سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

حكومت اسلامی و سیاست

اگر كسی بگوید: چون هدف قیام و حركت حسین‌(علیه‌السلام)  تشكیل حكومت اسلامی و بركنار كردن یزید بود، قیام آن حضرت سیاسی بود و اگر هدف غیر از این بود پس چرا دعوت اهل كوفه را پذیرفت؟ و چرا پسر عم گرامیش مسلم‌(علیه‌السلام)  را به كوفه فرستاد.

جواب این است كه:

اولاً، قیام برای تشكیل حكومت حقّ و عدالت اسلامی و تضمین حسن جریان امور اجتماعی و عمومی و اجرای احكام و نظامات آسمانی قرآن مجید و اصلاحات حقیقی از شخصیتی مثل حسین‌(علیه‌السلام)  عین سیاست به معنا و مفهوم صحیح و معقول و واقعی آن است و میان این سیاست با سیاستی كه از آن توطئه و نیرنگ و فتنه‌انگیزی و مقدّمه‌چینی برای مقاصد شخصی و به دست آوردن قدرت و تفوّق، قصد می‎شود، هیچ رابطه‎ای نیست. آن سیاستی كه هدف آن تشكیل حكومت اسلامی است، كوشش برای حفظ حقوق و تأمین آزادی انسان‌ها و حكومت خدا و احكام خدا بر مردم است. اما آن سیاستی كه در عرف بعضی از مردم عصر ما معمول شده، به معنای طلب حكومت و تفوّق بر جامعه و استثمار دیگران است؛ پرواضح است كه چنین سیاستی مذموم است.

سیاست علی‌(علیه‌السلام) ، سیاست بود و سیاست معاویه هم سیاست شمرده می‎شد. هر دو جنگ می‎كردند، و هر دو قشون و سپاه داشتند اما این كجا و آن كجا؟ علی‌(علیه‌السلام)  جنگ می‎كرد:

 

«لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا»؛[1]

«تا اینكه سخن خدا بلندآوازه باشد».

جنگ می‎كرد تا احكام خدا حاكم بر همه گردد و مساوات و عدالت اسلامی برقرار شود. معاویه جنگ می‎كرد تا زمامدار و بر گردن مردم سوار شود و بر مال و جان و ناموس جامعه مطابق میل و هوسش حكمران باشد، البتّه اگر غرض از سیاست، روش معاویه و عمروعاص باشد، مذموم و نزدیك شدن به آن نزدیك شدن به آتش است، و اگر غرض از سیاست، روش پیغمبر اكرم‌(ص)  و علی‌(علیه‌السلام)  باشد از عالی‌ترین صفات كمال بشر است.

همكاری عموم و نظارت قاطبه مردم و اجرای عدالت و برقراری نظم صحیح و تشكیل اجتماع هرچه بهتر و مترقّی‎تر، و برپایی حكومت اصلح و مسئولیت مشترك، جزو برنامه‎های عالی اسلام است. هرگز این سیاست از دیانت و روحانیت جدا نیست، و این سخن كه بر زبان‌های افرادی بی‌اطلاع از حقایق اسلام افتاده: «روحانیت از سیاست جداست»، سخن بیگانگان و دشمنان اسلام است كه می‎خواهند اسلام را تجزیه كرده و آن را در دایرة عبادات و اخلاق، محبوس كنند و از اتحاد مسلمین و تجدید عظمت آنها و اجرای نظامات اسلام مانع شده و قوانین فاسد بیگانگان و روش كفار را در بین مسلمانان رایج سازند.

اگر مسلمانی چنین عقیده‎ای را داشته باشد ـ یعنی اسلام را فقط یك سلسله برنامه‎های روحی و معنوی بداند و برنامه‎های دیگر اسلام را در كشورداری، عمران و حقوق، انتظامات و آئین داوری و غیره انكار كند ـ طبق موازین و شرایطی كه در فقه مقرر شده محكوم به كفر و خروج از اسلام خواهد بود.

 

این عقیده كه اسلام شامل تمام مسائل زندگی اجتماعی و فردی مسلمانان است و اسلام برای همه، دین و عقیده، وطن، حكومت، قانون، روحانیت، سیاست، صلح و جنگ و همه‌چیز است و از هیچ‌یك از شئون و مسائل حیات بشر جدا نیست، عقیده‎ای است كه باید كاملاً به مسلمان‌ها تفهیم شود و حقایق و معانی بلند آن تشریح گردد.

هر مسلمان (به‌خصوص افراد مؤثر در جامعه) باید در سكوت و كناره‎گیری از مسائل اجتماعی و در نطق و دخالت و قیام خود، به پیشرفت اسلام و اجرای احكام و ترقّی و عظمت مسلمانان متوجّه باشد.

بنابراین شكی نیست كه اصلاحات و مدافعه از اوضاعی كه در آن عصر، اسلام را تهدید می‎كرد، با تشكیل حكومت اسلامی و گرفتن مسند خلافت از عنصر ضدّاسلام و ناپاكی مثل یزید تأمین می‎شد، و اگر حسین‌(علیه‌السلام)  كه هم امام منصوص و هم از هر جهت شایستگی و صلاحیتش مورداتّفاق مسلمانان بود، زمامدار می‎شد آن مفاسد مرتفع و اسلام در مسیر واقعی خود به جلو می‎رفت.

پس در صورت همكاری و یاری مردم، قیام حسین‌(علیه‌السلام)  برای بركنار كردن یزید و تشكیل حكومت اسلامی شرعی و واجب بود، و این مقصد قیام را از حقیقت و خلوص و حفظ دین و خیر و اصلاح خارج نمی‎ساخت و به طلب سلطنت و اغراض سیاسی آلوده نمی‎كرد.

این اصل، یعنی تأسیس حكومت اسلامی در صورت همكاری مردم ارزش آن را داشت كه حسین‌(علیه‌السلام)  برای آن قیام نماید، بلكه در صورت همكاری و پایداری و استقامت مردم شاید بهترین و نزدیك‌ترین راه به هدف حسین‌(علیه‌السلام)  بود، ولی چون آن حضرت علاوه بر علم امامت، از اوضاع اجتماعی و اخلاقی مردم و شدت سوء‌نیت و ظلم بنی‎امیه، شهادت خود را پیش‌بینی می‎كرد، تصمیم گرفت با صدای مظلومیت و عكس‌العمل تحمل آن مصائب جانكاه مسلمانان را بیدار و اسلام را نجات دهد.

 

و ثانیاً قبول دعوت مردم كوفه و اعزام مسلم‌(علیه‌السلام)  برای این بود كه پس از مرگ معاویه و ولایتعهدی یزید كه به فسق و فجور و انحراف از تعالیم اسلام معروف و مشهور بود، مسلمانان بیدار و متوجّه، در سرگردانی و تحیّر عجیبی افتاده و سنگینی حكومت تحمیلی یزید آنها را ناراحت كرده بود. عالم اسلام ازنظر عموم (جز جیره‌خواران و دست‌نشاندگان بنی‎امیه) بدون خلیفه و زمامدار شرعی بود! زیرا بنا بر مذهب شیعه، حسین‌(علیه‌السلام)  امام و خلیفه منصوص و تعیین‌شده از جانب پیغمبر‌(ص)  بود، و بنا بر نظر دیگران هم زمامداری یزید شرعی نبود، چون هم انتخابش ازطرف معاویه مبنی بر رعایت مصلحت مسلمین نبود، و هم اهل حلّ‌ و عقد و بزرگانی كه رأیشان میزان رأی عموم بود، از بیعت با او خودداری كرده بودند. كسانی هم كه به او رأی داده یا سكوت كرده بودند، از بیم شمشیر ابن‌زیادها و مسلم بن عقبه‎ها (مسرف)، یا به طمع جوایز و گرفتن پول و درجه و مقام بود. حتی در خاندان بنی‌امیه، مروان و دیگران با آن مخالفت كردند و معاویه آنها را با پول و رشوه‌ دادن و حكومت ساكت كرد و برای مروان ماهی هزار دینار و افراد دیگر را صد دینار اضافه‌حقوق قرار داد.[2]

و به‌طوركلی جز كسانی كه تحت‌تأثیر تهدید یا تطمیع و حفظ منافع بودند، نوع مردم از حكومت یزید نگران، و بیعت با او را شرعی و سبب وجوب اطاعت و حرمت خروج بر او نمی‎دانستند.

و از سوی دیگر باشخصیت‎ترین كسی كه نامش بر زبان‌ها بود و مسلمان‌ها به او ارادت داشتند و برای خلافت و رهبری مسلمانان شایسته‎تر از هركس می‎شناختند حسین‌(علیه‌السلام)  بود. برای اصلاح و تأسیس حكومت اسلامی چشم‌ها از او برداشته نمی‎شد و اگر او كه صاحب حقّ و در نظر همه سزاوارتر از هركس بود، از گرفتن حقّ خویش خودداری می‎كرد و به وضعی كه پیش آمده رضایت

 

می‎داد، دست دیگران هم بسته می‎شد، و همه آن را در رضایت به حكومت یزید عذر و حجت قرار می‎دادند، پس آنچه در مرحله اوّل بر حسین‌(علیه‌السلام)  لازم بود این است كه از بیعت با یزید امتناع نماید و دست مسلمان‌ها را برای اقدام و تجدید حكومت اسلامی و همكاری بازگذارد و آنها را با بیعت و تسلیم خود در برابر عمل انجام‌شده قرار ندهد و حجت را بر آنها تمام سازد و در مرحله بعد هم باید برای اتمام‌حجت، دعوت آنها را برای تأسیس حكومت اسلامی به رهبری خودش بپذیرد.

لذا وقتی نامه‎ها و فرستاده‎های مردم عراق و رؤسای قبائل، به آن حضرت رسید كه از او دعوت كرده بودند رسماً زمامداری و خلافت را عهده‎دار شود و اظهار انقیاد و اطاعت و فداكاری و دلسوزی برای وضع ناهنجار مسلمین نموده بودند، و نامه‎ها و فرستادگانشان متوالی و متواتر شد و به‌ظاهر حجت را بر امام‌(علیه‌السلام)  در این موقع حساس تمام كردند آن حضرت پیشنهاد آنها را پذیرفت و پسر عمّ عزیز و ارجمندش ـ مُسلم ـ را به كوفه فرستاد.

معلوم است كه با آن‌همه اصرار و اظهار حضور مردم عراق در چنان فرصت تاریخی، ناگزیر بود دعوت آنها را بپذیرد. اگر او به داد مردم نرسد و به صدای استغاثه آنها جواب ندهد پس مردم چه كنند؟ و جامعه مسلمانی كه خود را تشنه اصلاحات می‎داند، چه راهی پیش گیرد؟ سزاوار نبود حسین‌(علیه‌السلام)  دعوت آنها را كه مدّعی همه‌گونه اظهار اخلاص و فداكاری بودند ردّ كند و به سوءنیت و پیمان‌شكنی متهم سازد، و آنان را به جرم رفتار و كردارشان با پدر و برادرش مؤاخذه نماید.

یا چنانچه بعضی می‎گفتند، به آنها بگوید: شما اول شهر را تصرف كنید و عامل یزید را بیرون نمایید، وقتی بدون منازع شد مرا بخوانید تا بیایم. حسین‌(علیه‌السلام)  این پیشنهاد را نداد؛ زیرا به او گفتند: بدون رهبر، انقلاب علیه حكومت اموی نتیجه‌بخش

 

نیست و به‌علاوه معنای آن این است كه شما خود بروید و جنگ كنید و كشته بدهید، اگر میدان را صاف و بی‌مانع كردید مرا بخوانید تا زمامدار شوم، این پیشنهادها در افكار مردم بهانه‌جویی و شانه خالی كردن از زیر بار تكلیف شمرده می‎شد.

آنها زبان حال و مقالشان این بود: ما امام نداریم، پیشوا نداریم، جامعه اسلام بدون رهبر و امامی كه قائم به امور باشد مخصوصاً با روی كار آمدن جنایتكاری مثل یزید، متلاشی می‎شود باید فكری كرد و چاره‎ای اندیشید، ما هرچه فكر كرده‎ایم و مشورت نموده‎ایم، جز آنكه تو كه پسر پیغمبری، به داد اسلام برسی و حكومت اسلام را از دست این ناكسان خلاص سازی و به‌سوی ما بیایی چاره‎ای نیست.

این پیشنهاد را در آن عصر و در آن شرایط، حسین‌(علیه‌السلام)  باید بپذیرد و اگر خدعه و نیرنگ هم بود، تكلیف او پذیرفتن بود، چنانچه در بعضی از كتب مقتل است كه فرمود:

«مَنْ خَادَعَنَا فِی اللهِ إِنْخَدَعْنَا لَهُ»؛

«هركس در كار خدا با ما خدعه و نیرنگ كند، خدا هم از جانب ما خدعه‎اش را به او باز می‎گرداند».

قبول این پیشنهاد و اعزام مسلم بن عقیل و دست به ‌كار شدن برای تأسیس حكومت اسلامی مربوط به سیاست به معنای طلب ملك و ریاست نبود، این سیاست، سیاست اسلامی، و وظیفه دینی و وجدانی و قیام برای خدا بود.

لذا بااینكه می‎دانست جریان به كجا منتهی می‎شود، دعوت اهل كوفه را پذیرفت و مسلم را به آنجا فرستاد.

مسلم به كوفه آمد و بدون آنكه مالی و رشوه‎ای برای سران قبائل بیاورد[3] یا وعده مقام و منصب به كسی دهد یا كسی را تهدید كند، در محیطی آزاد شروع

 

به كار كرد و چنانچه می‎دانیم با حسن استقبال مردم كه كاشف از همان خواسته‎های واقعی و كمال خوش‌بینی آنها به حسین‌(علیه‌السلام)  و تنفّر شدیدشان از بنی‌امیه بود روبه‌رو شد، و هجده‌هزار نفر یا شصت‌هزار نفر با او با رغبت و شوق بیعت كردند و تشكیل خلافت اسلامی پی‌ریزی شد و زمامداری حسین‌(علیه‌السلام)  رسمیت یافت و چون اهل حلّ ‌و عقد و مسلمانان آزادانه با احدی جز آن حضرت بیعت نكرده بودند، آن حضرت در عرف كسانی هم كه خلافت را با اجماع می‎دانند، خلیفه شرعی گردید و این بیعت، یك بیعت واقعی بود، زیرا نه پول در كار بود و نه زور، ولی متأسفانه حوادثی كه پیش آمد و محبّت مال و زر و زیور دنیا و بیم از مرگ و ضعف ایمان و فقدان شجاعت اخلاقی، آنها را از استقامت و فداكاری در راه مقصد و عقیده بازداشت تا با آن وضع اسف‎انگیز و جنایت‌بار، عهدشكنی و بی‌وفایی كرده و ذلیل و مغلوب مطامع پست مادی شدند.

بدیهی است آنچه از حسین‌(علیه‌السلام)  صادر شد از جواب نامه‎ها و اعزام مسلم و عزیمت خود آن حضرت به‌سوی عراق، همه به‌ظاهر پاسخ مثبت به ندای التجاء و استغاثه مردم كوفه و كوشش برای تشكیل حكومت اسلامی بود.

اما چون باطن كار بر آن حضرت معلوم بود و چون او برنامه‌ای را كه انبیا و اولیا اجرا كردند اجرا می‌نمود، دعوت مردم كوفه را قبول و حجت را بر آنها تمام كرد و مفاد آیه كریمه:

﴿لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾[4]

را به كار بست.

همان‌طور كه یكی از فواید دعوت پیغمبران قطع عذر و ﴿ لِئَلَّا یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ‏﴾[5] است.

 

حسین‌(علیه‌السلام)  كه خلیفه و جانشین پیغمبر‌(ص)  بود هم، با مردم اتمام‌حجت و قطع عذر كرد.

و حوادث كوفه و بی‌وفایی و پایداری مردم نشان داد كه تشكیل حكومت اسلامی در آن شرایط میسر نیست و راه دفع خطرات از اسلام، خودداری از بیعت و تسلیم و استقامت و تدارك انقلاب فكری و تهییج احساسات و فداكاری و بی‌اثر كردن برنامه‎های تخریبی بنی‎امیه است.

خلاصه جواب این است كه با حساب دقیق، نجات اسلام از یكی از دو راه ممكن بود: نخست، تشكیل حكومت اسلامی و برکنار كردن یزید. دوم، فداكاری در راه امتناع از بیعت و تسلیم و استقبال از شهادت و مظلومیت فوق‌العاده؛ اما چون راه اول به‌علّت ناپایداری مردم به نتیجه نمی‎رسید، امام‌(علیه‌السلام)  از آغاز كار راه دوم را انتخاب كرد، و برای اتمام‌حجت تا وقتی پیمان‌شكنی مردم كوفه علنی و آشكار نشده بود از راه مشترك به طرف مقصد دوم می‎رفت.

پس، تشكیل حكومت اسلامی اگر‌چه هدف عالی و مقصد مقدسی بود كه طلب آن، از مقام امامت و عصمت حسین‌(علیه‌السلام)  چیزی كم نمی‎كرد بلكه قیام برای آن نیز از جانب آن حضرت بجا و سزاوار بود؛ اما چون شرایط آن موجود نبود، با علم امام‌(علیه‌السلام)  به واقع و پیش‌بینی آینده، نمی‎توان آن را از علل و اسباب قیام شمرد.

 

 

[1]. اشاره به آیة 52 سورة توبه: ﴿وَكَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا.

[2]. ابن‌قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص197 ـ 199؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص‌201 ـ 203.

[3]. حضرت مسلم‌(علیه‌السلام) برای مخارج خود هفتصد درهم در كوفه قرض كرد كه در هنگام شهادت وصیت به پرداخت كرد. عقّاد ابوالشّهداء، ص215 و سائر كتب مقتل.

.[4] انفال، 42. «تا آنها که هلاک (و گمراه) می‌شوند از روی دلیل روشن باشد و آنها که زنده (و هدایت) می‌شوند از روی دلیل روشن باشد».

 .[5]نساء، 165. «تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».

نويسنده: