سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

4ـ محبوبیّت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و عزّت بازماندگان

﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾.[1]

چنان‌كه مكرر گفته شد محبّت و دوستی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) جزء مزاج ایمانی و اسلامی هر مسلمان است و احدی نیست كه مسلمان باشد و پیغمبر‌(ص)  را دوست بدارد و بااین‌حال حبیبة عزیزه‎اش سیدة نساء‌العالمین، و دو ریحانه‎اش حسن و حسین، و برادر و پسرعمش علی(علیهم‌السلام) را دوست نداشته باشد.

همان‌طور كه حضرت زین‌العابدین‌(علیه‌السلام)  در خطبه مسجد شام فرمود:

یكی از خصائص این خاندان محبّتی است كه خداوند متعال از آنها در دل‌های مؤمنین قرار داده است.

یكی از آثار شهادت امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  این بود كه این محبّت در دل‌ها زیاد شد و موجب جلب عواطف و جذب احساسات عموم به خاندان نبوت گشت.

 

ایمان، شجاعت، صراحت لهجه، پایداری، مردانگی، مظلومیت و دشمنی با ظالم صفاتی هستند كه هركس آنها را دارا باشد محبوب می‎شود.

از اشعاری كه شعرا پس از شهادت امام‌حسین‌(علیه‌السلام)  در مرثیه آن حضرت و مدح خاندان علی‌(علیه‌السلام)  سروده‎اند معلوم می‎شود كه شهادت امام‌(علیه‌السلام)  در جلب قلوب و محبّت مردم چه تأثیر عجیبی كرد و چگونه دل‌های همه را ربود.

هرچه سخن از محبوبیت حسین‌(علیه‌السلام)  بگوییم، كم گفته‎ایم. این مراسمی كه به‌عنوان عزاداری آن حضرت در هند، پاكستان، عراق، ایران، سوریه، لبنان، بحرین، احساء، افغانستان، مصر و نقاط دیگر، وبه‌خصوص در شب‌ها و روزهای مخصوصه مانند عرفه، نیمه رجب، نیمه شعبان و اربعین و عاشورا برگزار می‎شود، نشان می‎دهد كه حسین‌(علیه‌السلام)  قلوب همه را مالك شده و مردم، حتی بیگانگان نیز عاشق و دلباخته او شده‌اند.

نه‌فقط این مراسم در كربلا و در اطراف قبر آن حضرت انجام می‎شود، بلكه در نقاط دیگر در مشاهدی كه به آن پیشوای آزادمردان جهان یا به یكی از فرزندان یا خواهران او منسوب است، همین اجتماعات تشكیل و شور و هیجان و عشق و محبّت همه را فرا می‎گیرد.

در بقاعی كه منسوب به سر مطهّر آن حضرت است، خصوصاً در مشهد‌الرأس در قاهره در روزهای عاشورا و در شب‌های دوشنبه در مشهد سقط (نزدیك حلب) و در دمشق كه پایتخت بنی‌امیه بود در مشهد دختر صغیر آن حضرت، و مشهد حضرت زینب(علیهاالسلام)، و مشهدالرأس در جامع دمشق، و در مشهد زینبی مصر، اجتماعات و ابراز احساسات نسبت به مقام قدس حسین‌(علیه‌السلام)  می‎شود كه بعضی از آنها شاید كمتر از مراسم عاشورا و اربعین در كربلا نباشد.

هشام بن عبدالملك در زمان حكومت پدرش به مكه معظمه مشرف شد، وقتی طواف به‌جا آورد خواست استلام حجر كند، از كثرت ازدحام نتوانست، منبری برایش گذاشتند تا بر آن بنشیند.

 

در این هنگام حضرت امام علی بن‌ حسین زین‌العابدین‌(علیهما‌السلام) درحالی‌كه اِزار و ردایی بر تن داشت و زیباترین و خوشبوترین مردم بود ظاهر شد و شروع به طواف كرد، در هر شوط وقتی به حجرالأسود می‎رسید به احترام آن حضرت مردم به یك سو می‎شدند، تا فرزند عزیز حسین‌(علیه‌السلام)  استلام حجر می‎كرد.

هشام كه این احترام و احساسات را در آن موقع كه هركس می‎خواست خود را به حجر برساند، از مردم دید خشمناك شد، یك نفر از اهل شام از او پرسید:

این كیست كه مردم پاس هیبت و احترام او را به این‌گونه نگاه می‎دارند، و برای احترام او از حجر به یك سو می‎شوند؟

هشام برای آنكه شامیان امام‌(علیه‌السلام)  را نشناسند گفت: من او را نمی‎شناسم.

فرزدق كه حاضر بود گفت: من او را می‎شناسم.

مرد شامی گفت: یا ابافراس او كیست؟

فرزدق آن قصیده طولانی را كه ازجملة آن، این ابیات است سرود:

هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ
هَذَا ابْنُ خَیْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ
إِذَا رَأَتْهُ قُرَیْشٌ قَالَ قَائِلُهَا
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ
مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دینٌ وَبُغْضُهُمُ
یُسْتَدْفَعُ الضُّرُّ وَالْبَلْوَی بِحُبِّهِمُ
 

 

وَالْبَیْتُ یَعْرِفُهُ، وَالحِلُّ وَالْحَرَمُ
هَذَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الطَّاهِرُ العَلَمُ
إِلَی مَكَارِمِ هَذَا یَنتَهِی الْكَرَمُ
بِجَدِّهِ أَنْبِیَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا
كُفْرٌ، وَقُرْبُهُمُ مَنْجَی وَمُعْتَصَمُ
وَیُسْتَزَادُ بِهِ الإِحْسَانُ وَالنِّعَمُ[2]
 

 

این كسی است كه خاك بطحا قدم زدن او را می‎شناسد، كعبه و حلّ و حرم او را می‎شناسد. این پسر بهترین بندگان خداست، این پرهیزکار، پاكیزه، پاك و سرشناس است. وقتی قریش او را دید، گوینده‎اش گفت: به بزرگواری‌های این مرد، بزرگواری پایان می‌پذیرد. این پسر فاطمه است! اگر او را نمی‎شناسی بشناسید، پیامبران خدا با جدّ او ختم شدند. او از خاندانی است كه دوستی آنها دین، و دشمنی آنان كفر است و نزدیك شدن به آنان نجات‌بخش و پناهگاه است. ضررها و بلاها با دوستی آنان دفع می‎گردد و با دوستی آنان نیكی‌ها و نعمت‌ها زیاد می‎شود.

از این حكایت و این قصیده، شدّت محبّت و علاقه مردم به خاندان نبوّت و عزّت، و عظمت پسر یگانه حسین‌(علیه‌السلام)  زین‌العابدین‌(علیه‌السلام)  ظاهر می‎گردد و معلوم می‎شود كه عموم مردم، تشنه شنیدن فضایل اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بوده‎اند كه فرزدق به‌مقتضای بلاغت در آن محضر عظیم و مجمع عام بااینكه می‎دانست مورد مؤاخذه حكومت ستمكار اموی قرار می‎گیرد، آن قصیده را سرود.

این همان حقیقتی است كه امیرمؤمنان علی‌(علیه‌السلام)  با یك جملة كوتاه بیان فرموده است:

«بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛[3]

«بازماندگان كسانی كه در راه حفظ شرف و دفاع از حقّ، و حمایت از دین و اعلای كلمه خدا جهاد می‎كنند، و كشته می‎شوند عددشان باقی‎تر، و فرزندانشان بیشترند».

یعنی موجبات بقا و عزّت و ترقّی، تكثیر و بزرگی برایشان فراهم‎تر است از كسانی كه زندگی با ذلت و پستی و زیر بار ظلم ستمكاران و بدكیشان را اختیار می‎كنند.

 

از آن مردمانی كه اندر جهاد
نمودند در راه حق جان نثار
ندادند تن زیر بار ستم
از آنها بس اولاد و خویش و تبار
عزیزند و پیش همه سربلند
 

 

پی حفظ دین و صلاح عباد
تحمل نكردند پستی و عار
به‌ لوح شرف ماند ز آنها رقم
بماند به ‌عزّت در این روزگار
ز ظالم نبینند زان پس گزند[4]
 

 

بنا به نقل حمدالله مستوفی یزید سیزده پسر و دختر داشت[5] مع‌ذلک‌ امروز در دنیا كسی نیست كه خود را به یزید نسبت دهد، و اگر كسی باشد كه بداند به او منسوب است از بیم ننگ و سرزنش و ملامت و تنفّر مردم نسب خود را مخفی می‎سازد.

و از حسین‌(علیه‌السلام)  بعد از واقعه كربلا غیر از حضرت امام‌زین‌العابدین‌(علیه‌السلام)  پسری باقی نماند ولی امروز میلیون‌ها سادات و شرفا از اولاد زین‌العابدین‌(علیه‌السلام)  مشهور و معروفند، و در بلاد و ممالك اسلام وجود دارند كه اهل‌سنت و شیعه به آنها احترام گذاشته و از ایشان تجلیل می‎نمایند و به وجودشان تبرّك می‎جویند.

 

[1]. مریم، 96. «همانا آنان كه به خدا ایمان آوردند و اعمال شایسته به‌جا آوردند، خدای رحمان آنها را (در نظر خلق و حقّ ) محبوب می‎گرداند».

.[2] فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص199 ـ 201؛ مفید، الاختصاص، ص191 ـ 193؛ قمی، الاربعین، ص385 ـ 386؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج41، ص401 ـ 402؛ مزی، تهذیب‌الکمال، ج20، ص400 ـ 402؛ ابن‌کثیر، البدایة و النهایه، ج9، ص126 ـ 127.

[3]. نهج‌البلاغه، حکمت84 (ج4، ص19).

[4]. صافی گلپایگانی، گنج عرفان، ص84، كلمه384.

[5]. مستوفی، تاریخ گزیده، ص262؛ ر.ک: حجةالسعاده، ج2، ص3.

نويسنده: