سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

9ـ شجاعت امام‌حسین‌(علیه‌السلام)

شاید بعضی گمان كنند كه شجاعت حسین‌(علیه‌السلام)  همان زور بازو و قدرت و قوّت بدنی و علم آن حضرت به آیین جنگ و نبرد و به خاك‌انداختن دلیران و دلاوران بوده است، و بزرگ‌ترین نمایش‌های شجاعت آن حضرت را حملاتی بدانند كه یك‌تنه به سپاه دشمن می‎نمود، و آنها را مانند طومار به‌هم می‎پیچید كه وقتی دیدند حریف آن دست و بازو نمی‎شوند از اطراف، پیكر پاكش را هدف سنگ و تیر قرار دادند و اگرچه آن سید مظلومان را شهید كردند، و سر انورش را شمر یا سنان یا خولی از بدن جدا ساخت اما كسی ادعا نكرد كه من به زور بازوی شخصی خود آن حضرت را كشتم. كثرت زخم و جراحات بسیار و تشنگی و خون‌ریزی فوق‌العاده آن امام مجاهد را (به ‌ظاهر) از پا در آورد كه آن دشمنان خدا به قتلش دلیر شدند، وگرنه كسی نبود كه بتواند با نبرد و زور بازو آن یادگار حیدر كرّار را به قتل برساند.

حجاباتیان پرده برداشتند
سماواتیان محو و حیران همه
كه یا رب چه زور و چه بازوست این
عجب صف‌شكن شهسوار یلی است

 

 

به‌ نظاره گردن بر افراشتند
سر انگشت حیرت به دندان همه
مگر با قدر هم ترازوست این
به نیروی مردی بسان علی است
 

 

ابن‌حجر در شرح الهمزیه گفته است:

بیشتر كسانی كه به جنگ با حسین پرداختند، كسانی بودند كه به آن حضرت نامه نوشتند و با او بیعت كرده بودند، وقتی حسین دعوتشان را اجابت كرده و به سویشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهی كه ابن‌زیاد برای نبرد حسین فرستاده بود، بیست‌ هزار تن بودند. حسین با آن جمعیت كم، با آن لشكر بسیار كارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگی شگفت‌انگیزی نشان داد، و اگر میان او و میان آب حایل نشده بودند بر او غالب نمی‎گشتند، زیرا حسین شجاع بزرگی بود كه در میدان نبرد مغلوب نمی‎شد.[1]

 

این زور بازو و نیروی جسمانی و حملات دلیرانه نمایشی از نمایش‌های شجاعت است.

شجاعت كه موضوع سخن است و یكی از فضایل برجسته حسین‌(علیه‌السلام)  حالتی است نفسانی و روحی كه حدّ وسط بین تهوّر و جُبن است، و هركس واجد آن باشد دارای ضبط نفس خاصی است كه عوامل ترس و جبن و كندی و سستی و فتور، و اسباب تندی، بی‌باكی، گستاخی و جسارت بر او مسلط نمی‎شود.

این صفت اگر زور بازو و قدرت جسمی و هر قوّه و قدرت دیگر را رهبری كند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الّا سبب سرزنش و ملامت می‎گردد.

این صفت از شریف‌ترین صفات فاضله است و ظهور كمال استعداد بشر و فعلیت قوای كامله در او به این صفت وابسته است.

هر ملتی كه افراد آن از شجاعت روحی و اخلاقی بهره‎مند نباشند آن ملّت رهسپار دیار نیستی خواهد گشت و به‌زودی تحت تسلط بیگانگان قرار خواهند گرفت.

وجود، و مقدار بقای امم و عزّت و سربلندی آنها وابسته به میزان بهره‎ای است كه از شجاعت داشته باشند.

محافظه‌كاری، احتیاطات بیجا، عوام‌فریبی، ترس از انتقاد، جلوگیری از آزادی دیگران، اختناق افكار، تندروی‌ها، جسارت‌های جنون‌آمیز، باختن روحیه و ناشكیبی، ستمگری و وطن‌فروشی، خیانت به ملت و پیشه‌كردن سیاست تستّر در امور و راضی شدن به بی‌شرفی و بی‌آبرویی، همه كاشف از نداشتن صفت شجاعت است.

چنانچه ضبط نفس و خویشتن‌داری و صراحت لهجه و مقاومت با ناملایمات و سختی‌های روزگار و بیم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادی دیگران، ناشی از ملكه شجاعت است.

تمام مظاهر این شجاعت در حسین‌(علیه‌السلام)  وجود داشت، و روح و جسم او مركز نمایش عالی‌ترین مرتبه شجاعت بود تا جایی كه «شجاعة‌الحسینیه» ضرب‌المثل گشت.

 

شبراوی شیخ اسبق جامع الازهر از یكی از بزرگان نقل كرده كه گفته است:

اهل‌بیت جامع تمام فضایل بودند: علم، حلم، فصاحت، ذكاء، بدیهه‌گویی، جود، شجاعت و... دانش‌های آنها تحصیلی و از آموختن نبود بلكه بخشش و موهبت الهی بود.

هركس بخواهد فضایلشان را بپوشاند مثل كسی است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند.

هیچ‌كس از آنها سؤالی نكرد كه آنها در جواب عاجز شوند.

هیچ‌كس با آنها در مقام معارضه و هم‌طرازی بر نیامد مگر آنكه مغلوب شد.

چه بسیار سختی‌ها و مصائب كه در هنگام جهاد و قتال به آنها رسید و با صبر جمیل آن را تحمّل كردند، و سستی و ناتوانی در آنها پیدا نشد. وقتی صدایشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش می‎گردد، و همه گوش‌ها برای شنیدن سخنانشان آماده می‎شود. فضایل و خصلت‌هایی است كه خدای، ایشان را به آن مخصوص گردانیده است.

سپس شبراوی می‎گوید:

امام‌حسین ‌(علیه‌السلام)  در اوج صفات عالیه قرار گرفت، و علوّ مرتبه او به حدّی است كه ثریّا از رسیدن به معنای آن فرومایه و حقیر است، و در آن بازاری كه غنیمت‎های مجد و بزرگی را قسمت كردند سهم وافرتر، و نصیب بیشتر مخصوص او گردید، و جرثومه عزّت بیت رسالت، و خاندان نبوّت در او و برادرش حسن‌(علیه‌السلام)  انحصار یافته بود. خصال مجد و فضیلت آنها مورد اتّفاق است، و چرا چنین نباشد، و حال آنكه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول‌(ص)  بودند.

هُمَا شَمَّرَا لِلْمَجْدِ یَبْتَنِیَانِهِ
وَلَوْ لَمْ یَجِدَّا وَاسْتَراحَا وَأَقْلَعَا

 

 

كَأَن لَمْ یُؤَسِّسَ وَالِدٌ لَهُمَا مَجْداً
لَمَا نَظَرَا مِثْلاً وَلا وَجَدَا نِدّاً
 

 

آن دو دامن همّت را به كمر زدند كه بنای مجد (و عظمت) را خود برپا سازند، گویا پدری برای آنان تأسیس مجدی

 

نكرده است و حال آنكه اگر در این جهت استراحت كرده و هیچ كوششی نمی‎كردند، باز هم برای آنها به‌واسطة مجد و عظمتی كه داشتند، مثل و نظیری برای خویش نمی‎یافتند.

پس از آن گفته است: حسین با قوّت قلب در نبرد با دلیران اقدام كرد، صابرانه حمله می‎نمود و فرار از جهاد را پستی و عار می‎دانست. با نفسی مطمئن، و عزمی آرام به استقبال اهوال شدیده می‎رفت، مصافحه با شمشیر و نیزه را در راه خدا غنیمت می‎دانست و جانبازی و ریختن خون دل را در راه عزّت، بهایی كم می‎شمرد. از پستی و دنائت ابا می‎كرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.

یَرَی الْمَوْتَ أَحْلَی مِنْ رُكُوبِ دَنِیَّةٍ

 

وَلَیْسَ بِعَیْشٍ عَیْشُ مَنْ رَكِبَ الذُّلا
 

 

مرگ را از زندگی با پستی و دنائت شیرین‎تر می‎بیند (زیرا) زندگی با ذّلت و زبونی، زندگی نیست.

سپس گفته است:

وقتی حسین به‌قصد كوفه حركت كرد؛ ابن‌زیاد از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شد و بیست‌ هزار نفر را برای نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر كرد برای یزید از آن حضرت بیعت بگیرند و اگر بیعت نكرد او را بكشند. وقتی به او پیشنهاد بیعت كردند نپذیرفت، و به جدّ و پدرش تأسّی كرد و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضی نشد، و نجدت و شجاعت هاشمیه را آشكار كرد و بااینكه خود و اهل‌بیت و عزیزان و كسان و اصحابش را محاصره كرده و هدف نیزه و تیر قرار دادند، در جهاد ثابت‌قدم ماند و با شهامت عالی بدون اضطراب و با قوّت قلب در چنین موقع خطیر پایداری كرد و ندا كرد:

«یَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مَا رَأَیْتُ أَغْدَرَ مِنْكُمْ، قُبْحاً لَكُمْ وَتَعْساً لَكُمْ، الْوَیْلُ ثُمَّ الْوَیْلُ اسْتَصْرَخْتُمُونَا فَأَتَیْنَاكُمْ، وَأَسْرَعْتُمْ إِلَی بَیْعَتِنَا

 

سُرْعَةَ الذُّبَابِ وَلَمَّا أَتَیْنَاكُمْ تَهَافَتُّمْ تَهَافُتَ الْفَرَاشِ، وَسَلَلْتُمْ عَلَیْنَا سُیُوفَ أَعْدَائِنَا مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیكُمْ وَلَا ذَنْبٍ مِنَّا كَانَ إِلَیْكُمْ، أَلَا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ».

ثُمَّ حَمَلَ عَلَیْهِمْ وَسَیْفُهُ مُصَلَّتٌ فِی یَدِهِ وَهُوَ یُنْشِدُ:

أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الْحِبْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ
 

 

كَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ[2]
 

 

«ای مردم كوفه! عهدشكن‌تر از شما ندیده‎ام، زشتی و هلاكت و نابودی و شقاوت بر شما كه ما را فریاد زدید، و به یاری خود خواندید، ما دعوت شما را پذیرفتیم، و شما به‌‌سوی بیعت ما مانند مگس پیش‌دستی کردید! اكنون كه به‌سوی شما آمدیم مانند پروانه فرو پاشیدید، و متفرّق شدید و

 

شمشیرهای دشمنان ما را به روی ما كشیدید بی‌آنكه آنها عدل و دادی در میان شما رواج دهند، و بدون آنکه از ما گناهی نسبت به شما صادر شده باشد. آگاه باشید كه لعنت خدا بر ستم‌كاران است».!

پس بر آن مردم غدّار با شمشیر آمیخته حمله كرد و رجز می‌خواند و می‎فرمود:

«من فرزند علی آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره این افتخار برای من بس است».

و همواره جهاد می‎كرد تا بسیاری از شجاعان سپاه كوفه را به خاك هلاكت انداخت و در دریای جنگ فرو می‎رفت، و از مرگ اندیشه نمی‎كرد.[3]

و نیز شبراوی می‎گوید:

حسین شجاعانه می‎رزمید تا آنكه سی‌ویك زخم نیزه، و سی‌وچهار ضرب شمشیر بر آن پیكر نازنین وارد شد تا آنگاه كه بر زمین افتاد. شمر با جمعی از لشکر میان آن حضرت و خیمه‎های حرم حایل شدند و زمانی طولانی گذشت، و كسی متعرّض قتل او نمی‎شد و اگر می‎خواستند او را بكشند می‎كشتند ولی هركس از ارتكاب این جرم خودداری می‎نمود و می‎خواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود، و منتظر بود كه دیگری این ستم عظیم را مرتكب شود، پس به تحریك شمر از هر سو حمله كردند و آن حضرت كه با آن حال برمی‎خاست و بر زمین می‎افتاد و با نیرومندی و قوّت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد می‎نمود و با آن‌همه جراحات اعتنا نمی‎كرد. شهامت قرشی و عزّت هاشمی او استوار بود مانند شیر جهنده كه از گزند سگان بیم نداشته باشد.[4]

طبری و ابن‌اثیر از عبدالله بن عمار نقل كرده‎اند كه وقتی پیادگان لشكر به آن حضرت از چپ و راست حمله كردند، آن حضرت بر آنها كه از جانب راست

 

حمله‌ور شده بودند حمله كرد تا گریختند، و بر آنها كه از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نیز به گریز داد، و در این حال عمامه بر سر و پیراهن خزّی در بر داشت. به خدا سوگند هرگز شكسته‎ای را ندیدم كه فرزندان و اهل‌بیت و اصحاب و یارانش كشته شده باشند و درعین‌حال دلدارتر و قوی‎تر و بی‌بیم‎تر از حسین باشد. به خدا سوگند پیش از او و بعد از او كسی را مثل او ندیدم! به هر سو حمله می‎كرد آن لشكر از او می‎گریختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد می‎نمود و خواهرش زینب دختر فاطمه بیرون آمد، درحالی‌كه می‎گفت:

«لَیْتَ السَّمَاءُ تَطَابَقَتْ عَلَی الْأَرْضِ»؛

«ای كاش آسمان بر زمین فرو می‌ریخت».

به عمر بن سعد كه در این حال نزدیك حسین‌(علیه‌السلام)  بود، فرمود:

«یَا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللهِ، وَأَنْتَ تَنْظُرُ  إِلَیْهِ»؛

«ای پسر سعد آیا اباعبدالله (حسین) جلو چشمان تو کشته شود و تو نگاه كنی، آیا این از جوانمردی است؟!».

عبدالله بن عمار گفت: گویا نگاه می‎كنم به اشك چشم عمر كه بر گونه‎ها و ریشش جاری گردید.[5]

ابن‌ابی‌الحدید می‎گوید:

كیست در شجاعت مانند حسین بن علی(علیهما‌السلام) كه در میدان كربلا گفتند: ما شجاع‌تر از او كسی را ندیدیم درحالی‌كه انبوه مردم بر او حمله‌ور شده، و از برادران و اهل و یاران جدا شده باشد، مانند شیر رزمنده سواران را درهم می‎شكست و چه گمان می‎بری به مردی كه راضی به پستی نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا كشته شد.[6]

 

عقّاد می‎گوید:

وَشَجَاعَةُ الْحُسَیْنِ صِفَةٌ لَا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لِأَنَّهَا الشَّیْءُ مِنْ مَعْدِنِهِ؛

شجاعت حسین صفتی است كه این صفت از او عجیب نیست زیرا ظهور شجاعت از او ظهور چیزی از معدن خودش است.

شجاعت فضیلتی است كه آن را از پدران و نیاكان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد، تا اینكه می‎گوید:

وَلَیْسَ فِی بَنِی الْإِنْسَانِ مَنْ هُوَ أَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ أَقْدَمَ عَلَی مَا أَقْدَمَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ فِی یَوْمِ كَرْبَلَاءَ؛[7]

«در میان انسان‌ها كسی در شجاعت قلب و قوّت روح شجاع‌تر از كسی كه حسین در كربلا بر آن اقدام كرد نیست».

و هم عقّاد گفته است:

حسین شیربچه علی در شجاعت روحی و بدنی، آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بود، و در میان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب‌المثل بود. مالك قلبش شد هنگامی كه هرچه پیرامونش بود، دل را سست می‎كرد و گره عزیمت را می‎گشود.

مالك قلبش شد درحالی‌كه بانوان و جوانان و كودكان و فرزندانش با قیافه‎های روشن و چهره‎های شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را می‎گرفتند و می‎گریستند.

مالك قلبش شد از روی بصیرت و وقار و حلم، نه مثل كسانی كه ناگهان به جنبش می‎آیند و خشمناك می‎شوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالك می‎اندازند؛ بلكه پیش از جنگ و در هنگام جهاد با قوّت و بینش بود و ضعف را از عزیمت‌های خود می‎افشاند آن‌چنان كه شیر، گردهای سنگریزه‌ها را كه بر او می‎افكنند از خود می‎تكاند. هرگز در آن موقف رهیب و وحشتناك از برنامه‎ای كه اجرا كرد، و از نهضت و قیامی

 

كه نمود پشیمانی و تأسّفی بر او وارد نشد؛ هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزیزانش تأسّف می‎خورد اما از كار و اقدامش متأسّف نبود.

سپس این داستان را نقل می‎كند:

در شب عاشورا حسین در خیمه نشسته بود، و تیرهایی را كه در جلوی او ریخته بود اصلاح می‎كرد و فرزند بیمارش در پیش رویش نشسته بود و او این رجز را می‎خواند:

یَا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ
مِنْ صَاحِبٍ وَمَاجِدٍ قَتِیلٌ
وَالأَمرُ فِی ذَاكَ إِلَی ‌الْجَلِیلِ
 

 

كَمْ لَكَ بِالإِشْرَاقِ وَالأَصِیلِ
وَالدَّهرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَكُلُّ حَیٍّ سَالِكُ سَبِیلٍ
 

 

«ای دنیا، وای بر دوستی مثل تو! چه بسیار در هر صبح و شام یار خود و صاحب مجد را كشته‎ای! و روزگار به هیچ عوض و بدلی قانع نمی‎شود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا می‎پیماید».

فرزندش خود را از گریه بازداشت تا اَلَم بر اَلَم پدر نیفزاید اما خواهرش زینب نتوانست خود را نگاه دارد از خیمه‎اش بیرون آمد، و صدا می‎زد:

«وَا ثَكْلَاهُ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللهِ، وَاُمِّی فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، وَأَبِی عَلِیٌّ، وَأَخِی الْحَسَنُ، فَلَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِی الْحَیَاةَ، یَا حُسَیْنَا یَا بَقِیَّةَ الْمَاضیِنَ وَثُمَالَةَ الْبَاقِینَ»؛

«آه كه به داغ فقدان برادر مبتلا شدم، امروز جدّم پیغمبر، مادرم فاطمه زهرا و پدرم علی، و برادرم حسن از دنیا رفتند (یعنی در این مصیبت‌های جانكاه دل‌های ما به تو آرامش داشت) پس كاش مرگ فرا می‌رسید و حیات و این زندگی مرا می‌گرفت، ای حسین عزیز! ای یادگار گذشتگان، و پناه و فریادرس باقی‌ماندگان!».

 

حسین‌(علیه‌السلام)  از گریه او بگریست ولی عزمی كه در آن شب داشت كاهشی نیافت و فرمود:

«یَا اُخْتُ لَوْ تُرِكَ القَطَا لَنَامَ».[8]

و او را دلداری و تسلیت می‎داد، و در تصمیم خود ثابت، و مانند كوه در نیتی كه داشت پایدار بود كه از مرگ و شهادت استقبال كند و تسلیم حكم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را درحالی‌كه بی‌هوش شده بود به خیمه برد.

پس از نقل این حكایت سوزناك كه شجاعت و قوّت روح حسین‌(علیه‌السلام)  و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان می‎دهد می‎گوید:

كشورها و دولت‌ها زایل می‎شوند و تغییر و تحوّل می‎پذیرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بیگانه واقع می‎شوند و طمع‌های بشر برآورده شود یا ناكام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد یا انسان به مطالبش نرسد، این اخلاق عالی سزاوارتر به بقا و خلود هستند از كشورها و آنچه در آنهاست، و از دولت‌ها و آنچه در حیطه تصرّف آنهاست بلكه این اخلاق عالی (این استقامت، این پایداری و علّو همّت و شجاعت، این قوّت عزم و اراده) از كوه‌های بزرگ جهان، و كرات آسمان سزاوارتر به بقا هستند.[9]

و هم عقّاد می‎گوید:

حسین‌(علیه‌السلام)  با ثبات قلب و توجّه و بصیرت در میان شدّت‌ها و محنت‌هایی كه صبر و شكیبایی را نابود، و عقل و خرد را از سر می‎برد پایدار بود.

گوشت و خون و بنیه بدنی بشر را طاقت تحمّل آن مصائب دلخراش نبود، و كسی را تاب و توان برداشتن بار آن‌همه آلام و داغ‌ها نیست مگر اولوالعزم از كسانی كه در اولاد آدم و حوا بسیار نادر و كمیابند.[10]

 

از یك‌سو شدّت تشنگی و رنج و تعب گرسنگی و بی‎خوابی، از یك‌سو خون‌ریزی از جراحت‌ها، از دیگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهل‌بیت و بانوان و اطفال. از یك طرف خواهش آب و فریاد تشنگی كودكان، ازطرف دیگر اسارت قریب‌الوقوع عزیزترین، و محترم‌ترین بانوان جهان اسلام.

هر زمان باران مصیبت بر او شدیدتر می‎شد، و هر ساعت صدای شهیدی از یاران باوفایش بر دلش داغ تازه می‎گذارد، شخصاً به بالین سر آنها حاضر می‎شد آن مردان بااخلاص و باوفا و باایمان را می‎دید كه با پیكرهای مجروح و بدن‌های پاره‌پاره جان می‎دهند، و نسبت به او عرض ادب می‎كنند.

ولی حسین‌(علیه‌السلام)  با شهامت و استقامت و ایمان، این مصائب را تحمّل می‎كرد، و مثل شجاعی كه دشمنان را از خود دفع می‎كند با این مصیبات كه هریك برای از پا درآوردن بزرگ‌ترین شجاعان كافی بود، مدافعه می‎كرد.

زنده باد حقیقت انسانیت كه از عالم امر است، وقتی تجلّی می‎كند جلوه او تمام زیبایی‌های عالم آفرینش را تحت‌الشّعاع قرار می‎دهد، و به این چند من گوشت و خون و پیه و استخوان، آن‌قدر ارج و اعتبار می‎دهد كه با تمام ممكنات برابری كند، و پرچم افتخارش بر فراز آسمان اعلا به اهتزاز در آید!

زنده باد حق‌پرستی و خداشناسی كه جان بشر را این‌قدر سنگین و باعظمت می‎سازد!

زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت كه درس شرافت، استقامت، شكیبایی، فداكاری، قوّت قلب و ثبات قدم به جهانیان دادند!

زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشید شیعه كه همه‌ساله سالگرد این فداكاری بی‌مانند و این تجلّی عظیم روح انسانیت را با عظمت و شكوه بسیار تشكیل می‎دهد و در این مراسم، عالی‌ترین درس‌های اخلاقی را به جامعه بشریّت می‎دهند!

 


[1]. شبراوی، الاتحاف، ص50 ـ 51.

[2]. بقیّه ابیات كه سزاوار‎ است هریك از ‎دوستان اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آن را ‎حفظ باشند این است:

وَجَدِّی رَسُولُ اللهِ أَكْرَمُ مَنْ مَضَی
وَفَاطِمُ اُمِّی مِنْ سُلالَةِ أَحْمَدَ
وَفینَا كِتَابُ اللهِ اُنْزِلَ صَادِقاً
وَنَحْنُ أمانُ اللهِ لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ
وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوضِ نَسْقِی وُلاتَنَا
وَشِیعَتُنَا فِی النَّاسِ أَكْرَمُ شِیعَةٍ

 

 

وَنَحْنُ سِرَاجُ اللهِ فِی الْخَلْقِ نَزْهَرُ
وَعَمِّی یُدْعَی ذُوالْجَنَاحَیْنِ جَعْفَرُ
وَفِینَا الْهُدَی وَالْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْكَرُ
نُسِرُّ بِهَذَا فِی الأَنَامِ وَنَجْهَرُ
بِكَأْسِ رَسُولِ اللهِ مَا لَیْسَ یُنْكَرُ
وَمُبْغِضُنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَخْسِرُ
 

 

«و جدّ من رسول خدا گرامی‌ترین افراد است و ما چراغ‌های خداوندیم كه در میان خلق می‎درخشیم. فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموی من جعفر است كه به ذوالجناحین (صاحب دو بال) معروف است. درباره ما كتاب خدا به حقیقت نازل شده و هدایت و وحی در خانواده ما به‌خوبی ‎یاد می‎شود. و ماییم امان خداوند برای همه مردم و این مطلب را پنهان و آشكارا در بین مردم بازگو می‎كنیم. ماییم اختیارداران حوض كوثر كه دوستان خود را سیراب می‎كنیم با جام رسول خدا، این مطلب جای انكار نیست. شیعیان ما در بین مردم گرامی‎ترین پیروان هستند و دشمنان ما روز قیامت زیان خواهند دید».

[3]. شبراوی، الاتحاف، ص‌59 ـ 61.

[4]. شبراوی، الاتحاف، ص‌51 – 53. (نقل به معنا).

[5]. طبری، تاریخ، ج4، ص345؛ ابن‌اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج4، ص77 ـ 78.

[6]. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج15، ص274 ـ 275.

[7]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص144.

[8]. «ای خواهر! اگر مرغ قطا را به حال خود می‌گذاشتند در آشیانة خود آرام می‌‌گرفت و می‌خوابید».

[9]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص228.

[10]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص247 – 248. (نقل به‌ معنا).

نويسنده: