10. علّت غيبت امام عصر (ع) با وجود آمادگی شرايط ظهور
«دوايت م. نلدسن» خاورشناس، پيرامون غيبت حضرت مهدي (ع) بياناتي دارد و در آن به مناسبات متعدّد اشاره كرده است. ازجمله مطالب او اين است كه: شيعه دورانهاي گوناگوني را پشت سر گذاشته، گاهي تشيّع در اعتلا و قوّت بوده است، مانند عصر آل بويه و صفويه و زماني ظلم و جنگ و فتنه و فساد، در ممالك اسلامي شايع بوده است، مثل اعصار جنگهاي صليبي و دوران هجوم و يورش مغول به شهرهاي ايران؛ معذلك امام مهدي (ع) ظهور نكردهاند، مانند آنكه علايم ظهور آشكار شده ولي امام ظاهر نشده باشند.[1] او در اين زمينه سخنان ديگري از اين قبيل گفته و در اذهان مردم پارهاي شبهه ايجاد كرده است.
اصولاً بايد توجّه داشت كه سخنان خاورشناسان در مسائل اسلامي، بهخصوص در مواردي كه برخلاف نظر محقّقان و دانشمندان مسلمان باشد، مورد اعتماد نيست؛ و به اعترافات و سخنان آنها، صرفاً در برابر خودشان و براي ملل ديگر، و در مقام تأييد آرای علماي اسلام ميتوان استشهاد كرد، ولي در مقام تحقيق و كشف حقيقت، به چند جهت كه ذيلاً يادآور ميشويم، گفتار آنان اصل نبوده و قابل استناد نميباشد:
1. بسياري از خاورشناسان، عمّال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارتهاي مستعمرات يا مراكز ديگر حتّي يونسكو ـ كه تحت نفوذ كامل «صهيونيسم» قرار دارد ـ مأموريت دارند تا عليه اسلام و مسلمانان، كتاب و رساله و مقاله بنويسند.
اين دسته از خاورشناسان، پيشقراول استعمار و غربزدگي بوده و در جداكردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علايق اسلامي و كمكردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثّري داشته، و نقشههايي كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهايي كه بسا بهصورت دلسوزي و دعوت به ترقّي و تعالي ميدهند، از سوء نيت و خبث باطن آنها حكايت ميكند؛ و متأسّفانه گفتههاي آنها در مطبوعات و جرايد و مجلّات غربزده و مقلّد و مزدور مسلمانان نيز منعكس ميگردد.
مثلاً يكي از آنها فردي است به نام ماسينيون كه مأمور وزارت مستعمرات فرانسه بود. وي همان كسي است كه پيشنهاد داد تا براي تجزيه و تفرقه ملل عرب و براي متروككردن لغت قرآن و بيگانهكردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايتها و ارشادات آن، بايد در هر منطقه از بلاد عرب، لغتهاي محلّي را رسميّت داد تا بهتدريج، زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسي چيزي از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند.[2]
بعضي از اين مستشرقان مانند جولدتسيهر در كتابهايي كه نوشتهاند،
مغرضانه مطالب را تحريف كردهاند و مانند لامنس سعي ميكنند در تاريخ اسلام، تصرّف نموده و واقعيّات را انكار كنند و افرادي را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكاري داشتهاند تبرئه نمايند، و حكومتهايي مثل حكومت بنياميّه را شرعي و نمونه نظام اسلام معرّفي كنند!
برخي ديگر فريبكارانه پيرامون اسلام كتاب نوشته و قصدشان اين بوده است كه در يك يا دو مورد حسّاس، حقيقتي را مسخ يا تهمتي را به اسلام وارد كنند و بهطوري آن را عرضه بدارند كه حتّي بسياري از مسلمانها هم ملتفت سوء نيّت و غرض آنها نگردند.
برخي هم بهمنظور سابقهسازي براي اقليّتهايي كه اختراع كرده يا تحتالحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار دادهاند، به استشراق ميپردازند و براي اين اقليّتها، تاريخ و نفوذ و دين، جعل مينمايند چنانكه در مورد وهّابيها، قاديانيها، بهاييها، شيخيها و حتّي صوفيها كوتاهي نكرده و در خيانتها و جاسوسيهاي بزرگ، از آنها بهره بردهاند.
2. گروه ديگري از خاورشناسان بهواسطه قلّت اطّلاع و ضعف بررسي، اظهار نظرهاي غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مينمايند؛ و بسا كه صلاحيّت علمي و حدود اطّلاعاتشان، از حد مسافرت عادّي به چند كشور شرقي و كارمندي يك سفارتخانه يا يك مؤسّسه در يك كشور شرقي، تجاوز نكند.
بديهي است كه بررسيها و آرای اين افراد، عاميانه و مبتذل و بيارزش است. ولي بااينهمه، غربزدگان شرق، چون شيفته هر رأي و نظري ميباشند كه صاحبش اسم فرنگي داشته باشد و به او «مِستر» يا «مسيو» يا
«مِسيس» يا «مادام» بگويند، به گفتار و نوشتههاي آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلّمي ميپذيرند.
3. گروه ديگري را تعصّب مسيحيت، كور و كر كرده و بر اساس تعصّب، از تحريف و قلب حقايق و بستن هرگونه تهمت و افترا به مسلمانان، باكی ندارند.
4. بعضي از «خاورشناسان» به كاوش و تجسّس از آرای غيرمشهور پرداخته و اسامي و نامهاي فرقههاي از بين رفته يا وجود نيافته را زنده مينمايند و اين كار را به نظر خود كشفي شمرده و مسلمانان را متّهم ميسازند.
5. برخي ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و آنان را در برابر و مقابل يكديگر قراردادن و به اتّحاد اسلامي ضربهزدن، در بلاد اسلام، گردش ميكنند؛ و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزي را شنيده يا نشنيده، به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر ميرسانند و تخم عداوت و كينه و بدبيني را بين آنها ميپاشند.
6. بعضي ديگر براي اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعاير اسلامي را تضعيف نمايند در گذشتهها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع، تجسّس ميكنند؛ و سپس با تجديد آن گذشتهها، فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه ميدارند و مردم را عقبگرا مينمايند و التزام و تعهّدشان را به سنن و شعايري كه به آن ملتزم و متعهّد هستند، ضعيف ميسازند و سرگردان و بيعلاقه و بيشخصيتشان میکنند و خصايص ديني و قومي آنها را از آنان سلب مينمايند.
7. معدودي مستشرقين بيغرض نيز هستند كه تا حدودي صلاحيّت بررسي و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه برحسب درجات معلومات و تخصّصي كه دارند، نوشتههاي آنها ارزش دارد؛ ولي با وجود اين، نوشتههاي اين افراد نيز خالي از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد، هرچند بررسيهاي آنها در بعضي از رشتهها مفيد، و مخصوصاً براي رفع تهمتهايي كه قرنها مسيحيت متعصّب و خودخواه به اسلام زده است، سودمند ميباشد.
پس از اين مقدّمه ميگوييم: از بررسي كتاب عقيدةالشيعه استفاده ميشود كه نويسنده، با اينكه شانزده سال در مشهد مقدّس اقامت داشته است ولي مسائل را با عينك حقيقتبيني مطالعه ننموده و حتّي مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحي دنبال تحقيق نبوده، بلكه اسلام و مجامع اسلامي و برنامه و آداب مسلمانان را، از ديدگاه يك نفر مسيحي مأمور و گزارشگر، مطالعه ميكرده است.
لذا، اگرچه در بعضي موارد به ناچار اعترافاتي دارد و از خلال نوشتههايش حقايق بسيار روشن ميشود؛ ولي چون حقانيّت اسلام را قبول نداشته و بررسي او هم براي حقيقت شناسي و رسيدن به دين حقّ نبوده است، در توجيه و تفسير مسائل و حوادث، چنان روشي را پيش گرفته است كه به آشكارشدن بطلان كليسا و مسيحيت كنوني و حقانيّت اسلام، منتهي نگردد.
اينگونه بررسي و تحقيق در عقايد و آرا و جهات افتراق فِرَق، كار سازمانهاي شرقشناسي تبشير و استعمار را آسان ميسازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلّط بر كشورهاي شرقي ياري ميدهد.
كتاب عقيدةالشيعه بايد مورد نقد و بررسي دقيق محقّقان شيعه قرار بگيرد؛ و پيرامون اشتباهات و غرضورزيهايي كه در آن است، توضيحات لازم داده شود.
نويسنده در قسمتهاي مختلف اين كتاب، به گفتههاي خاورشناسان مغرض يا اشتباهكاري همچون: ارنولد، لامنس، نيكلسون، جولدتسيهر، براون، موير، مرغليوث، نيكلين، لسترينج، برتن، ماكدونالد فريدلاندر، بروكلمن، ستانلي لين بول، سريري سايكس، بردليم رمزي و هيوارث، نيز استناد كرده و به نتايج بررسيهاي آنها اعتماد نموده است.
مطالبي كه او پيرامون غيبت امام (ع) در كتاب مزبور نگاشته است،[3] نمونهاي از اشتباهات او يا غرضورزيها و دشمنيهايش با شيعه و مسلمانان است.
زيرا هركس در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبت حضرت صاحبالأمر (ع) و كتابهايي كه در اين موضوع نوشته شده حتی بررسي مختصری كرده باشد، ميفهمد كه مسئله انتظار و شرايط و برنامه آن، از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار، از اين مناسبتها كه نلدسن ذكر كرده، گستردهتر است و با اوضاع عمومي جهان ارتباط دارد و يك مسئله طايفهاي و منطقهاي، و مربوط به گوشهاي از جهان نيست، بلكه مسئله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهاني مطرح است؛ مسئله مهدويت با حكومت آل بويه و سلطنت صفويه ـ با فرض اينكه برنامه كار آنها تا حدودي به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجايي كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد پياده ميكردند ـ ارتباط ندارد.
در مسئله آمادگي براي ظهور حضرت مهدي (ع) بايستي غير از منطقه حكومت آل بويه و صفويه، وضع ساير مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز در نظر گرفت، تا معلوم شود كه اين ظهور، در آن زمانها انجامپذير نبوده است.
علاوه بر آنكه حضور آن حضرت، ظهوري است كه حصول تمام شرايط و زمينهها و وقت آن را فقط خدا ميداند.
همچنين ازنظر جنگ و فتنه و فساد و بيدادگري و خونريزي، وضع منطقه خاصّي را نميتوان در نظر گرفت و شرايط ظهور را مساعد شمرد؛ زيرا كه هميشه كموبيش اين حوادث بوده و هست، در منطقهاي حكومت شر و ظلم و فساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومت بالنسبه معتدلتر به چشم ميخورد. اينها مناسباتي نيست كه در آن، براي آن، ظهور كلّي عدل و آرامش و نظام اصلح صورتپذير باشد.
در جنگهاي صليبي ظلم و جور بهاصطلاح عرفي، حتّي در مناطق طرفين وجود نداشت، اگرچه ظلم و جور به معناي حقيقي وجود داشت ـ چون همه آن حكومتها بر اساس استضعاف و استبداد بودند ـ امّا رشد جوامع به حدّي نبود كه آن را درك كنند، و سنگيني و فشاري را كه آن حكومتها بر روح انسان دارد، احساس نمايند؛ و معدودي هم از مردمان آشنا با منطق حقيقي قرآن، اگرچه درك ميكردند، ولي در اقليّت محض بودند و جنگهايي را هم كه آتشش روشن بود، عدل و حقخواهي ميشمردند.
در هجوم مغول نيز وضع به همينگونه بود؛ تأسيس حكومت جهاني اسلام و انقلاب عظيم توحيدي آن، امكانپذير نبود و همان مردمي كه گرفتار اين حمله بودند اين مسائل عالي را درك نميكردند.
افكار ضعيفپرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكّر درونگراي صوفيانه ـ كه از عالم پهناور اسلام، حال مقاومت و دفاع از چنين يورشي را سلب كرده بود ـ بر افرادي كه به نسبت از اخيار شمرده ميشدند، مسلّط بود.
چنانكه داستان قتل شيخ نجمالدّين صوفي در مسجد جامع و اهانتهايي كه از جانب مغول به قرآن مجيد و مقدّسات اسلام شد، نمونهاي از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.
غرض اينكه، زمينه براي حكومت جهاني اسلام فراهم نبود؛ نه افكار و انديشهها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود، و نه مردم، حاضر به فداكاري و همكاري در اين سطح جهاني بودند.
چنانكه گفتيم ما نميتوانيم اين شرايط را از هر جهت به دست بياوريم، و حصول تمام آن مقدّمات را در يك عصر معيّن پيشبيني كنيم، كه مثلاً در چند قرن و چند هزار سال فراهم ميشود. و اينكه بشر بايد چه كلاسها و مكتبهايي را ببيند و چه رژيمهايي را پشت سر بگذارد، از اينكه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند، مأيوس گردد و خود را براي استقبال از آن عصر علم و پاكي و عصر فضيلت و عدالت آماده كند.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:
«چه طولاني و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».
اينهمه اخبار كه در آنها اين جمله وارد شده است:
«خدا به وسيله او زمين را از قسط و عدل پر ميكند بعد از اينكه از ظلم و جور پر شده باشد».
و مانند اين فرمايش اميرالمؤمنين (ع) كه ميفرمايد:
«ذَاكَ حَيْثُ تَكُونُ ضَرْبَةُ الْسَّيْفِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَهْوَنَ مِنَ الْدِّرْهَمِ مِنْ حِلِّهِ، ذَاكَ حَيْثُ يَكُونُ الْمُعْطَى أَعْظَمَ أَجْراً مِنَ الْمُعْطِي، ذَاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرَابٍ بَلْ مِنَ النِّعْمَةِ وَالنَّعِيمِ وَتَحْلِفُونَ مِنْ غَيْرِ اضْطِرَارٍ وَتَكْذِبُونَ مِنْ غَيْرِ إِحْرَاجٍ، ذَاكَ إِذَا عَضَّكُمُ الْبَلَاءُ كَمَا يَعَضُّ الْقَتَبُ غَارِبَ الْبَعِيرِ»[6]؛
«اين ظهور و فرج هنگامي به وقوع ميپيوندد كه ضربت شمشير بر مؤمن از به دست آوردن يك درهم حلال آسانتر است. اين وقتي است كه عطاشونده، اجر و مزدش، از عطاكننده عظيمتر باشد. اين هنگامي است كه مست ميگرديد از غير شراب، بلكه از نعمت و نعيم، و سوگند ياد ميكنيد نه از روي ناچاري؛ دروغ ميگوييد، نه از جهت ضرورت. اين در زماني است كه بلا شما را بگزد، چنانكه پالان، كوهان شتر را ميگزد.
اين احاديث، دورنمايي از وضع آن زمان است. امّا چه اسباب و شرايطي
فراهم ميشود كه زمين پر از ظلم و جور میشود، و اين سختيها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط، مقدّماتش از چه زمان فراهم ميشود؟ به نظر ميرسد كه مرور اعصار و تحوّلات و پيدايش مكتبهاي گوناگون و رژيمها و نظامات در قرنها و دورانها، اين اسباب را آماده ميسازند و جهان را براي اين ظهور عظيم، آماده مينمايند.
نلدسن بدون توجّه و بررسي اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا باتوجهبه اينها و بهصورت مغرضانه مانند آنكه علايم و نشانيهاي ظهور آشكار شده باشد و امام (ع) ظاهر نشده باشد، در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بياطّلاع و شيعهنشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسي را بدنام ساخته است.
بديهي است كه مسلمانان آگاه، در مورد نوشتهها و كتابهاي «خاورشناسان» كه بيشتر يا مغرض، يا بياطّلاع هستند، به اين دستور قرآنی عمل میکنند:
«اي رسول ما! بشارت رحمت ده بر آن بندگاني كه چون سخن بشنوند نيكوتر آن را عمل كنند، آن كساني كه خدا آنان را به لطف خاصّ خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت، خردمندان عالماند».