سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

انعكاس شهادت سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)

شهادت امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  در تمام مجامع اسلامی و بلاد مسلمان‌نشین با تأثر و تأسف شدید روبه‌رو شد.

برای مسلمان‌ها غم‎انگیزتر از خبر فجیع شهادت یگانه سبط پیغمبر و یادگار آن سرور خبری نبود.

اگرچه ـ در پاره‎ای از نقاط دورافتاده از مركز اسلام كه تربیت آنها تحت سلطه شدید اموی بود و كنترل اخبار، آنها را از آگاهی به حقایق آنچه در عالم اسلام اتّفاق می‎افتاد، مانع بود ـ در ابتدا آن‌طور كه باید شهادت آن حضرت به گوش افراد نرسید، ولی با تبلیغات و افشاگری‌های اسیران كربلا و رفت‌وآمد مطلعین، عموم مردم از سوء رفتار بنی‌امیه با خاندان پیغمبر آگاه شدند و موج نفرت و انزجار به‌زودی همه‌جا را فرا گرفت.

به‌راستی در آن شرایطی كه حسین‌(علیه‌السلام)  را شهید كردند ـ كه همه‌جا را مأموران دولتی و سربازان دژخیم كه شرف خود را به جیره و حقوق فروخته بودند، تحت نظر گرفته و دستگاه جاسوسی و كارآگاهان حكومت در همه گوشه و كنار كوچك‌ترین عكس‌العمل مردم را گزارش می‎دادند و آنها را به سیاه‌چال‌های زندان و تعذیبات شدید مبتلا می‎ساختند ـ اگر به‌جای حسین‌(علیه‌السلام)  پیغمبر‌(ص)  را هم شهید می‎كردند، در ابتدا شاید خیلی بیش از اینها انعكاس آن در جوامع مسلمین آشكار نمی‎گشت.

 

دوست و دشمن، عالم و جاهل، زن و مرد، از این واقعه انگشت حیرت به دندان گزیدند، و از مهابت این عمل وحشیانه و گستاخی و جسارتشان نسبت به هتك حرمت خدا و رسول، تعجّب‌ها نمودند.

بعضی از افراد سرشناس مانند عبدالله بن عمرو بن ‌عاص بااینكه شهادت علی‌(علیه‌السلام)  را در محراب عبادت شنیده بود، شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  و تجاسر اشرار را به قتل آن حضرت پیش‌بینی و باور نمی‎كرد.

آری باوركردنی هم نبود، زیرا هنوز پنجاه سال از رحلت پیغمبر اعظم اسلام‌(ص)  نگذشته بود ولی بانگ توحید و صدای رسالت او با سرعت عجیب به گوش جهانیان رسیده و دامنه فتوحات اسلام و نهضت آزادی انسان‌ها از پرستش بت‌ها و پیكره‎ها و زمامداران و پادشاهان و امپراطوران، آسیا و آفریقا را تكان داده بود، و قسمت عمده از كشورهای بزرگ وارد نهضت آسمانی اسلام شده و به تعالیم قرآن گرویده و ذمائم اخلاقی را پشت‌ سر می‎گذاشتند. روزبه‌‌روز صیت عظمت پیغمبر اعظم‌(ص)  دل‌های بسیاری را فتح می‎ساخت.

پیغمبری كه به‌سوی قومش و به‌سوی همه افراد بشر، همه درهای رحمت، عزّت، سعادت، غنا و ثروت و خیر دنیا و آخرت را گشود و آنها را از تاریكی به روشنایی، و از ظلمت به نور، و از مرگ به زندگی، و از آن وضع وحشیانه و پر از ننگ و ناكامی به آن حیات شرافتمندانه و اجتماع عالی و انواع نعمت‌ها رسانید.

پنجاه سال از درگذشت پیامبر عطوف و مهربان و سرمایه عزّت و بركت نگذشته بود كه جمعی از اشرار و منافقین امت او از كسانی كه به زبان شهادت به رسالت و پیامبری او می‎دادند، از كسانی كه دعوت پیغمبر و برنامه‎های آسمانی او همه‌چیزشان: عزّتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتكب بزرگ‌ترین جنایات تاریخ و حق‌نشناسی شدند. پسر عزیز آن پیغمبر را كه مانند خود پیغمبر مایه افتخار و سربلندی آنها و مظهر تمام كمالات انسانیت

 

بود و برای نجات امت، تلاش و كوشش می‎كرد با اهل‌بیت و اطفال خردسال و تنی چند از یاران و اصحابش كه همه از اوتاد أرض، و قرّاء قرآن، و عبّاد و زهّاد و معلّمان بزرگ اخلاق فاضله انسانی و راهنمای جامعه و در پاكی و طهارت نمونه فرشتگان مقرّب خدا بودند ـ در یك بیابانی فرود آوردند و در شدّت زحمت تشنگی قرار داده، و آب را بر روی آنها كه میهمان بودند بسته ـ و به فجیع‎ترین وضعی كه تاریخ نظیر آن را نشان نمی‎دهد كشتند.

باوركردنی نبود، زیرا انتظار نمی‎رفت خیانت و جنایت بشر تا این حد هم جلو برود، زیرا انتظار نمی‎رفت بشریت این‌گونه در عمیق‎ترین دركات نكبات اخلاقی و رذائل ظلم و ستم سقوط كند.

بی‎نهایت شگفت‎انگیز بود، زیرا بسیاری از كشندگان حسین‌(علیه‌السلام) ، او را دعوت كرده بودند، حسین‌(علیه‌السلام)  را می‎شناختند و از او در عالم اسلام كسی را فاضل‌تر نمی‎دانستند.

زیرا دین‌فروشی و شرافت‌فروشی آنها بر همه آشكار شد خودشان هم اقرار داشتند. ابوعثمان عبدالرّحمان نهدی كه در عهد پیغمبر(ص)، اسلام اختیار كرده و در چندین جنگ مسلمین با كفار شركت نموده، و دوازده سال مصاحبت سلمان فارسی را یافته، و در عبادت و قرائت قرآن معروف بود وقتی حسین‌(علیه‌السلام)  به شهادت رسید، از شدت تأثّر و ناراحتی از كوفه هجرت كرد، و گفت:

لَا أَسْكُنُ بَلَداً قُتِلَ فِیهِ إبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص)؛[1]

در شهری كه در آن پسر دختر پیغمبر‌(ص)  كشته شده باشد سكونت نمی‎گزینم.

ام‌ّسلمه كه در بین زنان پیغمبر‌(ص)  بعد از خدیجه ام‌ّالمؤمنین نمونه برجسته یك زن مسلمان بود به روایت ابن‌سعد وقتی خبر شهادت امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  به او رسید (متعجّبانه) گفت:

 

آیا چنین كاری را كردند؟ خداوند خانه‎ها و قبرهایشان را از آتش پر كند سپس آن‌قدر گریه كرد تا بی‌هوش شد.[2]

حسن بصری می‎گفت: اگر كشندگان حسین از قوم من بودند، و مرا میان بهشت و جهنم مختار می‎ساختند، آتش جهنم را بر بهشت می‎گزیدم برای آنكه در بهشت، چشمم به‌روی پیغمبر‌(ص)  نیفتد و از آن حضرت شرمنده نشوم.[3]

زهری می‎گوید: وقتی خبر شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  به ربیع بن خیثم رسید گریه كرد و گفت: كشتند جوانانی را كه اگر رسول خدا‌(ص)  ایشان را می‎دید دوست می‎داشت آنها را و با دست خود به آنها غذا می‎داد و آنها را بر زانوی خود می‎نشانید.[4]

یحیی بن حكم وقتی از كسانی كه سر سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  را آورده بودند، پرسید: چه كردید؟ گفتند: وارد شدند بر ما از ایشان یعنی اهل‌بیت، هجده مرد، ما همه را كشتیم، و این سرهای آنها و این زنان اسیر آنهاست، یحیی بن حكم[5] گفت:

حُجِبْتُمْ عَنْ مُحَمَّدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَنْ اُجَامِعَكُمْ عَلَی أَمْرٍ أَبَداً ثُمَّ قَامَ فَانْصَرَفَ؛[6]

شما از محمّد‌(ص)  در روز قیامت پوشیده و محجوب شدید (یعنی چشمتان به جمال آن حضرت نخواهد افتاد) من هرگز در هیچ كاری با شما همكاری نخواهم كرد و برخاست و رفت.

و این یحیی همان كس است كه آن اشعار معروف را در مجلس یزید خواند.

 

ابومخنف می‎گوید: خبر داد مرا ابوجعفر عبسی از ابی‌عمّاره عبسی که گفت: یحیی بن حكم برادر مروان گفت:

لُهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أَدْنَی قَرَابَةً
سُمَیَّةُ أَمْسَی نَسْلُهَا عَدَدَ الْحَصَی
 

 

مِنْ ِإبْنِ زِیَادِ الْعَبْدِ ذِی الْحَسَبِ الْوَغْلِ
وَلَیْسَ لآل ِالْمُصْطَفَی الْیَوْمَ مِنْ نَسْلٍ
 

 

آن لشكر بزرگ كه در زمین كربلا بودند در خویشی به ما نزدیك‌ترند از ابن‌زیاد، برده بدگهر! سمیّه نسل و تبارش به عدد ریگ‌ها شد، درحالی‌كه برای آل مصطفی امروز نسلی باقی نمانده است.

یزید به سینه او زد و گفت: ساكت شو.[7]

مانند یحیی بن حكم از اطرافیان و كسان بنی‌امیه بسیار بودند كه سخت تكان خوردند و نمی‎توانستند زبان خود را نگاه دارند و آن را به ذمّ و نكوهش كشندگان حسین‌(علیه‌السلام)  باز ننمایند، و از عار و ننگی كه از ارتكاب این جرم بر دامن بنی‎امیّه و اعوان و دستگاه‌های حكومتی آنها نشست چیزی نگویند؛ حتی در اندرون خانه یزید نیز چنان‌كه سابقاً شرح داده شد صدای اعتراض بلند شد؛ زیرا هركس ذرّه‎ای از اسلام بهره و بویی برده بود نمی‎توانست این صحنه‎ها را تماشا كند كه مردان خاندان نبوّت را شهید و زنانشان را اسیر كنند، و زبان به اعتراض نگشاید، و به عاملین آن جرائم لعنت و نفرین نكند.

عبدالله بن زبیر گفت: حسین، مردن با كرامت و شرافت را بر زندگی با پستی و ذلت برگزید. خدا حسین را رحمت كند، و كشندة او را خوار سازد. بعد از حسین دیگر كسی به این مردم (یعنی بنی‌امیّه) اطمینان پیدا نخواهد كرد و سخن آنها را تصدیق نخواهد نمود و عهدشان را نمی‎پذیرد. به خدا سوگند كشتند كسی را كه ایستادنش به نماز و عبادت در شب طولانی و روزه‌داریش بسیار بود و

 

سزاوارتر بود به خلافت و زعامت مسلمین از جهت دین و فضایل. به خدا قسم حسین آن‌كس نبود كه قرائت قرآن، گریه از بیم خدا، روزه و مجالس ذكر و یاد خدا را ترك كند و غنا و آوازه‌خوانی و نوشیدن حرام و شكار را اختیار نماید و در این كلمات اعتراض به یزید داشت.[8]

ابن‌عبّاس گفت:

پیامبر‌(ص)  را در خواب دیدم پریشان و غبارآلوده و در دستش تنگی از خون بود گفتم: پدر و مادرم فدای تو یا رسول‌الله‌(ص)  این چیست؟ فرمود: «این خون حسین و اصحاب اوست، امروز همواره آن را جمع‌آوری كردم»، بعد مكشوف شد كه در همان روز (روز عاشورا) حسین شهید شده است.[9]

زهری گوید: چون خبر شهادت سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  به حسن بصری رسید، آن‌قدر گریه كرد كه در گونه‎های او اثر گریه ظاهر شد، و گفت: وای از ذلّت امّتی كه زنازاده‎ای از میان آن امّت پسر دختر پیغمبر او را كشت! به خدا سوگند، سر حسین به تنش باز می‎گردد، پس جدّش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهند گرفت.[10]

زن كعب بن جابر به او كه جناب بریر را كشته بود گفت:

كشندگان پسر فاطمه را یاری كردی و بریر سیّد قاریان قرآن را كشتی! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت.[11]

عظمت شهادت حسین‌(علیه‌السلام) ، و بزرگی جنایت كشتن آن حضرت به‌قدری در وجدان مردم و نفوس همه سنگین و غیرقابل‌تحمل بود كه حتی آنهایی كه در

 

كربلا حاضر شده بودند با نهایت طمع به جوایز و مناصب و رتبه‎هایی كه به آنها عرضه می‎شد، و با كمال علاقه‎ای كه به حفظ مقامات خود در ادارات و مؤسسات حكومت به‌وسیله جلب رضایت و خشنودی عبیدالله داشتند، نمی‎توانستند خود را از اهمیت و عظمت آن غافل كنند، و وجدان‌های سیاه و تاریك و شقیّ آنها نیز سنگینی این جنایت و بار گناهی را كه به دوش گرفته بودند كاملاً احساس می‎كرد؛ لذا هریك از آنها می‎خواست كشتن آن حضرت را دیگری به ‌عهده بگیرد.

شبراوی می‎گوید: حسین همچنان با شجاعت می‌جنگید، تا آنكه پیكر پاك و نازنینش سی‌ویك زخم نیزه و سی‌وچهار زخم شمشیر برداشت تا آنگاه كه بر زمین افتاد، شمر با جمعی از سپاهیان، میان آن حضرت و خیام حرم حایل شدند، و زمانی طولانی گذشت و كسی آماده قتل آن حضرت نمی‎شد، و اگر می‎خواستند آن حضرت را بكشند، می‎كشتند ولی هركس از ارتكاب این جرم بزرگ خودداری می‎كرد و می‎خواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود و هركس منتظر بود كه این ستم عظیم را دیگری مرتكب شود.

پس به تحریك شمر از هر سو به آن حضرت حمله كردند و با آن‌همه جراحات، آن امام مظلوم مجاهد برمی‎خاست و بر زمین می‎افتاد و با قوّت قلب و ثبات و شجاعت، با آنها جهاد می‎كرد و به آن‌همه جراحات اعتنا نمی‎نمود و با شهامت قرشی و عزّت هاشمی استوار بود. مانند شیر جهنده‎ای بود كه از گزند سگان بیم نداشت.

اما چه می‎توان كرد؟ قضاوقدر ازلی و حكمت الهی اقتضا داشت چنین مصیبت سخت و حادثه بزرگ و ناگوار در اسلام روی دهد تا مردم بدانند دنیا بی‎مقدار و حقیر است و ناملائمات با آن ملازم است، دیگران در سختی‌ها و مصائب به آن حضرت تأسّی كنند و حسین‌(علیه‌السلام)  از شهادت به مقامی نائل شود كه عشّاق افتخارات بزرگ، آن مقام را آرزو می‎كنند.

 

و اگرنه كسی نزد خدا عزیزتر از پاره تن حبیبه مجتبی و سبط رسول مصطفی نبود، و معلوم است كه خدا توانا، و قادر بر دفع دشمنان آن حضرت بود.

لَكِنَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ وَلَا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ.[12]

توجّه نفوس به عظمت پیشامد به نوعی شد كه اسلام غرق در مصیبت و داغدار شد.

مرگ یك عالم روحانی و دلسوز برای جامعه، و علاقه‌مند به تربیت نفوس و تكمیل ارواح و تهذیب اخلاق چقدر مردم را سوگوار می‎سازد؟ درگذشت یك مرجع دینی و زعیم منحصربه‌فرد مذهبی چگونه قلوب را می‎شكند و اشك‌ها را جاری می‎سازد.

همه دیدیم كه رحلت زعیم بزرگ و مجاهد و استاد عالی‌قدر ما مرحوم آیت‌الله بروجردی+ چگونه عالَم اسلام را تكان داد و در ماتم و سوگواری غرق ساخت و چه انقلاب و شورشی در عزای آن مرد بر پا شد.

در شناخت عظمت شهادت حسین و فرزندان و برادران و برادرزادگانش كه همه از خاندان نبوت و گوهرهای تابناك دریای هدایت و معنویت بودند باید از این قیاس و میزان استفاده نمود.

نه تنها عظمت شهادت، عظمت شهادت با تشنگی و منع آب، حتی از اطفال خردسال.

شهادت توأم با كشتارهای فجیع و بی‎رحمانه كودكان و شیرخواران.

شهادت با اسب‌تاختن بر بدن‌های پاك شهیدان.

شهادت با برهنه‌ساختن پیكرهای جانبازان راه خدا.

 

شهادت با غارت خیمه‎ها و بیرون كردن خلخال و گوشواره از پا و گوش بچه‎های یتیم.

شهادت با اسارت خاندان رسالت و پردگیان مقدس‎ترین حرم‌های عفت و عصمت و جلالت.

هیچ‌یك از این مصائب را نمی‎شود با مقیاس‎های عادی، مانند مقیاس مرگ یك عالم یا یك مرجع اندازه گرفت. هر مقیاسی از تعیین اندازه و سنگینی عظمت این مصائب و انعكاس آن در دل‌ها عاجز است و تشبیهات و مقایسه‎های ما مثل كسی است كه بخواهد با یك ترازوی كوچك كه قدرت تعیین مقدار بیش از ده كیلو را نداشته باشد كوه‌های بزرگ و كرات عظیمه را بسنجد.

معلوم است انعكاس این‌گونه مصیبت در دل‌ها طوفانی ایجاد می‎كند كه از گذشت زمان و مرور ادهار و اعصار آرام نخواهد گرفت. به این سبب بود كه یزید و بسیاری از كسانی كه در این حادثه جانكاه شركت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند و هریك می‎خواستند در محاكمه بزرگ و دادگاهی كه همه‌جا در وجدان مردم تشكیل شده، و كشندگان حسین‌(علیه‌السلام) ، و كسانی را كه به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ستم كردند محكوم می‎ساختند خود را تبرئه و از ردیف آنها خارج و درحقیقت هریك دیگری را عامل و مباشر و آمر معرفی می‎كردند.

یزید با آنكه از شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  خشنود و شادمان شد و خودش دستور داد اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را در حال اسارت به دمشق بفرستند و بعد از ورود آنها هم هرچه توانست ستم و جنایت مرتكب شد و با سر مبارك عزیز خدا و پیغمبر، آن‌گونه اهانت كرد و آن اشعار كفرآمیز را علناً قرائت نمود و پرده از روی باطن كار خود و پدرش برداشت، وقتی عظمت انعكاس شهادت حسین‌(علیه‌السلام)  را در نفوس مردم حتی نزدیكان و محارم خود دید و وقتی با آن خطبه‎های غرّا و شجاعانة زینب و زین‎العابدین(علیهما‌السلام) در مسجد شام، و احتجاجات سایر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حتی اطفال

 

كوچك مواجه شد، در مقام ظاهرسازی برآمد و به حضرت زین‌العابدین‌(علیه‌السلام)  گفت: لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ؛ خدا لعنت كند پسر مرجانه را، اگر من در كربلا بودم هرچه پدرت از من می‎خواست به او می‎بخشیدم و تا می‎توانستم هرچند به كشتن بعضی از فرزندانم بود از او دفاع می‎كردم و لكن شد آنچه شد، اكنون از مدینه با من مكاتبه فرما و هر حاجتی كه داری بنویس كه برآورده است.[13]

یزید هرگز از كشتن حسین‌(علیه‌السلام)  پشیمان نبود و كسی نبود كه برای فضایل و حقایق ارزش و اعتباری قائل باشد؛ او خوشحال بود كه از پیغمبر‌(ص)  انتقام خود را گرفته است و اگر از شدت یافتن انزجار و تنفر عموم نمی‎ترسید، این بقیه را هم قتل‌عام می‎كرد چنانچه شهر مدینه را قتل عام كرد.

او ابن‌زیاد را چنان‌كه پیش‌ازاین گفته شد و بعداً هم شرح می‎دهیم مورد احسان و محبّت خود قرار داد اما چون حسابش غلط شده بود ناچار این اظهارات را می‎كرد.

حساب یزید و ابن‌زیاد این بود كه ما حسین را می‎كشیم و بر بدنش اسب می‎تازیم، اگر توانستیم مردم نادان را فریب می‎دهیم و قتل آن حضرت را یك عمل شرعی و قانونی معرفی می‎كنیم و او را كه مصلح حقیقی است، مخلّ به نظم و آرامش می‎شماریم، و اگر نتوانستیم با تطمیع و رشوه و بازگذاردن درهای بیت‎المال جمعی از معترضین را ساكت و خاموش می‎كنیم، و آن كسانی را كه با مال و رشوه و كرسی ریاست و ترفیع رتبه آرام نمی‎شوند با تهدید و ارعاب و تبعید و قطع دست و گوش و بینی، نفسشان را می‎گیریم؛ همان‌طور كه معاویه در مدت پادشاهی خود با دوستان علی‌(علیه‌السلام) ، و سران مسلمانان رفتار كرد، و علناً سبّ و ناسزا به امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)  را بر منابر در شهرها و مساجد مسلمین رایج ساخت؛ اما اینجا حساب بنی‌امیه حتی به‌طور موقت و مدت كوتاهی هم درست در نیامد،

 

و بانگ اعتراض مردم از همان روز اول قتل حسین‌(علیه‌السلام)  بلند شد، و قتل‌عام مدینه و مظالم دیگر نتوانست آثار شهادت سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  را محو نماید.

مظلومیت حسین‌(علیه‌السلام)  به‌طوری تجلّی كرد كه كشندگان آن حضرت جز سربه‌زیری و شرمندگی و محرومیت از حقوق اجتماعی و تنفر عمومی، مالك آبرو و اعتباری نبودند.

عقّاد می‎گوید: گروهی از كسانی كه برای جنگ با آن حضرت به كربلا رفته بودند تا زنده بودند در ناراحتی، فشار و عذاب روحی بودند، زیرا بزرگی گناهی را كه مرتكب شده بودند شناختند و از اینكه بتوانند عذری بسازند و گناه خود را توجیه كنند، عاجز بودند، سپس داستان جوانی از بنی ‌ابان بن دارم كه ما، پیش از این از ابو‌الفرج نقل كردیم روایت می‎كند.[14]

 

 

[1]. ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص325.

[2]. ابن‌سعد، الطبقات‌الکبری، ج10، ص496؛ سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص240.

[3]. شبلنجی، نورالابصار، ص268؛ شبراوی، الاتحاف، ص72؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص161. مانند این سخن از ابراهیم نخعی نیز نقل شده است: شبراوی، الاتحاف، ص74؛ صبان، اسعاف‌الراغبین، ص160 ـ 161.

[4]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص240 ـ 241.

[5]. یحیی برادر مروان است و مروان همان كسی است كه ولید را به قتل حسین‌(علیه‌السلام) تحریك می‎كرد.

[6]. طبری، تاریخ، ج4، ص356.

[7]. طبری، تاریخ، ج4، ص352.

[8]. طبری، تاریخ، ج4، ص364.

[9]. ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص71؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص395 – 396؛ شبراوی، الاتحاف، ص41.

[10]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص‌278.

[11]. ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص67.

[12]. شبراوی، الاتحاف، ص51 ـ 53. اقتباسی است از این آیه قرآن: ﴿لَا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ. انبیاء، 23.

[13]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص267 ـ 271.

[14]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص230.

نويسنده: