سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

5ـ خطر ارتجاع

این خطر از تمام مخاطراتی كه در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید می‎كرد، مهم‌تر و شكننده‎تر بود.

عفریت ارتجاع و بازگشت به عصر شرك و بت‌پرستی و جاهلیت، اندك‌اندك قیافه منحوس و مهیب خود را نشان می‎داد.

زور سرنیزة بنی‌امیه، نقشه‎های وسیع آنها را در سست كردن مبانی دینی جامعه و الغای نظامات اسلامی و تحقیر شعائر دینی، اجرا می‎كرد.

عالم اسلام مخصوصاً مراكز حساس و موطن رجال بزرگ و باشخصیت مثل مكه، مدینه، كوفه و بصره در سكوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود.

شدّت ستمگری فرمانداری مانند زیاد، سمره و مغیره، و بی‌باكی آنها از قتل نفوس محترمه، جرح و ضرب و مثله، پرونده‌سازی و هتك اعراض مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود.

 

بنی‎امیه دست به‌كار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص كتاب و سنّت و سیره رسول اعظم‌(ص)  شدند و افكار معاویه و نقشه‎های او اساس حمله‎های آنها بر ضدّاسلام و صحابه و انصار و اهل‌بیت بود.

بنی‎امیه تصمیم داشتند كه روحانیت اسلام و طبقات دین‌دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را كه مورد احترام مردم بودند بكوبند و از میان بردارند.

علاوه بر كشتن پسر پیغمبر‌(ص)  و قتل‌عام مردم مدینه و ویران ساختن و سوزاندن كعبه معظمه قبله مسلمانان، تجاهر به گناه و تعطیل حدود، دو مركز بزرگ اسلام - مكه معظمه و مدینه طیبه ـ را مجمع خنیاگران و نوازندگان و مخنثان و امارد و شعرای عشق‌باز، و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار این دو شهر مقدس كم شود و وضع این دو شهر، مردم شهرهای دیگر را به معاصی و فحشا گستاخ سازد.

بنی‎امیه بودند كه علاوه بر آنكه شمشیر در اهل‌بیت گذاردند و خواستند كاری كنند كه كسی فكر زمامداری آنها و مراجعه به آنها را نكند و زمین را از آل محمد‌(ص)  خالی سازند، كمر دشمنی انصار پیغمبر‌(ص)  را نیز برای اینكه آن حضرت را یاری نمودند به میان بستند و آنان را از حقوق اسلامی محروم، و ذلیل و خوار ساختند.[1]

تعطیل حدود و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد و اگر علی‌(علیه‌السلام)  یگانه كسی كه به‌شدت مطالبه اجرای حدود را می‎نمود نبود، در همان زمان عثمان، حدود تعطیل گشته و فاتحه احكام خوانده شده بود.[2]

علایلی می‎گوید: در نزد مفكرین اسلامی ثابت است كه بنی‌امیه آلت فساد بودند و تجدید زندگی عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگ‌هایش جزو طبیعت آنها بود.[3]

 

سبط ابن‌جوزی می‎گوید: جدّم در كتاب تبصره گفته است: همانا حسین ‌به‌سوی آن قوم رفت برای اینكه دید شریعت محو شده است پس در رفع قواعد آن كوشش كرد.[4]

اگر بدون معارض و بی‌سروصدا دست یزید در اجرای نقشه‎های خائنانه بنی‎امیه باز گذاشته می‎شد، همان‌طور كه معاویه می‎خواست، اذان و شهادت به توحید و رسالت ترك می‎شد و از اسلام اسمی باقی نمی‎ماند و اگر هم اسمی می‎ماند مسمّای آن طریقه بنی‌امیه و روش و اعمال یزید بود.

اگر خلافت یزید با عكس‌العمل شدیدی در جامعه اسلام مواجه نمی‎گشت، او به سِمَت جانشینی پیغمبر‌(ص)  پذیرفته می‎شد و مملكت اسلام كانون معاصی، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا و سگ‌بازی و نابکاری می‎گردید؛ زیرا جامعه از بزرگان و سران خود پیروی می‎كنند و كارهای آنها را سرمشق قرار می‎دهند.

لذا لازم بود برای حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید جنبش و نهضتی آغاز شود كه عموم، مخالفت روش او را با برنامه‎های اسلام درك كنند و بدانند كه سران سیاسی بنی‎امیه از برنامه‎های اسلامی تبعیت ندارند.

علاوه باید احساسات دینی مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در مخالفت آنها سرسختی نشان داده و نسبت به‌ كارها و برنامه‎هایی كه مطرح می‎كنند بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.

قیام سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  برای این دو منظور لازم و واجب بود یعنی لازم بود كه هم پرده از روی كار بنی‎امیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامی معرفی نماید، و هم احساسات دینی مردم را علیه امویین بسیج كند و عواطف جامعه را به‌سوی خاندان پیغمبر و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) جلب فرماید تا بنی‎امیه از اینكه بتوانند بر قلوب مردم حكمرانی كنند و مالك دل‌ها شوند و شعائر اسلامی مانند اذان را موقوف سازند، محروم و ناامید شوند.

شیخ محمد محمود مدنی استاد و رئیس دانشكده شریعت دانشگاه الازهر می‎گوید:

 

حسین، شهید نمونه و برجسته مجاهدین راه خدا، دید بال و پر حقّ شكسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است، خود را دید كه شاخ درخت نبوّت و پسر آن امام شیردلی است كه هرگز از بیم و ذلت سر به زیر نینداخت.

خود را دید كه برطرف‌ كردن این حزن و اندوه و از میان بردن این تاریكی‌ها به او حواله شده و از او خواسته شده است.

صدایی از اعماق دلش او را ندا می‎كرد:

تو ای پسر پیغمبر برای رفع این شدائد هستی!

خدا به جدّ تو تاریكی‌ها را برطرف، و حقّ را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد:

﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَالْفَتْحُ﴾[5]

و مردم گروه‌گروه در دین خدا وارد شدند.

پدر تو همان شمشیر برنده و قاطعی بود كه در نیام نرفت تا گردن‌های مشركین را ذلیل توحید ساخت.

برخیز اباعبدالله! مانند پدر و جدت جهاد كن و از دین خدا حمایت كن، و ستمكاران را از بین ببر، و زمین را از پلیدی ظلم و ستم پاك ساز.

خاندان تو، اصحاب تو خوار شده‎اند و بانوان و فقرا و اطفال و یتیمان و بیوه‌زنان بیچاره گشته‎اند.

پس چه كسی این‌همه گرفتاری و پریشانی و فشار ظلم و ستم را برطرف می‎سازد اگر تو برطرف نسازی؟.

و چه كس برای نجات امت قیام می‎كند اگر تو قیام نكنی؟ پسر علی و فاطمه؟!

گویی حسین این صدا را از اعماق دلش می‎شنید كه او را به این ندای مؤثر، ندا می‎كرد، و شب و روز به او اصرار می‌ورزید.

 

پس حسین حقّ چاره‎ای جز پاسخ به این ندا و اجابت این صدا نداشت و به كسانی كه او را از قیام باز می‎داشتند و می‎ترساندند، توجّه نفرمود و شدت و قساوت دشمن و جسارت و بی‎اعتنایی او به احترام خاندان نبوّت، او را از جهاد در راه خدا باز نداشت، زیرا او مجاهدی بود كه به امر خدا قیام كرد و برایش تفاوت نداشت كه به‌ظاهر مغلوب باشد یا منصور، چون هر دو حال برایش شرافت بود:

﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ﴾[6]

پس او در راه خدا و حقّ شهید شد و كشندگان به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ‌ترین درجات در نزد خدایش رستگار شد:

«مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ».[7]

و پایان این فصل را این ابیات پرمعنا قرار می‎دهیم كه ترجمانی از خطر یزید برای اسلام و توحید، و فداكاری سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  در راه نجات دین است.

لإِنْ جَرَتْ لَفْظَةُ التَّوْحِیدِ فِی فَمِهِ
قَدْ أَصْبَحَ الدِّینُ مِنْهُ یَشَتَكِی سَقَماً
فَمَا رَأَی السِّبْطُ لِلدِّینِ الْحَنِیفِ شَفَا
 

 

فَسَیْفُهُ بِسِوَی التَّوْحِیدِ مَا فَتَكَا
وَمَا إِلَی أَحَدٍ غَیْرَ الْحُسَیْنِ شَكَا
إِلا إِذَا دَمُهُ فِی كَرْبَلا سُفِكَا
 

 

اگر‌چه لفظ توحید بر زبانش جاری می‎شود اما شمشیرش چیزی غیر از توحید را نمی‎كشد، دین از دست او از درد می‎نالد و به هیچ‌كس غیر از حسین‌(علیه‌السلام)  شِكوه نمی‎كند، پس فرزند پیغمبر (حسین) برای دین حنیف شفایی نیافت جز اینكه خونش در كربلا ریخته شود.

 


[1]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص27 ـ 28.

[2]. ر.ک: مسعودی، مروج‌الذهب، ج2، ص335 – 336.

[3]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص‌28.

[4]. سبط ابن‌جوزی، تذكرة‌الخواص، ص245.

[5]. نصر، 1.

1. توبه، 52. «بگو: دربارة ما چه انتظاری دارید، جز اینكه یكی از دو خوبی (شهادت یا پیروزی) نصیب ما می‎شود».

[7]. مجلة‌العدل، س2، ص6، طبع نجف اشرف (نقل به ‌معنا).

نويسنده: 
کليد واژه: