عالم انسان كه آن را عالم صغير مىگويند، نمونه كل جهان و مجموع عالم است كه آن را عالم كبير و اكبر مىخوانند، چنانكه در شعر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمده است:
«وَتَزْعَمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ وَفِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ»[1]
بلكه همه عالمها، از عالم اتمها تا عالم منظومهها و كهكشانها همهوهمه، نمونه مجموع عالم هستند و همه داراى يك نقطه مركزى هستند كه وجودشان به آن مرتبط است و:
دل هر ذرّه را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى
مجموع عالم و كل جهان نيز داراى چنين نقطه مركزى است؛ اين نقطه مركزى در ظاهر هرچه باشد، در باطن وجود ولىّ عصر و قلب امامزمان(ع) است، چنانكه نقطه مركزى انسان در ظاهر مغز است اما در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مىباشد. انسان ظاهربين گمان مىكند كه ارتباطات، منحصر در چيزهايى است كه با حواس ظاهرى يا
با تجربه دريافت مىشود و از ارتباط عالم ظاهر با باطن، و عالم شهادت و حضور، با عالم غيب و ماورای ستور، و محسوس با معقول و آنچه از دسترس تجربه خارج است، غافل است و ارتباطات ظاهرى و محسوس را فقط بر اساس تأثيروتأثر ذاتى اشيا مىپندارد، خصوصاً كه نظام اتم و كهكشانها را به يك نوع مىبيند و تحت يك برنامه و جريان متحدالشكل مشاهده مىكند، پس گمان مىكند كه يك جزء بالذات، مركز و ثابت است و جزء يا اجزاى ديگر بالذات يا به تأثير ديگر، سيار و متحرك، و از تأثير عالم غيب در آن غافل است و نمىداند كه:
در ديده تنگ مور نور است ز او در پاى ضعيف پشّه زور است ز او
ذاتش سزاست مر خداوندى را هر وصف كه ناسزاست دور است از او
و نمىپرسد كه جهت جامع و ارتباطبخش اين اجزا چيست؟ و چگونه اين نظامها بر آنها حاكم شده و اين عناصر مختلف بهوجود آمده؟ و كجا و در چه مجلس و محفلى و با كدام عقل و شعورى اين قرار را با يكديگر گذاردند كه با تركيبات و اجزاى متفاوت اين عناصر را بيافرينند و از تركيب آنها اينهمه صورتهاى گوناگون را بهوجود آورند؟ و چه جهت جامعى اين جهان را اينچنين باهم مرتبط و متناسب ساخته كه از قواعد و قوانين و تناسبى كه در آن است، بشر
توانسته است با كشف قسمتى از آنها، حتى در كيهان و جهانهاى برين، تصرّف و رفتوآمد نمايد و از فاصله ميليونها سال نورى كسب اطلاع كند؟ خدا داناست كه در اينهمه عوالم چه خبرها و چه شگفتىها، چه پديدهها و چه زيبايىها و چه اسرار و روابطى برقرار كرده است و چه محكم و استوار است اين آيه كريم كه مىفرمايد:
«بگو اگر دريا برای نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من و مخلوقات او مركّب باشد، هرآينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگرچه مانند آن را به ياري و مدد بياوريم».
چه غافل مىباشند آنانكه چشمشان از ظاهر به باطن نفوذ نمىكند و جهان و صاحب جهان را نشناخته از اين جهان مىگذرند و مصداق
«به امور ظاهری زندگی دنيا آگاهند ولی از عالم آخرت غافل میباشند».
مىباشند.
آرى همهجا نظام او و دست اوست، از اتم تا كهكشانها و بالاتر و آنچه هنوز بشر به كشفش موفق نشده، همه آيات و نشانههاى اويند.
شنيدستم كه هركوكب جهانى است جداگانه زمين و آسمانى است
تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين و آسمانى غير از اين نيست
چه نيكو و معرفت افزاست سخن سرور اوليا و اشرف اوصيا و رهبر عرفا اميرالمؤمنين على(ع):
«تسبيح تو را میگويم، چقدر بزرگ است شأن تو، تسبيح تو را میگويم، چه بزرگ است آنچه که از آفريدههاي تو میبينيم! و چه كوچك است هر چيز بزرگى در كنار قدرت تو! و چه حيرتانگيز است آنچه مشاهده مىكنيم از ملكوت تو! و چه حقير است آن در کنار آنچه که از ما پنهان است از قلمرو سلطنت تو! و چه فراوان است نعمتهاي تو در دنيا و چقدر کوچک و ناچيز است اين نعمتها در برابر نعمتهاي آخرت!».
و البته جهان به حكمت الهى و اراده ازلى، داراى قوانين و قواعدى است و بهتر اين است كه با اقتباس از قرآن كريم بگوييم داراى سنّتى است و هر پديده و حادثى معلول علتى است و علوم مادى و طبيعى، چيزى غير از اطلاع و آگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد و سنن و سلسله علل و معلولات نيست. اما چنان نيست كه احتمال وجود عالم غيب و تأثير آن در حدوث و بقاى موجودات مادّى، و ارتباط وجود ولىّ و قطب، در تأثيروتأثّرى كه در اشيا است، با قانون عليّت قابل نفى و انكار باشد، و بهطريقاولى «نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولىّ» قابل اثبات نمىباشد و هرگز چنين نفى و اثباتى امكانپذير و معقول و منطقى نيست، زيرا قانون عليّت مىتواند نفى يا تأثير بعضى از اشيا را در وجود تمام اشيا يا بعض اشيا اثبات كند.
بهعبارتديگر، اگر با حذف بعضى از عوامل مادى كه عليّت و ارتباط آن به وجود يك پديده يا بقاى آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى و موجود يافتيم، عدم عليّت آن عامل و عدم ارتباط بقاى آن پديده به وجود آن عامل احتمالى، استكشاف مىشود، اما با حذف عاملى كه عليّت آن نسبت به يك پديده محتمل باشد، به فرض آنكه آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمىشود. عاملى كه حذفش حذف پديده را در پى داشت، علّت
مستقل آن پديده است، زيرا معلوم نمىشود كه تأثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى و يا رافع يا مانع يا علّت، پس احتمال اينكه چيز ديگر و امر غيبى و غير قابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط مؤثر باشد، نفى نمىشود، چنانكه با از كار انداختن مغز يا قلب، هرچند جسم انسان از كار مىافتد و وجود عنصرى و مادى او از تحرّك و فعاليت باز مىايستد و تأثير مغز و قلب در كار و اعمال اندام و اعضاى انسان ثابت مىشود، اما نمىتوان با اين آزمايش نفى روح را ثابت نمود و رابطه اعضا و بدن را در حال سلامت و صحت با روح و تأثير روح را در آنها انكار كرد و هرگز صحيح نيست كه بگوييم حيات جزء مادى انسان كه اندام او باشد فقط مرتبط به مغز يا قلب، و به روح و عالم غيب ارتباط ندارد.
اشتباه نشود، نمىخواهيم با اين بيان، ارتباط ممكنات را با وجود امام(ع)، يا اعضا و اندام انسان را با روح او ثابت نماييم، بلكه مىخواهيم بگوييم كه اين ارتباط، از مسائلى كه با قانون عليّت و آزمايشهاى مادى و تجربى و به اصطلاح بعضى علمى، قابل نفى باشد، نيست، هرچند در مقام پذيرش و ايمان به آن بايد به دلايلى كه براى اثبات اينگونه موضوعات اقامه مىشود، استناد كرد.
بالأخره مىگوييم ارتباط وجود ساير ممكنات با وجود ولىّ و قطب جهان، به حكم خبر صادق مصدّق، يعنى پيغمبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين علیهمالسلام ثابت است، اگرچه ارتباط غيرارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با شمس و اجزاى اتم با هسته مركزى و هزارانهزار روابط تكوينى كه در عالم جماد و نبات و حيوان و انسان، و بين اعضا و اجزاى آنها برقرار است، و نفى تأثير وجود قطب در وجود پديدههاى اين عالم ـ باذنالله تعالى ـ با قانون عليّت و تجربه و آزمايش امكانپذير نيست و امكان احتمال تأثير آن بههيچوجه قابل رد نمىباشد. بنابراين، ايمان به آن علاوه بر ادلّه عقلى باتوجهبه احاديث و روايات نيز كاملاً عُقلايى و منطقى است و موجب شرك و غلوّ و اينگونه امور نخواهد بود، چنانكه احتمال تأثير يا يقين به تأثير هر شئ در شئ ديگرى ـ به تقدير الله تعالى ـ شرك نمىباشد.
حاصل اين توجيه اين است كه، چنان كه در ارتباطات و تأثيروتأثّرها، وجود هسته مركزى و مابهالارتباط و مابهالبقاء و مابهالنظامِ مادى ديده مىشود، و مثلاً حيات اعضا و اندام و بخش مادّى وجود انسان بهوجود مغز و قلب بستگى دارد و حتى بسيارى از تصرّفات، بلكه بيشتر يا همه تصرّفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم، به اين اعضا بستگى دارد، امكان دارد كه وجود قطب و امام نيز مابهالارتباطِ تكوينىِ مجموع اين عالم باشد و
همانگونه كه آن ارتباطات و ارتباط ملائكه با اين عالم توجيه مىشود، اين ارتباط كه دلايل عقلى و نقلى بر آن اقامه شده نيز توجيه و تفسير مىشود.[6]