پنجشنبه: 9/فرو/1403 (الخميس: 18/رمضان/1445)

مسئله «رهبری امّت در دوره بعد از رسول خدا (ص)» از همان آغاز بعثت و نزول وحی، كم‌وبیش مورد توجه بوده است و حتّی داستان آن شخص كه ایمان‌آوردن به آن حضرت را مشروط به این كرد كه بعد از آن حضرت رهبری با او باشد، ولی حضرت نپذیرفتند مشهور است.[1]

اصل دیدگاه شیعه در مورد جانشینی پیامبر (ص) مطلبی است كه در زمان آن حضرت به دستور خدا و به‌وسیله شخص پیامبر (ص) به همه مردم اعلام شد و در آن زمان كسی با آن مخالف نكرد، بلكه همه مردم حتّی كسانی كه بعدها جریان سقیفه را به وجود آوردند، شادی كردند و ضمن بیعت آن را تبریك گفتند، امّا توطئه‌ها و نقشه‌كشی‌های سرّی را از همان لحظه شروع كردند و تا آنجا پیش رفتند كه می‌خواستند پیامبر (ص) را ترور كنند.

بعد از پیامبر (ص) مسئله به‌صورت بحرانی متجلّی شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق‌العاده به اسم مصلحت وارد عمل شدند و با

 

تهدید و جوّسازی، فضایی را به وجود آوردند كه در نهایت با برنامه‌ای كه پیامبر (ص) اعلام كرده‌ بودند، مخالفت نمودند تا آن‌جا كه نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا (س) مرتكب اهانت و جسارت شدند و سیر تاریخ مسلمین را از مسیری كه پیامبر (ص) معیّن كرده بود، منحرف نمودند.

با خشونت بی‌اندازه‌ای كه نشان دادند، حتّی حرمت یگانه فرزند پیامبر را هتك نمودند؛ البتّه در سال‌های اوّل دو تفكر شیعی و سنّی با تدبیری كه امیرالمؤمنین‌علی (ع) در پیش گرفتند، به‌طور شدید و علنی رودررو قرار نگرفت و فقط مسئله در اذهان آنان كه به مشروعیت حكومت می‌اندیشیدند باقی بود و سایرین هم كه بی‌تفاوت یا وابسته به حزب حاكم بودند، بحثی از آن به میان نمی‌آوردند و چه بسا كه آن را پایان یافته می‌شمردند ولی افرادی مثل عمر بن ‌خطاب متوجه بودند كه باوجود آن برنامه‌های اعلام شده از سوی پیامبر (ص)، عمل‌شان همواره از لحاظ مشروعیت، مورد سئوال قرار خواهد گرفت، لذا با اعمال سیاست‌های خاصّی از بازگشت مردم به آن تفكر اصیل اسلامی جلوگیری می‌كردند و به همین علّت بود كه تا حدود یك قرن و نیم روایتِ حدیث از پیغمبر (ص) را ممنوع كردند و چون عمر می‌دانست پس از او اگر برای كنارزدن علی (ع) چاره‌ای نیندیشد حتماً او روی كار خواهد آمد، نقشه تازه‌ای كشید.

 

او می‌دانست اگر آن وصیّت را ـ كه معلوم نشد واقعی است یا عثمان در وصیّت‌نامه نوشت ـ به ابوبكر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفكر شیعی به‌صورت شدیدتر دوباره مطرح و نقشه‌های آنها نقش‌برآب خواهد شد.

ازاین‌رو مسئله شورای شش نفری را طراحی كرد و طوری برنامه آن را تعیین نمود كه امیرالمؤمنین (ع) باز هم خانه‌نشین شود. با‌این‌حال در اینجا نیز برنامه تعیین‌شده از سوی پیامبر (ص) در خاطره‌ها تجدید شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان كه مظالم وی موجب خشم و نفرت عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قیام علیه او برانگیخت. به این ترتیب، بار دیگر مسئله جانشینی پیامبر (ص) از نو مطرح گردید و بسیاری از صحابه به همان دستور اصلی پیامبر اسلام (ص) بازگشتند و علی (ع) را جانشین به‌حقّ پیامبر (ص) اعلام كردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترین عبادات دانستند.

بنابراین عقیده شیعه درباره جانشینی پیامبر (ص) هیچ‌گاه به فراموشی سپرده نشد و قلب مردم همیشه از تعلّق خاطر به اهل‌بیت علیهم‌السلام و اینكه آنها مظلوم واقع شده‌اند و حقّشان غصب شده است، خالی نبود و گفته‌های شخصیت‌ها و شعر شعرایی چون فرزدق در برابر هشام،[2]

 

مطرح‌بودن این دیدگاه شیعی را آشكار می‌سازد و حتّی فردی مثل موسی بن نصیر ـ‌ حاكم آفریقا كه غلام او طارق،‌ اسپانیا را فتح كرد ـ بااینكه جزو كارگزاران حكومت بنی‌امیّه بود از طرف‌داران تفكر شیعه است و سرانجام باآن‌همه خدماتی كه از او صادر شد، به همین خاطر اموالش مصادره شد و از كار بركنار گردید.[3]

حتّی كار به آنجا منجرّ شد كه این دیدگاه در خاندان معاویه و یزید نفوذ كرد و پسر یزید بن معاویه به‌طوررسمی، جدّ و پدرش را محكوم و به حقّ حضرت علی (ع) و اهل‌بیت علیهم‌السلام اعتراف كرد[4] و در دوره بنی‌عباس هم مسئله به همین وضع بود.

حقّانیت تفكر شیعی و اصالت آن، اگرچه ازنظر سیاست حكومتی نمی‌بایست مطرح شود و پیروان این تفكر نباید مسئولیت‌های دولتی داشته باشند، ولی كار به آنجا رسید كه خود حكّام ظالم و غاصب بنی‌عباس مثل منصور و هارون و مأمون، متوجه حقّانیت این تفكر شیعی شدند، هرچند در عمل آن را سركوب می‌كردند.

«منتصر» و برخی دیگر از حاكمان بنی‌عباس در نتیجه گسترش تفكر شیعه در زمینه جانشینی پیامبر (ص) به این دیدگاه تمایل پیدا كردند و

 

حتّی گفته‌اند «ناصر» كه در زمان وی سرداب غیبت در سامرا بازسازی شد، خود را شیعه معرّفی كرد و نقل می‌كنند كه خود را نایب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدی (ع) می‌دانست.

از مجموعه این مطالب معلوم می‌شود، اسلام راستین كه همان تفكر شیعی و اسلام مطرح در عصر رسالت است، در طول این چهارده قرن مطرح بوده است و تاریخ در به وجود آمدن این دیدگاه‌ هیچ دخالتی نداشته است؛ بلكه وجود این دیدگاه در پیدا‌شدن حركت‌ها و نهضت‌ها و قیام‌ها و حوادث بزرگ مؤثّر بوده است و به‌عكس آنچه برخی افراد بسیار ساده و كم‌اطّلاع فكر می‌كنند باید گفت: حكومت شیعی در مصر،‌ آفریقا و دیالمه در ایران و عراق و بالاخره قیام صفویه، همه حوادثی بودند كه دیدگاه شیعی آنها را به وجود آورد و گرنه آنها در به وجود آمدن این دیدگاه‌ هیچ نقشی نداشته‌اند.

 
[1] . ابن‌هشام، السیرة‌النبویه، ج2، ص289؛‌ طبری، تاریخ، ج2، ص84؛ ذهبی، تاریخ‌الاسلام، ج1، ص286؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج3، ص171؛ همو، السیرة‌النبویه، ج2، ص157 – 158.
[2]. مفید، الاختصاص، ص191 – 193؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص200 – 201؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج3، ص306 – 308؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج9، ص126 – 128.
[3].  ابن‌قتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، ج2، ص105- 109؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل، ج4، ص566؛ شوشتری، قاموس‌الرجال، ج10، ص301.
[4] . ابن‌قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج2، ص10؛ قمی، الاربعین، ص502 – 503؛ قندوزی، ینابیع‌الموده، ج3، ص36.
نويسنده: