چنانچه در روایات بسیار، اهلسنّت روایت كردهاند یكی از روشنترین علائم نفاق، بغض علی بن ابیطالب(علیهالسلام) است، و چنانچه گفته شد و همه میدانند معاویه در این صفت معروف و سرخیل اهل نفاق بود. او تمام كینهها و عداوتهایی را كه با پیغمبر(ص) داشت بهحساب علی(علیهالسلام) گذاشت و انتقامی را كه خودش و پدرش میخواستند از پیغمبر(ص) بكشند از علی(علیهالسلام) و فرزندانش كشید.
او با پیغمبر(ص) و علی(علیهالسلام) و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتی از دشمنی با شخص پیغمبر(ص) مأیوس شد با خاندانش در مقام كینهتوزی و دشمنی برآمد و در خاندان آن حضرت كسی از علی(علیهالسلام) سزاوارتر به اینكه هدف تیر دشمنی كفار و منافقین و دشمنان اسلام و پیغمبر(ص) شود نبود؛ زیرا علاوه بر آنكه كسی از علی(علیهالسلام) به آن حضرت نزدیكتر نبود، كسی هم مانند علی(علیهالسلام) با پیغمبر(ص) همكاری نكرد و او را یاری ننمود. پیغمبر(ص) و علی(علیهالسلام) هر دو درخت اسلام را نشاندند و آبیاری كردند با این تفاوت كه، پیغمبر نبیّ بود، و علی، ولیّ و وصیّ.
معاویه با این حسابها دشمن سرسخت علی(علیهالسلام) بود و این علامت نفاق در وجودش ریشه دوانیده، همه نواحی وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آنهمه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پیغمبر اعظم(ص) بود، از
سیوطی نقل شده كه در ایام بنیامیّه بیش از هفتادهزار منبر بود كه بر آنها به علی(علیهالسلام) لعن میكردند.
در كتاب العتبالجمیل محمد بن عقیل نقل كرده وقتی عمر بن عبدالعزیز این بدعت نكوهیده را الغاء كرد، خطیب مسجد جامع حرّان خطبه خواند، و از منبر به زیر آمد، و آن حضرت را چنانچه پیش از آن رسم بود سبّ نكرد. مردم نادان از هر طرف فریادشان بلند شد: «وَیْحَكَ وَیْحَكَ اَلسُّنَّةَ اَلسُّنَّةَ تَرَكْتَ السُّنَّةَ...» زیرا گمان میكردند این سبّ و ناسزا از اجزای مشروعه خطبه است.[1]
تبلیغات دروغ معاویه خصوصاً در شام كه از مركز اسلام دور بودند خواهوناخواه تأثیر كرد، و سبب گمراهی جمعیتهای انبوه گردید.
معاویه با پول و وسایلی كه در دست داشت، گویندگان، شعرا و كسانی را كه از افترا و تهمت به اشخاص پاك باك نداشتند به مزدوری گرفت، و حقایق اسلام را تحریف و آنها را واداشت كه علی(علیهالسلام) و سایر صحابه بزرگوار را به باد تهمت بگیرند تا خاندان نبوّت و بنیهاشم از مقام و مرتبهای كه در اجتماع دارند ساقط گردند و اسلام در میان امواج فتن و جهالات و ظلم و كفر و سیاست بنیامیّه غرق شود.
ابناثیر نقل كرده است: در جنگ صفین در یكی از روزها جوانی از سپاه معاویه برای نبرد بیرون آمد، و شعر میخواند و حمله میكرد و شمشیر میزد و لعن مینمود. هاشم مرقال كه از افسران ارشد سپاه امام(علیهالسلام) بود به او گفت: بعد از این سخنان كه میگویی و این نبردی كه مینمایی فردای قیامت حساب است، از خدا بترس كه از این ایستگاه از تو میپرسد. از این جنگ و حمله چه میخواهی؟ گفت: من با شما جنگ میكنم برای آنكه صاحب شما نماز نمیخواند و شما نماز نمیخوانید و او خلیفه ما را كشته و شما او را در كشتن خلیفه یاری كردهاید.
هاشم گفت: تو را با عثمان چه كار است؟ او را اصحاب رسول خدا(ص) و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن ـ كه همه اهل دین و علم هستند و یك چشم بههمزدن كار این دین را مهمل نگذاشتند ـ كشتند.
و اما اینكه گفتی: صاحب ما نماز نمیخواند پس بدان كه صاحب ما اول كسی است كه نماز بهجا آورد، و داناترین خلق خدا به دین خداست، و نزدیكترین همه به رسولالله(ص) است و این لشكر و سپاهی كه با من میبینی همه از قرّاء قرآن هستند، شبها را به عبادت و تهجد بیدارند. متوجّه باش كه این اشقیا (یعنی معاویه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند.
جوان گفت: آیا برای من توبه است؟ هاشم گفت: آری توبه كن! خدا توبه را قبول میكند و از گناهان عفو مینماید؛ جوان برگشت.[2]
از جاحظ نقل شده كه گروهی از بنیامیّه به معاویه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتی رسیدی، خوب است این روش سبّ و ناسزا به علی را ترك كنی. گفت: نه به خدا ترك نمیكنم تا بچههای كوچك بر این روش، بزرگ و سالمندان پیر گردند، و یك نفر فضایل علی را یاد نكند.[3]
یكی دیگر از علائم نفاق معاویه دشمنی او با انصار بود كه چون آنها پیغمبر(ص) را یاری كردند معاویه آنها را دشمن میداشت و استهزا میكرد، حتی افرادی مانند جابر را بار نمیداد.
مسعودی نقل كرده است كه جابر برای ملاقات معاویه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد، وقتی به او اذن ملاقات داد، جابر گفت: معاویه مگر نشنیدهای كه پیغمبر(ص) فرمود:
«هركس فقیر و حاجتمندی را بار و اجازة ملاقات ندهد خدا او را در روز فقر و احتیاجش به بارگاه قدس و ثواب خودش راه ندهد».
معاویه خشمناك شد (از روی تمسخر و استهزا به سخن پیغمبر(ص))، گفت: شنیدم از او كه میفرمود:
«شما (انصار) بعد از من گرفتار كسانی خودخواه و سرکش میشوید، پس صبر كنید تا نزد حوض وارد شوید بر من (یا بر حوض وارد شوید)».
چرا صبر نكردی؟ جابر گفت مرا به یاد چیزی آوردی كه فراموش كرده بودم و از نزد معاویه بیرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاویه ششصد دینار برای او فرستاد. جابر آن را رد كرد، و اشعاری به او نوشت و به فرستاده معاویه گفت: به خدا سوگند، هرگز پسر هند جگرخوار در صحیفه اعمالش حسنهای نخواهد یافت كه من سبب آن باشم.[4]