سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

2ـ امر به معروف و نهی از منكر

﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر﴾.[1]

در كتب معتبر تاریخ روایت شده كه حسین‌(علیه‌السلام)  برای برادرش محمد حنفیه این وصیت را نگاشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم. این است آنچه كه وصیت كرد حسین بن علی بن ابی‌طالب به برادرش محمد بن علی معروف به ابن‌حنفیه:

همانا حسین گواهی می‎دهد به یگانگی خدا و اینكه شریكی برای او نیست و اینكه محمّد، بنده و فرستادة اوست، شریعت و دینی را كه آورد به‌حقّ از جانب حقّ آورد، و اینكه بهشت و آتش، حقّ است، و قیامت خواهد آمد و شكی در آن نیست، و اینكه خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت.

همانا من از برای تجاوز و طغیان و خودداری از قبول حقّ و برای فساد و ستم بیرون نشدم، بلكه برای اصلاح امور امت جدم محمّد‌(ص)  می‎خواهم امر به معروف و نهی از منكر كنم و بر سیره و روش جدم پیغمبر و پدرم علی بن ابی‌طالب بروم،

 

پس هركس بپذیرد مرا به پذیرفتن حقّ، پس خداوند اولی به حقّ است، و هركس رد كند بر من، صبر كنم تا خدا میان من و قوم من به حقّ حكم كند و خدا بهترین حكم‌كنندگان است ای برادر! این وصیت من است به‌سوی تو».

«وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللهِ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ، وإِلَیْهِ اُنِیبُ وَالسَّلَامُ عَلَیْكَ وَعَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی، وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».[2]

این وصیت مانند كلمه توحید مشتمل بر نفی و اثبات است.

اما در جنبه نفی، اگرچه احدی از مسلمانان در حقّ حسین‌(علیه‌السلام)  احتمال نمی‎داد كه قصد و نیتش از این قیام، فساد، و تجاوز، و ستم یا خودداری از قبول حقّ باشد زیرا در طرف بیعت با یزید حقّی تصور نمی‎شد كه كسی خودداری از آن را سرپیچی از قبول حقّ بشمارد.

حسین‌(علیه‌السلام)  كسی نبود كه مردم او را نشناسند، و به ‌سلامت نفس و پاكی ضمیر و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را به ‌صریح آیه تطهیر[3] از هر رجس و آلایشی پاك گردانیده و برطبق حدیث صحیح مشهور ثقلین، مصونیت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.

ولی برای اینكه كارگردانان حكومت؛ و دستگاه تبلیغاتی، و قلم‌ها و زبان‌های مزدور دولت اموی چنین تهمتی را در محافل خودشان، به آن حضرت نزنند، و ساده‌لوحان بی‌اطلاع را در شبهه نیندازند این جمله را نوشت:

 

«إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفْسِداً؛ وَلَا ظَالِماً»؛[4]

«من از روی تجاوز و طغیان و سرمستی و یا تکبر و گردن‌کشی و خرابکاری و ظلم از مدینه خارج نشدم».

اما در جنبه اثبات این جمله را فرمود:

«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ ِالْإِصْلَاحِ فِی أُمّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ‌(ص)  اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّی وَأَبِی عَلِیّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ...».[5]

در این جمله حسین‌‌(علیه‌السلام)  علت قیام و برنامه كار خود را در چهار ماده اعلام كرد:

1. اصلاح امور امّت.

2. امر به معروف.

3. نهی از منكر.

4. پیروی از روش جدش پیغمبر‌(ص)  و پدرش امام علی‌(علیه‌السلام) .

یكی از واجبات بزرگ و فرایض مهم اسلامی كه شرعاً و عقلاً اهمیت آن معلوم گشته و تأكیدات فراوانی نسبت به آن شده و بقای احكام و شریعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهی از منكر است.

این حكم، نمونه‎ای از احكام عالی و ترقّی‌بخش اسلام است و به تمام افراد حقّ می‎دهد كه اجرای احكام را از همه و هركس مطالبه كنند و با معصیت و خلاف قانون شرع مبارزه نمایند و یك فرد عادی را موظف و مأمور می‎سازد كه در اجرای حدود و احكام و حسن جریان امور نظارت نماید و درحقیقت این حكم ضامن اجرای قوانین اسلام است.

 

عزّت و آبروی مسلمانان در گرو عمل به این حكم است و ذلّت و بیچارگی آنها راجع به ترك این واجب است.

در صدر اسلام رعایت این حكم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگیری از ظلم و تجاوز می‎دانستند و كسانی پیدا می‎شدند كه بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهی از منكر می‎نمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد می‎كردند و آنها هم در مقابل عكس‌العمل سوئی نشان نمی‎دادند.

بعد از پیغمبر اكرم‌(ص)  اگرچه خلافت از مجرای صحیح و اصیل خود منحرف شد ولی در عمل به سایر احكام اسلام و اجرای حدود، چون به زمان پیغمبر‌(ص)  نزدیك بودند مراقبت می‎كردند، و صورت برنامه‎های اسلامی محفوظ و امر به معروف و نهی از منكر معمول بود، و مسلمان‌ها این حقّ و آزادی را برای خود نگاه می‎داشتند و در اجرای احكام نظارت می‎نمودند و كسی هم به آمرین به معروف، و نهی‌كنندگان از منكر اعتراض نمی‎كرد و تا زمان خلافت عثمان كه شكل حكومت از سادگی و بی‌پیراگی به‌تدریج خارج شد و نخست معاویه و بعد سایر بنی‌امیه از روش كسری‎ها و قیصرها تقلید نموده و خود و اطرافیان و كسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادری و برابری اسلامی را ضعیف ساختند؛ امر به معروف و نهی از منكر نیز، به‌واسطه عكس‌العمل‌های شدیدی كه عمّال آنها نشان می‎دادند متروك شد.

وقتی حكومت بر مجرای عدالت و سعادت جامعه سیر كند از امر به معروف و نهی از منكر و انتقاد ناراحت نمی‎شود و از آن جلوگیری نمی‎كند؛ ولی حكومتی كه بر اساس ظلم و زور و بی‌احترامی به افكار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روی كار باشد از امر به معروف و نهی از منكر و آزادی قلم و زبان می‎ترسد.

بنی‎امیه هم به این ملاحظه این آزادی‌ها را از مردم گرفتند هركس سخن حقّی می‎گفت، مورد شكنجه و آزار مأمورین واقع می‎شد و هركس اعتراض می‎نمود او

 

را حبس یا تبعید می‎كردند، و حقوقش را قطع می‎نمودند یا خونش را می‎ریختند و یا مثل عبدالرّحمن حسان غثری كه «زیاد» به امر معاویه او را زنده دفن نمود،[6] زنده‌به‌گور می‎ساختند.

حتی فرد یا شخصیتی مثل ابی‌ذر، صحابی جلیل به تقاضای معاویه به جرم امر به ‌معروف و نهی از منكر به امر عثمان از شام به وضع بسیار زننده و اسفناكی به مدینه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظیفه برنداشت به ربذه تبعید شد تا در همان‌جا از دنیا رفت.

شاید نخستین كسی كه علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهی از منكر عكس‌العمل و مقاومت به ‌خرج داد عثمان بود كه تذكرات و انتقادات صحابه و سایر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حكومتی خود ناشنیده گرفت و مانند زمامدارانی كه خود را مسئول جامعه نمی‎دانند رفتار كرد.

اگر عثمان به مسئولیت خود در برابر جامعه مسلمین توجّه كرده و تذكرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زیاده‌روی در صرف بیت‌المال، پذیرفته بود، هم بنیان معنوی خلافت به استحكام خود باقی می‎ماند و هم باب آن‌همه فتنه‎ها و انقلاب‌ها به روی اجتماع مسلمین باز نمی‎شد.

درحقیقت یورش و شورشی كه بر خلیفه شد به‌علّت توجّه ‌نكردن او به امر به معروف و نهی از منكر و سلب آزادی منطق و انتقاد بود كه بالأخره كاسه صبر جامعه لبریز شد تا جایی كه چاره كار را منحصر به انقلاب دیدند.

پس از عثمان اگر‌چه در مدت خلافت علی‌(علیه‌السلام)  در آن قسمت از كشورهای اسلامی كه در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پیغمبر‌(ص)  تجدید شد، و مردم آزاد شدند، و علی‌(علیه‌السلام)  شخصاً امر به معروف و نهی از منكر می‎فرمود و در بازارها و مجامع این وظیفه را انجام می‎داد، اما هم، آن روش حكومت، دیری نپایید و هم همان تربیت‌شدگان مكتب بنی‌امیه و حكومت عثمان مانع پیشرفت و تغییر وضع شدند.

 

بعد از شهادت حضرت امام‌علی‌(علیه‌السلام)  مأموران حكومت معاویه از امر به معروف و نهی از منكر به‌شدت جلوگیری كردند و كار به جایی رسید كه احدی را جرئت چون‌وچرا در كارهای دستگاه‌های حكومتی نبود و اگر كسی حرفی می‎زد به سیاه‌چال زندان‌های زیاد و دیگران می‎افتاد.

به نظر ما بزرگ‌ترین سدّی را كه بنی‌امیه شكستند و بزرگ‌ترین خطری كه آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامی را تهدید می‎نماید، آزاد نبودن امر به معروف و نهی از منكر است.

بنی‌امیه با بستن زبان‌ها توانستند در داخل كشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمایند؛ و از این راه رژیم استبداد و خودكامگی آنها بر سر جوامع مسلمین سایه انداخت، و زمامداران ستمكار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء‌استفاده نموده هرگونه تحمیلی را بر مردم روا داشتند و كسی نمی‎توانست در كار آنها چون‌وچرایی بكند و كار را به جایی رساندند كه به‌جای امر به معروف و نهی از منكر عكس آن رایج شد، بلكه در نظر بسیاری معروف، منكر و منكر، معروف گردید.

حجر بن عدی، رشید هجری، عمرو بن حمق و میثم تمار با آن وضع فجیع به جرم دوستی علی‌(علیه‌السلام)  و امر به معروف و نهی از منكر كشته شدند.

فشار ظلم و زور سرنیزه و شمشیر به‌طوری مردم را در وحشت و بیم انداخت كه بعد از شهادت حضرت مجتبی‌(علیه‌السلام)  بزرگان صحابه جرئت آنكه منكری را انكار و برخلاف سیاست بنی‌امیه سخن بگویند نداشتند و جامعه مسلمانان در یك سكوت مرگبار و خفقان عجیب فرو رفت.

در چنین محیط پر از ارعاب و در زیر سرنیزه‎ها و شمشیرهایی كه خون هزاران بی‌گناه از آن می‎چكید، معاویه زمینه ولایتعهدی یزید را فراهم كرد و به سربازان جلّاد و دژخیمان آدم‌كش مأموریت داد هركس مخالفت كند بی‌درنگ گردنش را بزنند و در حجاز كه پایتخت واقعی اسلام و مقرّ خاندان پیغمبر(ص)، و سایر زعما و اهل حلّ ‌و عقد بود، ولایتعهدی یزید را اعلام كرد و شخصیت‌های درجه اول دینی و سیاسی را به‌دروغ به موافقت با این بیعت شوم، متهم ساخت.

 

تشریح وضع اسف‌بار و رقّت‌انگیزی كه مسلمانان در اثر ترك امر به معروف و نهی از منكر و همكاری نكردن با امثال ابی‎ذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، به‌طور وضوح واقعاً دشوار است.

منكر از این بالاتر چیست كه امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام)  را كه به‌منزله نفس نفیس پیغمبر‌(ص)  و پسرعمّ و داماد و وصیّ آن حضرت، و اول مجاهد و حامی اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقی و اعبد امّت بود، در بالای منابری كه به همّت و جانبازی خود علی‌(علیه‌السلام)  برپا شده بود، سبّ كنند و كسی جرئت نهی از این منكر عظیم را نداشته باشد.

منكر از این بزرگ‌تر كدام است كه به فرمان یزید سه روز مدینه را قتل‌عام كنند و مال و عرض و ناموس مسلمین بر سربازان حكومت مباح گردد.

آری، وقتی امر به معروف و نهی از منكر ترك شده و جامعه به قدرت‌های فردی تسلیم گردید و خود را به آنها فروخت، نتیجه همین می‎شود كه در حكومت‌بنی‌امیه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرف‌داران مصالح عامه كشته یا زندانی می‎شوند. اموال بیت‌‌المال صرف عیاشی و هرزگی می‎گردد، حتی به ناموس افراد تجاوز، و احكام و حدود تعطیل، و شعائر اسلام را تحقیر می‎نمایند، و كنیزكان و زن‌ها را به كارهای مختص به مردها می‎گمارند، و ولید كنیز خودش را با حال جنابت به مسجد می‎فرستد تا بر مردها امامت كند[7] و فرماندار كوفه با حال مستی به مسجد می‎رود،[8] و زنا و بی‌عفتی رایج می‎شود.

تمام این مفاسد از مركز حكومت سرچشمه می‎گرفت، و منتهی به یك شخص می‎شد كه به نام خلیفه و زمامدار، همه قدرت‎ها را قبضه كرده، آزادی‎ها را از بین برده و مردم را از حقوق اجتماعی و دینی محروم ساخته بود.

 

غرض ما اكنون شرح مفاسد حكومت بنی‎امیه و انتقاد از آن نیست. غرض این است كه بنی‌امیه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند كه اگر بخواهند آزادانه به حكومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پلید خود را اجرا نمایند باید این آزادی انتقاد را كه اسلام به جامعه داده، بگیرند.

هر تشكیلات و سازمانی در صورتی می‎تواند باقی بماند كه نقطه ضعف و محل انتقادی در آن نباشد و یا اگر نقطه ضعفی دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذیرد ولی اگر این‌طور نشد ناچار باید دهن انتقادكنندگان را با پول و زور ببندد، و این كاری بود كه معاویه و حكومت اموی انجام داد.

معلوم است وقتی نهی از منكر آزاد نباشد، محیط برای کسانی‌که از انتقاد وحشت دارند آماده می‎شود، به هر طرف بخواهند حمله می‎كنند و هر جنایت و عمل شنیعی را مرتكب می‎شوند و به هر كجا خواستند جامعه را می‎برند و پول‌پرستان و كسانی كه دین و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّی فروخته‎اند نیز آنها را مدح می‎كنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر كرسی‎های نطق و خطابه، به رخ مردم می‎كشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفی می‎كنند.

حسین‌(علیه‌السلام)  كه ناظر این اوضاع ناهنجار اجتماعی و سیاسی مسلمین بود علاوه بر آنكه مانند یك فرد از مسلمانان تكلیف داشت امر به معروف و نهی از منكر نماید، ازنظر مقام و موقعیت و محبوبیت خاصی كه در بین مسلمین داشت، تكلیفش سنگین‎تر بود.

چشم همه مسلمین به آن حضرت كه به رهبری معنوی و اسلامی مسلّم بود، دوخته شده و اكثریت مردم پیش خود می‎گفتند درصورتی‌كه حسین‌(علیه‌السلام)  در برابر این اوضاع، مصلحت را در سكوت بداند تكلیف دیگران معلوم است؛ زیرا كسی از حسین‌(علیه‌السلام)  بیناتر به اوضاع و داناتر به احكام نیست. چه كسی از حسین‌(علیه‌السلام)  سزاوارتر به مبارزه با این‌همه منكرات بود؟

امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  وظیفه داشت و مكلف بود كه برای نهی از منكر به‌پا خیزد و عالم اسلام را بیدار كند و با بذل جان خود و یارانش بزرگ‌ترین ضربت كاری را بر پیكر نحس و نجس حكومت بنی‌امیه وارد سازد.

 

حسین‌(علیه‌السلام)  به‌شدت مسئولیتی را كه داشت احساس می‎كرد و درضمن خطبه‎ها و بیاناتی كه می‎كرد، این مسئولیت بزرگ را برای مردم شرح می‎داد.

ازجمله به نقل ابی‌مخنف از عقبة بن ابی‌عیزار، در بیضه،[9] این خطبه را برای اصحاب خویش و سپاه حرّ خواند، بعد از حمد و ثنای خدا فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ رَسُولَ الله‌(ص)  قَالَ: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ اللهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ‌(ص)  یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَلَا قَوْلٍ كَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. أَلَا وَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلَالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ...».[10]

در این خطبه امام‌(علیه‌السلام)  مسئولیت شدید مسلمانان را در برابر آن‌همه منكرات و علت قیام خویش را اعلام كرد، فرمود:

«ای مردم! رسول خدا(ص) فرمود: هركس ببیند سلطان ستمكاری را که حرام‎های خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشكند، و مخالف سنت پیغمبر(ص) باشد و در میان بندگان خدا به گناه و ستم، كار كند، ولی او در برابر این سلطان، با كار و یا با گفتارش مبارزه نكند، سزاوار است بر خدا كه او را در جایگاهی كه برای عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشید كه این مردم ملازم اطاعت شیطان

 

شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطیل، و فیء و بیت‌المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساخته‎اند، و من سزاوارترین كس هستم كه بر آنان انكار كند».[11]

 

اگر كسی بگوید در چنان وضعی كه برای حسین‌(علیه‌السلام)  پیش آمده بود، شرایط وجوب امر به معروف موجود نبود؛ زیرا ازجمله شرایط آن احتمال تأثیر است كه معلوم بود یزید و پیروانش نه از حكومت كنار می‎روند و نه از روش خود دست برمی‎دارند، و شرط دیگر آن نیز امن از ضرر است كه آن‌هم موجود نبود.

پاسخ این است كه:

1. ما شرایط احكام و خصوصیات و فروع آن را باید از حسین‌(علیه‌السلام)  استفاده كنیم و استوارترین دلیل بر جواز شرعی هر عمل این است كه حسین‌(علیه‌السلام)  آن را انجام داده باشد، و به‌عبارت‌دیگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احكام شرعیه است.

پس فرضاً اگر دلیلی كه دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثیر و امن از ضرر دارد، به عموم یا اطلاق شامل این مورد هم بشود، همان اقدام حسین‌(علیه‌السلام)  مخصِّص یا مقیِّد آن خواهد بود، و می‎فهمیم كه در این مورد دو شرط نام‌برده در

 

وجوب دخالت ندارد و باید امر به معروف و نهی از منكر نمود هرچند احتمال تأثیر داده نشود و معرض ترتّب ضرر هم باشد.

2. مسلّم نیست كه شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهی از منكر، مشروط به امن از ضرر باشد، بلكه می‎توان گفت در بعضی موارد عكس آن ثابت است و باید اهمیت مصلحت امر به معروف و نهی از منكر را با ضرر و مفسده‎ای كه از آن متوجّه می‎شود سنجید، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم‌الاستیفا باشد، مثل بقای دین، تحمل ضرر لازم است و ترك امر به معروف جایز نیست.

به بیان دیگر: فرق است بین امر به معروف و نهی از منكرهای عادی و معمولی كه غرض بازداری اشخاص از معصیت و مخالفت، و واداری آنها به اطاعت و انجام وظیفه است، و بین امر به معروف و نهی از منكری كه جنبه عمومی و كلی داشته و احیای دین، بقای احكام و شعائر به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارت‌ها و مصائب جبران‌ناپذیر و تقویت كفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنكه در عصر حكومت یزید ملیّت جامعه اسلام در خطر تغییر و تبدیل به ملیّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان می‎داد كه عن‌قریب دین از اثر و رسمیت افتاده و فاتحه اسلام خوانده می‎شود. در صورت اول، امر به معروف و نهی از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نیست و باید با احتمال تأثیر و عدم ترتّب مفسده بزرگ‌تر، دین را یاری كرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر‌چه به فدا كردن مال و جان برسد.

3. احتمال تأثیر بر دو نوع است: گاهی شخصی را كه اكنون آماده یا مشغول معصیتی است می‎خواهیم نهی از آن منكر كنیم، اگر احتمال تأثیر ندهیم، نهی از منكر واجب نیست و گاهی نهی از منكر می‎نماییم و بالفعل احتمال تأثیر نمی‎دهیم ولی می‎دانیم در آینده مؤثر واقع می‎شود در این صورت، نهی از منكر واجب، و با صورت احتمال تأثیر فعلی فرق ندارد.

 

مثل آنكه احتمال بدهیم اگر با فِرَق ضالّه یا مؤسسات فساد مبارزه كنیم و معایب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانیم و اعلام خطر كنیم، پس از مدتی دستگاهشان بی‎مشتری و برچیده می‎شود یا اثر آنها در فساد اجتماع كمتر و یا حداقل از گسترش بیشتر تبلیغات و فسادشان جلوگیری به عمل می‎آید و اگر كارگردانان آنها دست از خیانت بر ندارند در اثر نهی از منكر تبلیغات سوء آنها باعث گمراهی نخواهد گشت، در این مورد امر به معروف و نهی از منكر با احتمال تأثیر آن در آینده، واجب است.

در دنیای معاصر هم بیشتر مللی كه توانسته‎اند بندهای اسارت خویش را پاره كنند و به آزادی و استقلال برسند برای مبارزه، همین راه را انتخاب كردند، با فداكاری و تحمل ناملائمات، دشواری‌ها، سختی‌ها و تهییج احساسات، دشمنان خود را در افكار محكوم و پایه‎های تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و به‌تدریج ساقط می‎سازند و در این مبارزات آن افرادی كه پرچم به دست گرفتند پیروز شدند و خون‌هایشان بهای آزادی جامعه و برافتادن نفوذ بیگانه است، و این پیكار را اگر‌چه نتیجه‎اش در آینده ظاهر می‎شود، موفقیت‌آمیز و افتخار می‎شمارند؛ زیرا غرض، ریاست و حكومت نیست، بلكه هدف، اصلاح و نجات جمعیت است.

مردان خدا نیز برای هدف‌های عالی انسانی و الهی خود، گاهی چنین مبارزاتی دارند. یعنی بااینكه می‎دانند دشمنان خدا خونشان را می‎ریزند و سرشان را بالای نیزه می‎كنند ولی باز هم برای نجات اسلام و توحید، پیكار و جهاد می‎نماید تا عكس‌العمل قیام آنها به‌تدریج مردم را بیدار، و مسیر تاریخ را عوض كند.

حسین‌(علیه‌السلام)  با وضعی كه پیش آمده بود، و احكام قرآن و موجودیت اسلام را شدیدترین خطرات تهدید می‎كرد، و آینده اسلام، تاریك و مبهم، بلكه معلوم بود كه عن‌قریب خورشید نورانی اسلام غروب، و دوران شرك و جاهلیت بازگشت خواهد كرد، نمی‎توانست با در نظر گرفتن احتمال یا قطع به ضرر، دست روی دست بگذارد و در خانه بنشیند و ناظر این مصیبات برای عالم اسلام شود.

 

حسین‌‌(علیه‌السلام)  كاملاً از خطری كه متوجّه دین شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز كار كه مروان در مدینه به آن حضرت توصیه كرد كه با یزید بیعت كند، و به‌اصطلاح او محترم و با خاطری آسوده زندگی نماید، فرمود:

«إِنَّا لِلهِ، وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ وَعَلَی الْإِسْلَامِ اَلسَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ».[12]

پس از استرجاع فرمود: «باید با اسلام وداع كرد؛ زیرا امّت به راعی و شبانی مانند یزید مبتلا شده است»، یعنی وقتی یزید زمامدار مسلمین شود معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتی گرفتار می‎شود؛ آنجا كه یزید است، اسلام نیست، و آنجا كه اسلام است، یزید نیست.

در مقابل چنین خطر و منكری حسین‌(علیه‌السلام)  باید به‌پا خیزد، و دفاع كند و سنگر اسلام را خالی نگذارد هرچند خودش و عزیزانش را بكشند، و خواهران و دخترانش را اسیر كنند؛ زیرا حسین‌(علیه‌السلام)  بقای اسلام و بقای احكام اسلام را از بقای خودش مهم‌تر می‎دانست، پس جان خود را فدای اسلام كرد.

شرط احتمال تاثیر هم موجود بود بلكه حسین‌(علیه‌السلام)  یقین به تأثیر داشت و می‎دانست كه نهضت و قیام او، اسلام را حفظ می‎كند و حركت او ضامن بقای دین خواهد بود، می‎دانست كه اگر بنی‌امیه او را ـ که فرزند پیغمبر و مركز تحقق آمال معنوی و اسلامی مردم، و شریف‌ترین و گرامی‌ترین خلق و محبوب‌ترین افراد در قلوب جامعه است ـ بكشند دیگر قدرتشان درهم شكسته می‎شود، و

 

چنان سیل خشم و نفرت مردم به‌سویشان سرازیر می‎شود كه حال هجوم به اسلام در آنها از میان می‎رود، و باید موقعیت دفاعی به خود بگیرند تا بتوانند چند صباحی پایه‎های لرزان حكومت كثیف خود را از سقوط نگاه دارند.

می‎دانست كه شهادت او و اسارت اهل‌بیت ماهیّت بنی‎امیّه و عداوت‌های آنها را با اسلام و شخص پیغمبر‌(ص)  آشكار می‎سازد و عكس‌العمل قتل او ریشه‎های اسلام را در دل‌ها استوار كرده و حسّ تمرّد و سرپیچی از اوامر امویین را در همه ایجاد می‎نماید و احساسات اسلامی و شعور دینی مردم را بیدار و زنده می‎كند.

می‎دانست كه وقتی بنی‎امیه او را كشتند، مردم دستگاه خلافت و حكومت را در مسیر خلاف مصالح اسلام و مسلمین می‎دانند و آن را نمایندة افكار جامعه‎های مسلمان نمی‎شناسند و معلوم است حكومتی كه دشمن دین و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت كوتاهی بر ظاهر مردم فرمانروایی كند، نخواهد توانست با سوء‌استفاده از مسند رهبری اسلامی جامعه را گمراه و اندیشه‎ها را منحرف سازد.

فاجعه كربلا دنیای اسلام را تكان داد و مثل آن بود كه شخص پیغمبر‌(ص)  شهید شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم‌آگین مردم نسبت به بنی‎امیه به جوش آمد و انقلاب‌های ضدّ امویین یكی پس از دیگری شروع شد تا آن حكومتی كه به اسم اسلام، از شرك و كفر ترویج می‎كرد ساقط شد و آن خون‌های پاكی كه از اهل‌بیت ریخته شد بهای نجات اسلام و شور و هیجان دینی مردم علیه بنی‌امیه بود.

پس معلوم شد كه امر به معروف و نهی از منكر حسین‌(علیه‌السلام)  ازنظر قواعد عمومی و فقهی نیز لازم و از واجبات بوده است و حسین‌(علیه‌السلام)  در راه ادای این تكلیف از جان خود و عزیزترین و لایق‌ترین جوانان و برادران و یاران چشم پوشید و همه را فدای مقاصد بزرگ و عالی اسلامی كرد، و بااینكه سیل مصائب به‌سوی او هجوم آورد ثابت و پایدار ایستادگی كرد، و از دین و هدف خود دفاع نمود.

 

و باآنكه اطفالش را در شدت زحمت تشنگی می‎دید، و كودكانش را برابر چشمش به فجیع‎ترین وضعی كشتند، به‌قدر یك سرسوزن از برنامه كار و ادای وظیفه منحرف نشد.

آری، قیام حسین‌(علیه‌السلام)  امر به معروف و نهی از منكر بود. مبارزه با ظلم و ستم و كفر و ارتجاع واقعی بود.

اما تاریخ امر به معروف و نهی از منكر و مبارزه با ظلم و كفر نشان نمی‎دهد كه یك نفر مانند حسین‌(علیه‌السلام)  را با زن و بچه و عائله انبوه، لشكری ستمگر، احاطه كرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسیری مشاهده كند، و بیش از هفتاد زخم شمشیر و نیزه از دشمن خورده باشد و درعین‌حال عزّت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به دین و وظیفه خود وفادار مانده باشد.

این حسین‌(علیه‌السلام)  بود كه در راه امر به معروف و نهی از منكر چنان قوّت قلب و شجاعتی در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آن‌همه امتحانات بزرگ برآمد و در بین شهدای راه حقّ، رتبه اول را حائز شد.

این حسین‌(علیه‌السلام)  بود كه پی‌درپی علاوه بر آن زخم‌هایی كه به جسمش می‎رسید، مصیبت‌هایی از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شیرخوار كه هركدام شجاع‌ترین افراد را از پا در می‎آورد و ناچار به تسلیم می‎سازد، بر او وارد می‎شد و روح پر از ایمان و دل لبریز از صبر و یقین او را متزلزل نمی‎كرد.

این حسین‌(علیه‌السلام)  بود كه در ادای وظیفه نهی از منكر، با این‌همه شدائد و سختی‌ها عذری نیاورد و برای ترك آن بهانه‌جویی نكرد و مصداق این حدیث مشهور نبوی گردید:

«سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی حَمْزَةُ وَرَجُلٌ قَامَ إِلَی إِمَامٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ وَنَهَاهُ فَقَتَلَهُ»؛[13]

 

سرور شهیدان، عموی من حمزه است و مردی است كه علیه پیشوایی ستمگر قیام کرد و او را امر به معروف و نهی از منكر نمود و سپس به دست آن ظالم كشته شد».

 

[1]. آل‌عمران، 104.

[2]. محدّث قمی، نفس‌المهموم، فصل4، ص91؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص112. جمله «اَلسَّلَامُ عَلَیْكَ» تا آخر وصیت از مقتل‌الحسین‌(علیه‌السلام) خوارزمی (ج1، ص189، فصل9) نقل شده است. «توفیقم جز به خدا نیست. بر او توکل کردم و به‌سوی او باز می‌گردم و سلام بر تو و بر کسی که پیرو رستگاری و هدایت باشد و نیرو و توانایی نیست جز به‌وسیلة خدای بزرگ».

[3]. احزاب، 33.

[4]. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص179.

.[5] ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329 – 330؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص179.

[6]. مغنیه، المجالس‌الحسینیه، ص139.

[7]. بلاذری، انساب‌الاشراف، ج9، ص160؛ دیاربکری، تاریخ‌الخمیس، ج2، ص320.

[8]. نسائی، السنن‌الکبری، ج3، ص248؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1554؛ ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91؛ مجلسی، بحارالانوار، ج31، ص53.

1. یكی از محل‌هایی كه امام‌(علیه‌السلام) در مسیر حركتشان به كربلا برای استراحت در آنجا توقف كردند و فرصتی پیش آمد كه امام‌(علیه‌السلام) برای بار دوّم با سپاهیان حرّ سخن بگوید.

[10]. طبری، تاریخ، ج4، ص304؛ ابن‌اثیر جزری، الكامل ‌فی ‌التاریخ، ج4، ص48؛ معتمد‌الدوله، قمقام زخار، ج1، ص353.

[11]. اگر كسی بخواهد بیش از این به اهمیّت امر به معروف و نهی از منكر و نكوهش مسامحه در آن ازنظر حسین‌(علیه‌السلام) آگاه شود، به خطبه‎ای كه حسن بن علی بن شعبه حرانی در تحف‌العقول (ص237 ـ 239) از آن حضرت روایت كرده است مراجعه نماید. اینك ترجمه بعضی از قسمت‌های این خطبه به‌طور نقل به‌ معنا و مضمون:

«ای مردم! عبرت بگیرید به آنچه خدا اولیای خود را به آن اندرز داده، و آن نكوهش احبار یهود و نصاری است كه فرمود: ﴿لَوْلَا یَنْهَیهُمُ الرَبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ﴾ (مائده، 63) و فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا یَعْتَدُونَ * كَانُوا لَا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا یَفْعَلُونَ (مائده، 78 ـ 79).

خدا بر آنها عیب گرفت برای آنكه از ستمگران، كردار زشت و فساد می‎دیدند و آنان را برای منافعی كه از آنها می‎بردند و بیمی كه داشتند، نهی از منكر نمی‎كردند و حال آنكه خدا می‎فرماید: از مردم نترسید و از من بترسید و فرموده است: مؤمنین و مؤمنات اولیای یكدیگرند و امر به معروف و نهی از منكر می‎كنند.

خدا به این علت، نخست امر به معروف و نهی از منکر را نام برد که اگر این فریضه برپا شود، تمام واجبات آسان و دشوار، برپا می‌شوند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ستمکاران است. با آن فیء و غنیمت‌ها تقسیم و صدقات از موارد معینه گرفته و بجا و به‌مورد به مصرف می‌رسد.

شما ای گروهی که به دانش مشهور و به نیکوکاری مذکور و به خیرخواهی مردم معروفید! خدا در دل مردم مهابت و احترام شما را قرار داده است. آیا نیست که به این‌همه عزّت و بزرگی نایل شده‌اید، برای اینکه در قیام به حقّ خدا، به شما چشم‌داشت دارند باآنکه شما در بیشتر حقوق خدا کوتاهی می‌کنید! شما نه مالی بذل نموده‌اید و نه مردمی هستید که در راه خدا فداکاری کرده باشید، و نه با کسان و نزدیکان خود (که دشمن خدایند) دشمنی کرده‌اید، با این حال تمنّای بهشت خدا و همجواری با پیغمبران خدا و امان از عذاب او را دارید! من از آن می‌ترسم که برخلاف این آرزو به عقابی از عقاب‌های خدا گرفتار شوید برای اینکه شما از مقام خود سوءاستفاده می‌کنید.

نه در مقام و منزلتی که دارید به وظیفه خود رفتار می‌کنید و نه کسانی را که انجام وظیفه می‌نمایند یاری می‌کنید. شمایید که اگر بر اذیّت شکیبایی کرده و در راه خدا متحمل مؤونه (خرج و زحمت) شدید، مرجع و مصدر امور می‌گشتید، ولی ظلمه را بر منزلت خود تمکین دادید و امور الهی را به آنها ï  ð واگذاشتید تا آنها به شبهات و شهوات خود رفتار نمایند. شما با ترس از مرگ و راضی ‌شدن به این زندگی فانی، آنها را بر خود مسلط نموده و ضعیفان را به دست بیداد آنها سپردید. پس گروهی به قهر و استعباد آنان گرفتار و گروه دیگر برای ضعف امور معیشت مغلوب شده‌اند. آنان موافق هواها و دل‌خواه خود رفتار می‌نمایند و به اشرار اقتدا کرده‌ و به خدای جبار گستاخ شده‌اند. بر منبر هر شهری سخنگویی زشت‌گو( مانند آنان که به امیرالمؤمنین‌(علیه‌السلام) ناسزا می‌گفتند) گذارده‌اند.

عجبا و چگونه تعجّب نکنم و حال آنکه روی زمین را خیانتکاران و عمال نامهربان گرفته‌اند خدا حاکم و قاضی است در آنچه در آن نزاع داریم.

خدایا تو می‌دانی آنچه از ما صادر شده نه برای رغبت و طمع در سلطنت است و نه برای دادگرفتن از دشمن، بلکه می‌خواهیم معالم دین تو را آشکار کرده و در شهرهای تو اصلاح را اظهار می‌کنیم، می‌خواهیم ستمدیدگان در ضمان امان قرار گرفته و سنن و فرائض و احکام تو معمول شود. پس شما (ای مردم) اگر ما را یاری نکنید و انصاف ما را ندهید ستمکاران بر شما چیره گردند و در خاموش ‌کردن نور پیغمبر‌(ص)  شما اقدام می‌نمایند.

وَحَسْبُنا اللهُ عَلَیْهِ تَوَكَّلْنَا وَإِلَیْهِ أَنَبْنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ

[12]. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص17؛ ابن‌طاووس، اللهوف، ص18؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص326؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص175. «ما از آن خداییم و ما به‌سوی او باز می‌گردیم. از اسلام باید خداحافظی کرد آنگاه که امّت اسلامی به زمامداری مانند یزید گرفتار شود».

[13]. ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج35، ص416؛ قندوزی، ینابیع‌الموده، ج2، ص94.

نويسنده: