سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

پناه بر خدا

اهانت به مقام مقدس پیغمبر‌(ص)  از این بالاتر نمی‎شود كه كسی صریحاً یا به كنایه بگوید: شمشیر او به دست این افراد بود، یعنی این افراد مظهر برنامه‎های سیاسی و نظامی اسلام بودند.

لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ وَإِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.

جا دارد كه برای مثل این مصیبت‌ها كه در اسلام، افرادی مانند ابن‌عربی پیدا شوند و جسارت و دشمنی را با اهل‌بیت رسالت به این حد برسانند، عوض اشك، خون گریه كنیم.

دشنام و ناسزا به پیغمبر‌(ص)  و به اسلام از این جمله ابن‌عربی بدتر نیست؟

نه، ای ابن‌عربی! حسین‌(علیه‌السلام)  و یاران و اصحابش و هركس برای یاری حقّ و نصرت اسلام قیام كرد، با شمشیر پیغمبر‌(ص)  كشته نشد.

حسین‌(علیه‌السلام) ، با شمشیر عتبه و شیبه و ولید و مشركینی كه با اسلام مبارزه كردند كشته شد. با شمشیر كفر و ارتجاع، با شمشیر ابی‎سفیان و پسرهایش كه در جنگ بدر و اُحد و احزاب به ‌روی اسلام كشیده شد، با شمشیری كه حمزه را با آن كشتند، با شمشیر معاویه و عمروعاص و مروان، كشته شد. حسین‌(علیه‌السلام)  با شمشیر شما نویسندگان متملق و چاپلوس كشته شد.

یكی دیگر از این افراد محمد خضری‌بک صاحب كتاب محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه است كه در كتاب نامبرده به اسلام و تاریخ خیانت‌ها كرده است.

این مرد كه ناصبی و طرف‌دار بنی‎امیه مخصوصاً معاویه و یزید بوده، قیام حسین‌(علیه‌السلام)  را یك تندروی و انتحار سیاسی و ترك حزم و دوراندیشی و

 

خوش‌گمانی به مردم عراق شمرده و با الفاظی اعتراض‌آمیز از نهضت حسین‌(علیه‌السلام)  انتقاد كرده و به‌جای اینكه بنی‌امیه و مخصوصاً معاویه را كه موجب تفرقه و اختلاف مسلمین شد و بر خلیفه به‌حقّ خروج كرد و پسرش یزید را كه شایستگی نداشت، به رسم اكاسره و قیاصره، ولیعهد ساخت، نكوهش و توبیخ كند به روش پاك و مقدس حسین‌(علیه‌السلام)  و قیام او بر ضدّ یزید، حمله كرده و در پایان مقال می‎گوید:

حسین‌(علیه‌السلام)  در موقعی با یزید مخالفت كرد كه هنوز از او جور و ستمی ظاهر نشده بود.[1]

ما می‎گوییم: در محیط مسلمین و جهان اسلام خصوصاً باتوجّه ‌به سوابق روشن سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  و فضایل و مناقب او و اخبار و احادیث متواتره‎ای كه در شأن و بلندی مقامش از پیغمبر اعظم‌(ص)  روایت شده، احتمال آنكه حسین‌(علیه‌السلام)  در این قیام قدمی به اشتباه برداشته باشد مردود و منفی است و مصاب بودن آن حضرت، یك فكر عمومی و نظر و رأی همگانی است.

در عصر ما عموم عقلا و طبقات فاضل دنیا بر این عقیده هستند كه باید تا سرحدّ امكان با ظلم و ستم و استثمار ضعیفان مبارزه كرد و حیات و بقای ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم می‎دانند و روش حسین‌(علیه‌السلام)  را می‎ستایند، او را پیشوای فداكاران راه نجات بشر و آزادی ملت‌ها و اصلاحات می‎دانند و به یاوه‌سرایی‌های خضری‌بک ناصبی كسی اعتنا نمی‎كند و كسانی كه این یاوه‎ها بر قلم و زبانشان جاری شود مورد طعن و ردّ مسلمین واقع می‎شوند. مع‌ذلك به‌طور اختصار باتوجّه ‌به پاسخ‌هایی كه دانشمند مصری استاد محمد رضا در كتاب الحسن و الحسین سبطا رسول الله به خضری‌بک داده چند پاسخ به او می‎دهیم:

 

1. خضری‌بک گمان كرده، قیام حسین‌(علیه‌السلام)  به‌منظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن به‌علت ترك حزم و احتیاط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است؛ ازاین‌جهت حركت امام‌(علیه‌السلام)  را بدون مطالعه عاقبت كار و دوراندیشی شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.

ولی چنان‌كه مكرر گفته‎ایم: قیام امام‌(علیه‌السلام)  برای طلب حكومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و دیگران هم از مآل و پایان این حركت آگاه بودند و امام‌(علیه‌السلام)  خود را مكلّف می‎دانست كه در برابر وضعی كه پیش آمده عكس‌العمل نشان دهد.

او بیعت با یزید را جایز نمی‎دانست و امتناع از آن را هرچند به قیمت خون پاكش تمام شود واجب می‎دانست.

حسین‌(علیه‌السلام)  در بین امت، شخصیت اول و تمام شرایط زمامداری اسلامی در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهمیت می‎داد؛ چگونه راضی شود خلافت بازیچه جوانی فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.

اگر امر به معروف و نهی از منكر واجب باشد، حسین‌(علیه‌السلام)  اول‌كسی بود كه باید به آن عمل كند، و اول كسی است كه باید برای پاك‌ كردن محیط از منكرات و كفر و ظلم اگر‌چه به بذل جان باشد، اقدام كند. اگر حسین‌(علیه‌السلام)  در راه بقای دین و دفاع از شرع، مجاهده و فداكاری نكند پس چه كسی جهاد كند؟

حسین‌(علیه‌السلام)  فداكاری و جان‌نثاری در راه اقامه حقّ و اماته باطل و نجات اسلام را واجب می‎دانست كه فرمود:

«لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَمَا».[2]

و فرمود:

«لَا اُجِیبُ ابْنَ زِیَادٍ فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمَوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ».[3]

 

اشتباه یا اشتباه‌كاری خضری‌بک در اینجا است كه قیام امام‌(علیه‌السلام)  را با قیام سیاستمداران و ریاست‌طلبان تاریخ مقایسه كرده و آن را انتحار سیاسی و ترك حزم شمرده باآنكه این قیام از هرگونه شائبه اغراض دنیایی و شخصی منزّه و مبرّا بود و در فصل اول همین بخش روشن ساختیم كه قیام امام‌(علیه‌السلام)  یك قیام الهی و ادای تكلیف دینی و مأموریت خدایی بود و باید آن را با قیام‌های مشابه آن (نهضت‌های انبیا و اولیا) مقایسه كرد كه به اتكای نیروی مادی و ظاهری نبود.

ابراهیم خلیل‌(علیه‌السلام)  درحالی‌كه نه قشونی داشت و نه شمشیر و اسلحه و نه همكار و همفكری، در برابر پادشاه جباری مانند نمرود قیام كرد و خدایان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بت‌هایشان را شكست و پایمال نمود. موسای كلیم‌(علیه‌السلام)  چوپان پشمینه‌پوش فقیر از فرعون مصر خواستار شد كه دست از دعوای خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترك كند و بنی‌اسرائیل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بیم نكرد.

محمّد‌(ص)  بی‌معین و یار و یاور و تنها و بی‌جمعیت و لشكر، پرچم دعوت گردنكشان متكبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرك و وحشی را كه سیصدوشصت بت داشتند، به توحید و پرستش خدای یگانه خواند و به پادشاه ایران و قیصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذیرش دین خدا كرد.

یحیای پیغمبر(ص)، مردم را به‌سوی خدا خواند، پادشاه ستمكاری او را كشت و سرش را برای فاحشه‎ای به هدیه بردند.

حسین‌(علیه‌السلام)  مردم را به حقّ و عدالت و دین جدّش دعوت كرد، او را كشتند و سرش را برای یزید هدیه بردند.

زكریا‌(علیه‌السلام)  و سایر پیغمبرانی كه كشته شدند، یا مردم دعوتشان را پذیرفتند، با اتكا به كدام اسباب ظاهری و وسایل مادی قیام كردند؟

 

قیام این طبقه جز مأموریت دینی، باعثی نداشت و غلبه و شكست ظاهری برای آنها یكسان بود.

در عصر انبیا نیز كسانی بودند كه دعوت ایشان را تندروی و بی‌احتیاطی و استقبال از مرگ و هرگونه خطر می‎شمردند، بلكه آنها را به باد استهزا و تمسخر می‎گرفتند، چون هدف انبیا را از هدف مردمان دنیاطلب و جاه‌دوست تمیز نمی‎دادند و نهضت‌های روحانی و معنوی و آسمانی را كه بر اساس اطاعت امر خدا و فضیلت و بشردوستی و حقیقت و عدالت و اتمام‌حجت است، مانند نهضت‌های دنیایی كه بر اساس حبّ به دنیا و جاه و ریاست و منفعت شخصی است گمان می‎كردند.

2. به نظر خضری‌بک، حسین‌(علیه‌السلام)  وقتی که قیام كرد، هنوز از یزید ستمی ظاهر نشده بود و بهتر این بود كه صبر كند و حرفی نزند و حكومت او را امضا كند تا یزید بر مركب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگیرد، آن وقت قیام كند!

خضری‌بک گمان كرده حسین‌(علیه‌السلام)  یزید را نمی‎شناخت، یا مسلمان‌ها او را نمی‎شناختند.

یزید مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. میگساری و سگ‌بازی و تجاهر او به معاصی معروف بود. كسانی كه در زمان معاویه با ولایتعهدی او مخالفت كردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامداری او می‎دانستند.

یزید در زمان پدرش حتی وقتی به مدینه می‎آمد، باآنكه می‎دانست كردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه می‎رسد، دست از میگساری بر نمی‎داشت.[4]

امام‌(علیه‌السلام)  در همان عهد معاویه، او را می‎شناخت و به معاویه فرمود: «تو می‎خواهی مردم را به اشتباه بیندازی، مثل آنكه غائبی را وصف كنی یا كسی را كه در پشت پرده است بشناسانی. یزید خودش خود را با سگ‌ها و كبوترهایش و كنیزان خواننده و نوازنده‎اش و با انواع كارهای لهو شناسانده است، رها كن آنچه را اراده

 

كرده‎ای! سود نمی‎دهد تو را اینكه بر خدا وارد شوی درحالی‌كه بار گناهی كه از ستم به این خلق داری بیشتر از این باشد».[5]

3. اگر یزید بعد از شهادت امام‌(علیه‌السلام)  عدل و داد پیشه كرده و به كتاب و سنّت عمل نموده بود و آن كردار زشت و رفتار نكوهیده را ترك كرده بود، جا داشت كسی بگوید حسین‌(علیه‌السلام)  او را چنان‌كه باید نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.

ولی بعد از آنكه حادثه كربلا و اسارت خاندان پیغمبر‌(ص)  و واقعه حرّه و تخریب مكه معظمه و مداومت او به معاصی و تجاهر به فسق و فجور و گناهان كبیره، او را بیش‌ازپیش به مردم معرفی كرد، این‌گونه ایراد از خضری‌بک جز آنكه حكایت از عداوت با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‎كند معنایی ندارد.

4. سخنان خضری‌بک یا از جهت تعصب یا ازجهت عدم درك هدف اسلام است. او گمان می‎كند هركس علیه هر حكومتی در هر شرایطی قیام كند، عامل تفرقه و اختلاف است و باید از هر ظالم و ستمگر و هر حكومتی، تمكین و اطاعت كرد و با او همكاری و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پیش نیاید و اتحاد و همكاری، پسندیده است اگر‌چه با ستمكاران و برای ظلم و ستم باشد و همه باید با حكومت یزید، ولید، حجاج، معاویه و بیدادگران تاریخ از در سازش در آیند و آنها را به رسمیت بشناسند تا تفرقه ایجاد نشود. نه، خضری‌بک! سخت گمراه شده‎ای، اختلاف و تفرقه بین اهل حقّ و باطل همیشه بوده و هیچ شریعتی اجازه نمی‎دهد كه اهل حقّ تسلیم اهل باطل شوند، برای آنكه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با این حساب شما، ابراهیم خلیل‌(علیه‌السلام)  هم كه در مقابل نمرود، و پیامبر عظیم‌الشأن اسلام‌(ص)  كه علیه بت‎پرستی قیام كرد، ـ العیاذ بالله ـ عامل تفرقه و اختلاف شدند.

 

نه آقای خضری‌بک! ریشه اختلافات مسلمین، حكومت امثال معاویه مفرّق‌الجماعات، و یزیدها و مخالفت آنان با تعالیم دین و دستورات اسلام و جاه‌پرستی و دنیاطلبی بود.

5. آقای خضری بک! در نزد امام‌(علیه‌السلام)  حساب كار روشن بود و با كمال بیداری و هشیاری‌ به‌سوی مقصد و هدفی كه داشت می‎رفت و از ماورای پرده‎های زمان، اوضاع بعد را پیش‌بینی می‎كرد و تدارك كار را چنان دید كه حكومت بنی‎امیه در خشم و نفرت عمومی محو و از شمار حكومت‌های اسلامی خارج و به لعن ابد گرفتار گردند. حسین‌(علیه‌السلام)  در این جهت كه بنی‌امیه و مخصوصاً یزید و معاویه را از پا در آورد و پرده از باطن كار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها هم‌صدا كند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوایی را كه لازم بود، برای این‌كار بسیج نمود و دقیقه‎ای از دقایق، حزم و احتیاط را ترك نكرد و در راه تأمین مقصد و هدف خویش تمام اطراف و جوانب كار را ملاحظه فرمود و مقدمات را چنان فراهم كرد كه مقصدش تأمین گشت و صدای مظلومیتش در عالم پیچید، و بنی‎امیه منفور و مخذول شدند و نقشه‎هایی كه داشتند بی‌اثر شد، و پسر یزید (معاویه دوم) رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضایل علی‌(علیه‌السلام)  و صلاحیت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شهادت داد.

 

 

[1]. خضری بک، محاضرات تاریخ الامم‌الاسلامیه، ج2، ص129 ـ  130.

[2]. طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائر‌العقبی، ص149 ـ 150؛ زرندی، نظم‌دررالسّمطین، ص216.

.[3] ابن‌داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص254. «من با خواستة ابن‌زیاد موافقت نمی‌کنم. آیا جز مرگ چیزی است؟ من از مرگ استقبال می‌کنم و به آن خوش‌آمد می‌گویم».

[4]. ابن‌اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج3، ص317.

[5]. ابن‌قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص208 ـ 209؛ امینی، الغدیر، ج3، ص260؛ ج10، ص248.

نويسنده: 
کليد واژه: