منزّه باشد، بدون ایمان به رسالت حضرت خاتم‌الانبیاء(ص)، اسلام نمی‌باشد.

 


[1]. نحل، 36.
[2]. انعام، 78.
[3]. انعام، 79.
[4]. نهج‌البلاغه، خطبة 1 (ج1، ص23)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج11، ص60.
[5]. بقره، 183.
[6]. گفته نشود: چگونه همه تحت ولایت او هستند؟ با اینكه خداوند در آیه 257 سورة بقره می‌فرماید: )اللّٰهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ( كه دلالت دارد بر اینكه، خداوند سبحان فقط ولی مؤمنین است و اولیای كافرین، طاغوت می‌باشد؛ زیرا پاسخ داده می‌شود: ولایتی كه برای خدا بر هر چیز و هر كس ثابت است، عبارت است از قدرت ذاتیّه و بی‌نهایت او، كه در برابر آن، همه ممكنات خاضع و مطیع و منقاد هستند و چنان‌كه در آیة 83 سوره آل‌عمران می‌فرماید: )وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً( همه تسلیم اوامر تكوینی او می‌باشند و براساس آیه 82 سوره یس: )إِنَّما أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیْـاً أَن یَقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ( كلیه امور، طبق قضا و قدر او جاری است. این ولایت، همه را زیر پوشش خود گرفته و كسی نیست كه بتواند از آن سرباز زند، كه از جمله مظاهر و موارد ظهور این ولایت، اختیار داشتن بندگان است، كه انسان نمی‌تواند اختیار نداشته باشد، چون داشتن اختیار، امری از امور تكوینی است كه انسان را در آن اختیار نیست، و او مختار است، چه بخواهد و چه نخواهد. اینكه می‌گوییم همه تحت ولایت مطلقه او هستند، مقصود این ولایت است؛ و امّا آن ولایتی كه در آیه 257 سوره بقره: )اللّٰهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا...( مراد است، علی‌الظاهر ولایت و تصرّف در امور اختیاری عبد است كه به صورت هدایت و توفیق و وحی و دعوت انبیا و امر و نهی و تكالیف الهی و عنایات غیبی نسبت به مؤمنین و كسانی كه زمینه قبول و پذیرفتن این ولایت را دارند، محقق می‌شود و نظیر ولایت موالی بر عبید، كه با قبول اوامر و نواهی آنها تحقق می‌یابد و عبد تحت نفوذ و تأثیر اوامر آنها، در عین اختیار خود عمل می‌نماید.
در اینجا گاه ولایت، اثرش در عبد به حدّی می‌رسد كه عبد سر تا پایش اطاعت و تجسم مراد مولی می‌شود، و حدیث قدسی معروف: «كُنتُ سَمعَهُ الَّذِی یَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبصِرُ بِهِ وَ لِسانِهِ الَّذِی یَنطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبطِشُ بِها» در حقش صادق می‌شود و قلبش مصداق «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله یقلّبها كیف شاء» (برقی، المحاسن، ج1، ص291؛ کلینی، الکافی، ج2، ص352؛ ابن ابی جمهور احسائی، عوالی‌اللئالی، ج4، ص103) می‌گردد و دواعی او همه الهی می‌شود و عامل مشیّةالله می‌گردد.
در برابر این ولایت، ولایت شیطان و طاغوت و دعوت‌ها و اضلالات ابلیسی است، كه آن نیز در محدوده امور اختیاری بشر و به اختیار او انجام می‌پذیرد، و مراتب مختلف دارد. تا آن‌جا كه )أَفَرَءَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَیهُ( (جاثیه،23) و )خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ( (بقره، 7) و )لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِها أُولَـئِكَ كالاْنعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ((اعراف، 179) در حقّ او صادق می‌شود تا حدّی كه شیطان نیز به او می‌گوید: )إِنِّی بَرِیءٌ مِنكَ( (حشر، 16) و همه زمینه‌های خیر و قبول حقّ، در او بی‌اثر شده، حامل اراده طاغوت و در ولایت كامل شیطان قرار می‌گیرد.
[7]. بقره، 136.
[8]. مؤمنون، 52.
نويسنده: