پنجشنبه: 9/فرو/1403 (الخميس: 18/رمضان/1445)

نفاق معاویه

چنانچه در روایات بسیار، اهل‌سنّت روایت كرده‎اند یكی از روشن‌ترین علائم نفاق، بغض علی بن ابی‌طالب‌(علیه‌السلام)  است، و چنانچه گفته شد و همه می‌دانند معاویه در این صفت معروف و سرخیل اهل نفاق بود. او تمام كینه‎ها و عداوت‌هایی را كه با پیغمبر‌(ص)  داشت به‌حساب علی‌(علیه‌السلام)  گذاشت و انتقامی را كه خودش و پدرش می‎خواستند از پیغمبر‌(ص)  بكشند از علی‌(علیه‌السلام)  و فرزندانش كشید.

او با پیغمبر‌(ص)  و علی‌(علیه‌السلام)  و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتی از دشمنی با شخص پیغمبر‌(ص)  مأیوس شد با خاندانش در مقام كینه‌توزی و دشمنی برآمد و در خاندان آن حضرت كسی از علی‌(علیه‌السلام)  سزاوارتر به اینكه هدف تیر دشمنی كفار و منافقین و دشمنان اسلام و پیغمبر‌(ص)  شود نبود؛ زیرا علاوه بر آنكه كسی از علی‌(علیه‌السلام)  به آن حضرت نزدیك‌تر نبود، كسی هم مانند علی‌(علیه‌السلام)  با پیغمبر‌(ص)  همكاری نكرد و او را یاری ننمود. پیغمبر‌(ص)  و علی‌(علیه‌السلام)  هر دو درخت اسلام را نشاندند و آبیاری كردند با این تفاوت كه، پیغمبر نبیّ بود، و علی، ولیّ و وصیّ.

معاویه با این حساب‌ها دشمن سرسخت علی‌(علیه‌السلام)  بود و این علامت نفاق در وجودش ریشه دوانیده، همه نواحی وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آن‌همه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پیغمبر اعظم‌(ص)  بود، از

 

سیوطی نقل شده كه در ایام بنی‎امیّه بیش از هفتادهزار منبر بود كه بر آنها به علی‌(علیه‌السلام)  لعن می‎كردند.

در كتاب العتب‌الجمیل محمد بن عقیل نقل كرده وقتی عمر بن عبدالعزیز این بدعت نكوهیده را الغاء كرد، خطیب مسجد جامع حرّان خطبه خواند، و از منبر به زیر آمد، و آن حضرت را چنانچه پیش از آن رسم بود سبّ نكرد. مردم نادان از هر طرف فریادشان بلند شد: «وَیْحَكَ وَیْحَكَ اَلسُّنَّةَ اَلسُّنَّةَ تَرَكْتَ السُّنَّةَ...» زیرا گمان می‎كردند این سبّ و ناسزا از اجزای مشروعه خطبه است.[1]

تبلیغات دروغ معاویه خصوصاً در شام كه از مركز اسلام دور بودند خواه‌وناخواه تأثیر كرد، و سبب گمراهی جمعیت‌های انبوه گردید.

معاویه با پول و وسایلی كه در دست داشت، گویندگان، شعرا و كسانی را كه از افترا و تهمت به اشخاص پاك باك نداشتند به مزدوری گرفت، و حقایق اسلام را تحریف و آنها را واداشت كه علی‌(علیه‌السلام)  و سایر صحابه بزرگوار را به باد تهمت بگیرند تا خاندان نبوّت و بنی‎هاشم از مقام و مرتبه‎ای كه در اجتماع دارند ساقط گردند و اسلام در میان امواج فتن و جهالات و ظلم و كفر و سیاست بنی‎امیّه غرق شود.

ابن‌اثیر نقل كرده است: در جنگ صفین در یكی از روزها جوانی از سپاه معاویه برای نبرد بیرون آمد، و شعر می‎خواند و حمله می‎كرد و شمشیر می‎زد و لعن می‎نمود. هاشم مرقال كه از افسران ارشد سپاه امام‌(علیه‌السلام)  بود به او گفت: بعد از این سخنان كه می‎گویی و این نبردی كه می‎نمایی فردای قیامت حساب است، از خدا بترس كه از این ایستگاه از تو می‎پرسد. از این جنگ و حمله چه می‎خواهی؟ گفت: من با شما جنگ می‎كنم برای آنكه صاحب شما نماز نمی‎خواند و شما نماز نمی‎خوانید و او خلیفه ما را كشته و شما او را در كشتن خلیفه یاری كرده‎اید.

 

هاشم گفت: تو را با عثمان چه كار است؟ او را اصحاب رسول خدا‌(ص)  و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن ـ كه همه اهل دین و علم هستند و یك چشم به‌هم‌زدن كار این دین را مهمل نگذاشتند ـ كشتند.

و اما اینكه گفتی: صاحب ما نماز نمی‎خواند پس بدان كه صاحب ما اول كسی است كه نماز به‌جا آورد، و داناترین خلق خدا به دین خداست، و نزدیك‌ترین همه به رسول‌الله‌(ص)  است و این لشكر و سپاهی كه با من می‎بینی همه از قرّاء قرآن هستند، شب‌ها را به عبادت و تهجد بیدارند. متوجّه باش كه این اشقیا (یعنی معاویه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند.

جوان گفت: آیا برای من توبه است؟ هاشم گفت: آری توبه كن! خدا توبه را قبول می‎كند و از گناهان عفو می‎نماید؛ جوان برگشت.[2]

از جاحظ نقل شده كه گروهی از بنی‌امیّه به معاویه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتی رسیدی، خوب است این روش سبّ و ناسزا به علی را ترك كنی. گفت: نه به خدا ترك نمی‎كنم تا بچه‎های كوچك بر این روش، بزرگ و سالمندان پیر گردند، و یك نفر فضایل علی را یاد نكند.[3]

یكی دیگر از علائم نفاق معاویه دشمنی او با انصار بود كه چون آنها پیغمبر‌(ص)  را یاری كردند معاویه آنها را دشمن می‎داشت و استهزا می‎كرد، حتی افرادی مانند جابر را بار نمی‎داد.

مسعودی نقل كرده است كه جابر برای ملاقات معاویه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد، وقتی به او اذن ملاقات داد، جابر گفت: معاویه مگر نشنیده‎ای كه پیغمبر‌(ص)  فرمود:

مَنْ حَجَبَ ذَا فَاقَةٍ وَحَاجَةٍ حَجَبَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَوْمَ فَاقَتِهِ وَحَاجَتِهِ؛

 

«هركس فقیر و حاجتمندی را بار و اجازة ملاقات ندهد خدا او را در روز فقر و احتیاجش به بارگاه قدس و ثواب خودش راه ندهد».

معاویه خشمناك شد (از روی تمسخر و استهزا به سخن پیغمبر(ص))، گفت: شنیدم از او كه می‎فرمود:

«إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی اُثْرَةً فَاصْبِرُوا حَتَّی تَرِدُوا عَلَیَّ الْحَوْضَ»؛

«شما (انصار) بعد از من گرفتار كسانی خودخواه و سرکش می‌‌شوید، پس صبر كنید تا نزد حوض وارد شوید بر من (یا بر حوض وارد شوید)».

چرا صبر نكردی؟ جابر گفت مرا به یاد چیزی آوردی كه فراموش كرده بودم و از نزد معاویه بیرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاویه ششصد دینار برای او فرستاد. جابر آن را رد كرد، و اشعاری به او نوشت و به فرستاده معاویه گفت: به خدا سوگند، هرگز پسر هند جگرخوار در صحیفه اعمالش حسنه‎ای نخواهد یافت كه من سبب آن باشم.[4]

 

[1]. ابن‌عقیل علوی، العتب‌الجمیل، ص56؛ دفتردار المدنی، الاسلام بین السنة و الشیعه، ص25.

[2]. ابن‌اثیر جزری، الكامل فی‌التاریخ، ج3، ص213.

[3]. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج4، ص57؛ محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج1، ص89.

[4]. مسعودی، مروج‌الذهب، ج‌3، ص115 ـ 116.

موضوع: 
نويسنده: 
کليد واژه: