یكی از مظاهر محبّت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسیدن اوست. در جاهلیت، و پیش از ظهور آفتاب درخشان هدایت اسلام ارزش عاطفه و احساسات
پاك انسانی مخصوصاً در بین عربها از میان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را یك نوع ضعف نفس شمرده، و سختدلی را افتخار میدانستند، و وحشتناكترین مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زندهبهگوركردن دخترها بود كه پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور میكردند.
بوسیدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصاً اگر دختر بود عار و ننگ شمرده میشد و اگر كسی فرزند خود را میبوسید دیگران از آن تعجّب میكردند.
گردنكشان و متكبّران از بوسیدن طفل و به دوش سواركردن او ـ كه یك عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوری مردمانی كه با ریاكاری و تشریفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان میدهند میكاهد ـ خودداری میكردند.
پیغمبر اسلام(ص) رحمت عالمیان بود، و از ریا و نفاق مبرّا، و مانند یك فرد عادی زندگی میكرد، و جزو برنامههای مهمّ دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبّت نسبت به همه مردم، بشردوستی، ایثار و هدایت عقل و احساسات بود، و در آغاز سورههای كتاب آسمانی او (غیر از سورة توبه)، خدا به رحمانیّت، و رحیمیّت یاد شده است.
و همانطور كه نسبت به مردم مظهر تمام و كمال عواطف عالی انسانی بود، عاطفه پدرانهاش نسبت به فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزندان او نیز در حدّ كمال بود، و وجود حسن و حسین(علیهماالسلام) را امتداد وجود خود، و بقا و زندگی آنها را بقای زندگی خود میدید.
دكتر بنتالشّاطی بانوی دانشمند مصری و استاد دانشگاه عینالشّمس راجع به شدّت حُبّ و عاطفه پیغمبر(ص) نسبت به فرزندان دختر عزیزش زهرا÷ فصل بلیغی نگاشته و درضمن آن میگوید:
پیغمبر(ص) از روزی كه به مصیبت مرگ خدیجه، یگانه همسر عالیقدرش مبتلا شد تا سال سوّم هجرت غیر از ابراهیم ـ كه آنهم در دنیا چیزی زیست نكرد ـ صاحب فرزندی نشد، و در مدّت هفده سال بعد از خدیجه بااینكه با زنان متعدّد، ازدواج نمود، هیچیك را از پیغمبر خدا فرزندی روزی نگشت.
لذا (علاوه بر وحی آسمانی) بر همه آشكار بود كه باید نسل پیغمبر از فاطمه زهرا(علیهاالسلام) باقی بماند، پس تعجّبی ندارد، اگر دل پیغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست میداشت، دل نبی(ص) برای دو فرزند عزیز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانهای كه دل بزرگ و وسیع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس یافت، و نام حسن و حسین برای او آهنگ خوش و صدای دلنوازی بود كه پیغمبر از تكرار آن خسته نمیشد، آنها را پسران خود میخواند، و بااینكه شخص پیغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.
خداوند زهرا را به نعمتی بسیار بزرگ برگزید كه ذریّه پیغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علی را به این كرامت مخصوص گردانید كه نسل خاتمالانبیا(ص) را در صلب او گذارد، و از این شرف، عظمت جاودانی و پایداری و عزّت همیشگی را به علی اختصاص داد.
زهرا از میان تمام دختران پیغمبر باقی ماند تا پیغمبر فرزندی داشته باشد كه او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقی ماندند تا پیغمبر از تكرار اسم شیرین و لفظ گوارای «پسرهایم» لذّت ببرد.[1]
ابنعبدالبر قرطبی از ابوهریره روایت میكند كه گفت: این چشمهایم دید و گوشهایم شنید كه پیغمبر(ص) هر دو دست حسین را گرفته بود، و پاهای حسین بر روی پاهای پیغمبر(ص) بود، و پیغمبر میفرمود: «تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةٍ»، حسین بالا رفت تا پاهایش را بر سینه پیغمبر گذارد، پس پیغمبر فرمود: دهان باز كن! پس بوسیدش، و سپس گفت: خدایا او را دوست بدار، زیرا من او را دوست میدارم.
علایلی این حدیث را روایت كرده و میگوید: «عَیْنَ بَقَّةٍ» كلمهای است كه در روح طفل طراوت و سبكی و ملاحت میآورد.
پیغمبر(ص) حسین را به آن بوسه شیرین و لذیذ میبوسید چون جانش گنجینه معانی و حقایق بزرگ بود، و آنگاه كه میفرمود:
«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ»؛
«خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست میدارم».
گویی درحالیكه به حسین(علیهالسلام) اشاره میكرد به مردم میفرمود:
«أَنَا هُنَا»؛
«من اینجا هستم».
یعنی مرا پیش حسین(علیهالسلام) بجویید.
سپس میگوید: فرق حبّ و عاطفه این است كه عاطفه كمتر از حبّ بوده و شرایط محبّت در آن ملاحظه نمیشود اما حب وقتی پیدا میشود كه محبوب برگزیده باشد، و پیغمبر(ص) حسین(علیهالسلام) را به حقیقت دوستی و حّب، دوست میداشت زیرا حسین برگزیده او بود، و خدا حسین(علیهالسلام) را دوست میداشت زیرا كه شفق آفتاب نبوّت بود.[3]
ابناثیر و سبط ابنجوزی و طبری نقل كردهاند كه: وقتی سرهای شهدا را نزد ابنزیاد آوردند با شمشیر یا چوبدستی به لبهای مبارك حسین میزد؛ زید بن ارقم وقتی دید (ابنزیاد) دست از این بیادبی و ستم بر نمیدارد، گفت: چوبت را برگیر! قَسَم به آنكس كه غیر از او خدایی نیست، لبهای پیغمبر(ص) را بر این لبها دیدم كه آنها را میبوسید. سپس گریست.
ابنزیاد گفت: خدا چشمهایت را بگریاند اگر پیری خرف نبودی، گردنت را میزدم.
زید بیرون آمد و میگفت: ای گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهید بود، حسین پسر فاطمه را كشتید و پسر مرجانه را امیر خود نمودید تا نیكان شما را بكشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.[4]
در البدء و التّاریخ نقل شده كه یزید امر كرد تا پردهنشینان حرم حسینی، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدی كه اسیران را نگاه میداشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببینند؛ و خودش سر مبارك حسین(علیهالسلام) را در جلو خود گذارد و با چوب یا شمشیر به آن روی مطهّر میزد و میگفت:
لَیْتَ أَشْیَاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا |
|
جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل |
ابوبرزه اسلمی برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعی میخورد كه مكرّر دیدم پیغمبر(ص) میبوسید.[6]
ابناثیر[7] و ترمذی و طبری[8] روایت كردهاند، كه ابوبرزه گفت: آگاه باش ای یزید كه تو روز قیامت میآیی درحالیكه ابنزیاد شفیع توست، و این (حسین(علیهالسلام) ) میآید درحالیكه محمّد(ص) شفیع اوست. پس برخاست و بیرون رفت.
[1]. بنتالشّاطی، بناتالنّبی، ص196 – 202 (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).
[2]. ابنعبدالبرّ، الاستیعاب، ج1، ص397 ـ 398؛ ر.ک: سیوطی، الجامعالصّغیر، ج1، ص573. وکیع در غرر و ابنسنی در عمل یوم و لیله روایت نموده است؛ همچنین خطیب و ابنعساكر (تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص194) از ابوهریره به این لفظ حدیث كرده: «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةٍ». ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج16، ص460. ابنمنظور نیز در لسانالعرب (ج10، ص24) به همین لفظ روایت كرده و از عبارت او استفاده میشود كه پیغمبر(ص) نسبت به حسن و حسین(علیهماالسلام) همواره اینگونه ملاطفت اظهار مینمودهاند.
«حُزُقَّة» (به فتح حاء و ضم زاء، یا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به كسی گویند كه بهواسطة ضعف یا خردی و كوچكی، قدمهایش كوتاه و به هم نزدیك باشد. «تَرَقَّ» به معنای «اصعدْ» است، یعنی بالا برو! و «عَیْنَ بَقَّةٍ» چنانچه علایلی گوید كنایه از كوچكی جسم و خردی جثّه است. این جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او میگوید.
[3]. علایلی، سموّالمعنی فی سموالذات، ص76 ـ 77.
[4]. ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21؛ همو، الكامل فی التاریخ، ج4، ص81؛ سبط ابنجوزی، تذكرةالخواص، ص267؛ نیز ر.ک: طبری، تاریخ، ج4، ص349.
[5]. ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند میدیدند زاری کردن قبیلة خزرج را از زدن نیزه و شمشیر برنده؛ بیگمان از شادی فریاد میزدند و میگفتند ای یزید دستت شَلْ مباد.
[6]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12.
[7]. ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج4، ص85؛ همو، اسدالغابه، ج5 ص20.
[8]. طبری، تاریخ، ج4، ص356.