سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

3ـ علل قیام از زبان خود امام‌(علیه‌السلام)  

«مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْكِتَابِ وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[1]

وقتی ولید استاندار مدینه طیبه، امام‌(علیه‌السلام)  را به استانداری دعوت كرد، و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه‎ای را كه یزید برای گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت كرد[2] امام‌(علیه‌السلام)  در پاسخش فرمود:

«تو به اینكه من در پنهانی و خلوت بیعت كنم قناعت نخواهی كرد مگر آنكه آشكارا بیعت كنم كه مردم آگاه شوند».

ولید گفت: آری!

فرمود: «تا بامداد صبر كن و در این موضوع تصمیم بگیر!».

ولید ـ بااینكه از كلام امام‌(علیه‌السلام)  آشكار بود كه بیعت نمی‎كند، اما چون مایل بود با آن حضرت شدت و سختی ننماید، گفت: بازگرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نماییم.

 

مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسین‌(علیه‌السلام)  در این ساعت بیعت نكرده، از تو جدا شود دیگر بر او قدرت نخواهی یافت، او را حبس كن و نگذار از اینجا خارج شود مگر آنكه بیعت كند یا گردنش را بزن!

حسین‌(علیه‌السلام)  فرمود: «وای بر تو ای پسر زرقاء آیا تو امر می‎كنی به كشتن من ای ولید؟ دروغ گفتی و پستی كردی». پس از آن روی به ولید كرد و فرمود:

«ای امیر، ما خاندان نبوّتیم، و معدن پیغمبری و رسالتیم، محل آمدوشد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستیم. خدا به ما فتح كرده، و به ما ختم كند، و یزید فاسق و فاجر و شراب‌خوار و قاتل بی‎گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسی مانند من با مثل او بیعت نكند ولی بامدادان خواهیم دید كه كدام‌یك از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».

وقتی امام‌(علیه‌السلام)  از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردی به خدا دیگر چنین فرصتی به دست تو نخواهد افتاد.

ولید گفت: وای بر تو، تو به من می‎گویی دین و دنیای خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك تمام دنیا باشم و حسین را كشته باشم. سبحان‌الله آیا حسین را بكشم برای اینكه می‎گوید من بیعت نمی‎كنم. به خدا كسی كه خدا را به خون حسین ملاقات كند میزان عملش سبك است و خدا روز قیامت به او نظر نمی‎كند و به او رحمت ننماید و برای او عذاب دردناك است.[3]

این صفحه از تاریخ حسین‌(علیه‌السلام)  برای درك علت قیام و خودداری آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید‌(علیه‌السلام)  بسیار حساس و مهم است، زیرا موادّی را یادآور شده كه هریك برای ردّ بیعت و وجوب قیام كافی است.

 

موادی را كه حسین‌(علیه‌السلام)  مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داده، موادّی بود كه احدی در صحت و درستی آن شك نداشت و صغری و كبرای آن مورد قبول و اتّفاق همه بود، حتی ولید عموزاده یزید و استاندار او، صحت این ادله و مواد استنادیه را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسین‌(علیه‌السلام)  هیچ ایراد و اشكالی ننمود.

بهترین كسی كه می‎تواند حقایق مستندات و علل این قیام را بیان كند، شخص حسین‌(علیه‌السلام)  است كه هم در صدق گفتارش كسی تردید نمی‎كند و هم عالِم به اوضاع سیاست اسلامی بود، و از آنچه كه در جوامع اسلامی می‎گذشت كاملاً آگاه بود و یزید و عمال و مأموران و متصدیان دستگاه‌های حكومتی را می‎شناخت، و از نیّات و مقاصدشان باخبر بود.

پس هرچه حسین‌(علیه‌السلام)  راجع به این مسائل بیان فرماید، عین حقیقت، و استوارترین مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قیام و خودداری از بیعت است.

هر كلامی كه مطابق حقیقت باشد در نفوس نفوذ می‎كند، و دل‌ها را تكان می‎دهد، و حتی در اهل باطل نیز اثر می‎گذارد كه گاهی در برابر آن سكوت می‎كنند، و گاهی بدون رعایت مصلحت دنیا و سیاست وقت به حقیقت آن اقرار می‎نمایند.

سخنان حقّ و صریح حسین‌(علیه‌السلام)  چنان با واقع مطابق بود كه نزدیك‌ترین مردم به یزید، یعنی ولید هم نتوانست آن را رد كند یا كارهای یزید را توجیه نماید و برای لزوم بیعت او توضیحی بدهد.

اكنون بنگرید: نخست حسین‌(علیه‌السلام)  فرمود:

«أَیُّهَا الْأَمیرُ! إِنَّا أَهْلُ ‌بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ، وَمَهْبِطُ الرَّحْمَةِ».[4]

 

در این قسمت شایستگی علمی و عملی و سوابق درخشان و بی‌نظیر خود را برای زعامت مسلمین و رهبری عامه، و اظهار رأی در مسائل بزرگ اسلامی، و تعیین خط سیر و روش مسلمانان، با چند جمله كوتاه و یك عالم معنا و حقیقت بیان فرمود و ولید را متوجّه شخصیت بی‌بدیل خود در جهان اسلام نمود، و یادآور شد كه كسی مانند او به امور شرعی و هدف‌ها و خواسته‎های اسلام عارف نیست و احدی هم مثل او به حفظ مصالح عالیه مسلمین علاقه‎مند نمی‎باشد؛ زیرا او اهل خانه نبوت و معدن پیغمبری و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.

برای بیان تمركز شرایط زعامت مسلمانان در آن حضرت كلماتی رساتر از این چند جمله نیست.

این كاخ بلند توحید و بنای عظیم اسلام به معماری جدّش پیغمبر(ص)، و دستیاری و پایمردی پدرش علی‌(علیه‌السلام)  و همّت بلند و سخاوت جدّه‎اش خدیجه(علیهاالسلام) و پرستاری‎های مادرش فاطمه(علیهاالسلام) از پیغمبر(ص)، و فداكاری و كمك‌های بی‌دریغ عمویش جعفر و عموی پدرش حمزه و دیگر سربازان راه توحید و فداكاران بنی‌هاشم، برپا شد و اینك او بعد از برادرش حسن مجتبی‌(علیه‌السلام) ، یگانه حامی و غمخوار اسلام است.

اگر كسی كه این قانون و این شریعت و این وحی و قرآن در خانه‎اش نازل شده، از اسلام حمایت نكند، یقیناً دیگران حمایت نخواهند كرد.

این چند جمله كوتاه و پرمعنا، مسئولیت سنگینی را كه حسین‌(علیه‌السلام)  در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامه‎ای را كه باید در حوادث و پیشامدها اجرا نماید روشن می‎سازد، و به‌طور مستدل و قاطع اثبات می‎كند كه حسین‌(علیه‌السلام)  نمی‎تواند نسبت به اوضاع و احوالی كه در عالم اسلام پیش آمده بی‌اعتنا باشد.

حسین‌(علیه‌السلام)  باید نسبت به حكومت یزید وظیفه‎ای را كه اگر جدش پیغمبر‌(ص)  بود انجام می‎داد، انجام دهد. آیا پیغمبر‌(ص)  با زمامداری مثل یزید روی موافق نشان می‎داد؟ آیا پیغمبر در برابر اینكه دستگاه خلافت و جانشینی او این‌گونه مسخره شود، سكوت می‎كرد؟

 

آیا این بود آن اجتماع مترقی و ملكوتی كه پیامبر اسلام‌(ص)  تأسیس آن را در تحت لوای توحید و عدالت و آزادی واقعی به بشریت پیشنهاد داد كه یزید و ابن‌زیادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانین و احكام شرع پایمال شود؟

این همان پیغمبر بود كه گفت: «اگر خورشید را در دست راستم، و ماه را در دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت».[5]

و این حسین‌(علیه‌السلام)  كه فرزند همان پیغمبر‌(ص)  بود گفت: «اگر در تمام دنیا محلّی برای ماندن پیدا نكنم، با یزید بیعت نخواهم كرد».

مبدأ و مقصد هر دو (پیامبر‌(ص)  و حسین‌(علیه‌السلام) ) یكی است.

این چند جملة پرارزش و باروح، برهان موقعیت ارجمند روحانی حسین‌(علیه‌السلام)  و جامعیت تمام شرایط زمامداری، و نشان‌دهندة قیافه روحی، و ساختمان شخصیت معنوی، و خصال عالی اوست.

در جمله «بِنَا فَتَحَ اللهُ، وَبِنَا خَتَمَ»[6] می‎فرماید:

باب هدایت و راهنمایی مردم را خدا به ما گشوده و به ما نیز ختم كرده است. مقصود این است كه منصب الهی هدایت، و رهبری و زعامت همواره در خاندان ماست.

جمله دیگر :

«وَیَزِیدُ فَاسِقٌ فَاجِرٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».[7]

 

در این جمله، امام‌(علیه‌السلام)  با كمال صراحت در استانداری مدینه كه یكی از مراكز قدرت و سلطه یزید بود، ذمائم اخلاقی و عملی او را ـ كه در هركس یكی از آنها وجود داشته باشد، لیاقت آنكه در یك اجتماع اسلامی كدخدای یك ده یا پاسبان كوچه‎ای شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمامداری ـ تذكر داد.

این اوصاف، و رذائل هركدام یك ماده و دلیل قاطع برای شرعی نبودن حكومت یزید و حرمت بیعت با او و تمكین از زمامداری اوست.

1. فسق، فجور، زنا و گناه.

2. میگساری.

3. آدم‌كشی بدون مجوز شرعی.

4. تجاهر به معصیت.

یكی از صفاتی‌ كه باید در خلیفه باشد این است كه خلیفه باید در روش و رفتار، مظهر عدالت و تعالیم اسلام و نمونه تربیت مكتب قرآن باشد، و مانند آینه كه از شخصی كه در برابر آن بایستد حكایت می‎كند، از اسلام حكایت كند.

غرض از تعیین خلیفه و زمامدار، اجرای حدود و امر به معروف و نهی از منكر و عمل به شریعت و احكام است، پس خلیفه و زمامدار باید خودش بیش از همه به قانون و احكام عمل نماید و حقوق اسلامی را برای همه افراد محترم شمارد.

كسی كه می‎خواهد به حكم شریعت و قانون، زمامدار باشد، باید رعایت و احترامش از قانون شرع از دیگران بیشتر باشد و اگر خلیفه متجاهر به فسق و نابكاری و خیانت گردید، ضررهایی كه از ناحیه او به ملت می‎رسد پایه بقای ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.

جامعه علاوه بر آنكه حقّ ندارد به خلاف مستبدّان و نابكاران و تجاهركنندگان به گناه رأی دهند، باید آنها را از مناصبی كه دارند عزل كنند.

جمله سوم:

 

«وَ مِثْلی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[8]

این جمله، نتیجه جمله‎هایی است كه راجع به صلاحیت بی‌نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود. یعنی: كسی مثل من، با این گذشتة درخشان و با مقام رهبری به‌حقی كه نسبت به ‌جامعه دارد با كسی مثل یزید بیعت نمی‎كند، زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد است به كسی كه مركز تحقق هدف‌های عالیه اسلامی و مصدر عزت و اعتلای مسلمین و اعلای كلمه اسلام و حامی قرآن و آمر به معروف و ناهی از منكر، و به‌عبارت‌دیگر قائم‌مقام و جانشین پیغمبر‌(ص)  باشد.

معنای بیعت صحیح، ابراز آمادگی در فرمان ‌بردن از اوامر خلیفه واقعی و فداكاری در راه انجام اوامر اوست كه بر هر مسلمان به‌حكم: ﴿أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[9] واجب است و این بیعت با مثل یزید هرچند صورت‌سازی و برای دفع ضرر باشد، امضای قانونی ‌شدن فسق و فجور و تجاهر به منكرات و معاصی و تضییع حقوق و اتكای به ظالمین و ستمكاران و فسّاق و فجّار است و صدور آن از مثل حسین‌(علیه‌السلام)  امكان شرعی و عرفی نداشت.

این بیعت، تعهد همكاری در قتل مردم بی‌گناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسین‌(علیه‌السلام)  به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد.

لذا آن حضرت این جمله را «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ» مانند یك حكم بدیهی و مورداتّفاق و مسلّم همه فرمود؛ زیرا احدی از مسلمانان باوجدان نمی‎گفت شخصیتی مثل حسین‌(علیه‌السلام)  با ناكسی مثل یزید بیعت كند.

این یك نتیجه مورد قبول همه بود كه حسین‌(علیه‌السلام)  پس از بیان سوابق دینی و روحانی خود و پیشینه‎های پرننگ یزید آن را اعلام فرمود.

 

آری اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستی تن در دهند و با مثل یزیدی بیعت كنند و به زمامداری امثال او رأی دهند، حسین‌(علیه‌السلام)  كه صاحب آن مكارم و فضایل و مقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعی و كوشش او در نجات دین و برنامه‎های قرآنی دوخته است، با كسی كه مركز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بیعت نمی‎كند.

حساب حسین‌(علیه‌السلام)  از حساب همه جداست. او اهل‌بیت نبوّت و معدن رسالت و مركز آمدوشد ملائكه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن‌(علیه‌السلام)  پسر منحصربه‌فرد دختر پیغمبر بود، به فرزدق فرمود:

«این مردم ملازم اطاعت شیطان شده، و اطاعت خدای رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده‎اند، شراب می‎نوشند و اموال فقرا و مساكین را به خود اختصاص داده‎اند، و من سزاوارترین افراد هستم به قیام برای یاری دین و عزت شرع و جهاد در راه خدا از برای اعلای كلمه خدا».[10]

پس وقتی كار به اینجا كشید كه كسی مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر‌(ص)  بنشیند و خود را رهبر دینی و سیاسی مسلمین و پیشوای عالم اسلام بداند، برای امام‌(علیه‌السلام)  جز اعلام خطر و اعلان قیام شرعی نبودن حكومت، وظیفه‎ای دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هریك از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاك، امضای صحت حكومت، و ابطال حقیقت خلافت و عدول از تمام شرایط زعامت اسلامی، و جانشینی پیغمبر‌(ص)  و القای جامعه در ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا مانند سلسله‎ها و زنجیرهای عذاب است، و سنگینی و فشار آن بر روح آنان از سنگینی كوه‌ها بیشتر است.

حسین‌(علیه‌السلام)  با این منطق قیام كرد، و بر سر این سخن ایستاد و فرمود:

 

«مَا الْإمامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْكِتَابِ، وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ، وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[11]

«امام نیست مگر آن‌كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد برپا كند و دین حقّ را منقاد باشد و نفس خویشتن را طبق عقیده به ذات خدا حبس كند».

و در روز عاشورا كه باران مصیبت‌ها بر سرش می‎بارید همان منطق را تكرار می‎كرد و می‎فرمود:

«أَمَا وَاللهِ لَا اُجِیبُهُمْ إِلَی شَیْءٍ مِمَّا یُرِیدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی»؛[12]

«به خدا سوگند! به خواسته‎های این مردم پاسخ موافق نمی‎دهم تا خدا را دیدار كنم درحالی‌كه به خونم رنگین و خضاب شده باشم».

 

[1]. ابومخنف، مقتل‌الحسین(علیه‌السلام)، ص17؛ طبری، تاریخ، ج4، ص262؛ سماوی، ابصارالعین، ص217. «نیست امام و پیشوا جز کسی که به کتاب خدا عمل کند و دادگستری نماید و به دین حقّ پایبند باشد و با اعتقاد به ذات خدا نفس خود را از گناهان باز دارد».

[2]. بنا به نقل یعقوبی و خوارزمی صریحاً به ولید نوشته بود اگر حسین و ابن‌زبیر از بیعت خودداری كنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد. یعقوبی، تاریخ، ج2، ص241؛ خوارزمی، مقتل‌الحسین(علیه‌السلام)، ج1، ص180، فصل9.

[3]. خوارزمی، مقتل‌الحسین(علیه‌السلام)، ج1، ص184 فصل9؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص113 ـ 114 و كتاب‌های دیگر.

[4]. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14. «ای امیر ما خاندان نبوّتیم و معدن رسالت و جایگاه رفت‌وآمد فرشتگان و محل فرود آمدن رحمتیم».

[5]. طبری، تاریخ، ج2، ص67؛ ابن‌جوزی، المنتظم، ج2، ص368؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل فی‌ التاریخ، ج2، ص64؛ ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج2، ص64.

.[6] ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن‌طاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص174.

[7]. «یزید فاسق بدکارة شرابخوار آدم‌کش است و کسی است که آشکارا به فسق و فجور و گناه دست می‌زند».

.[8] ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن‌طاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالم‌العلوم، ص174.

[9]. نساء، 59.

[10]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص217 – 218.

[11]. طبری، تاریخ، ج4، ص262.

[12]. ابن‌اعثم‌کوفی، الفتوح، ج5، ص101؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص12؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص118.

نويسنده: