د ـ عامل تقسیم مسلمانان به دو گروه شیعه و سنّی
حقیقت این است كه عامل اصلی آن تقسیم، حبّ جاه و ریاست بود.
برخی دیدند با وضعی كه پیش آمده آنها در رهبری آینده، سهمی ندارند لذا از همان عصر پیامبر (ص) به دستهبندیها روی آوردند و ازطریق طرح نقشههایی وارد میدان شدند و ازجمله نقشههای مهم آنها این بود كه یك جریان فكری جدیدی را در مقابل دیدگاه پیامبر اسلام (ص) طرح و سپس تبلیغ كردند و شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» سر دادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت بكاهند و در نهایت آن را بیاعتبار معرّفی نمایند، به همین سبب وقتی پیامبر (ص) خواست وصیّت خود را بنویسد، چون میدانستند كه این وصیّت كتبی موجب تقویت وصیّتهای شفاهی است، بهشدّت مانع شدند و عمر به تعبیری كه اهلسنّت هم آن را نقل كردهاند گفت:
این سخنان را پیامبر از شدّت درد و غلبه مرض میگوید! كتاب خدا برای ما كافی است.
بنا به نقل بعضی دیگر، او گفت:
پیامبر هذیان میگوید ـ نعوذ بالله ـ..
در هر صورت وی مانع شد و گفت : «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ»؛ یعنی ما به وصیّت پیامبر (ص) و تصریحات او نیازی نداریم.
لقب شیعه به پیروان حضرت علی (ع) در همان عصر، توسّط شخص پیامبر (ص) داده شد. پیامبر (ص) پیروان مخلص او را شیعه نامید، ولی این كار موجب تقسیم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادی چون سلمان و ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت علی (ع) اعتقاد خاصّ داشتند و در مقابل هم، مخالفین هنوز گروه مستقلّی نبودند و این رهنمودهای پیامبر (ص) درباره اصل امامت به این معنا بود كه همگان از حضرت علی (ع) پیروی نمایند.
امّا مخالفت با این دستور بعد از رحلت پیامبر (ص) علنی شد و مسئله حبّ ریاست و حكومت بر مردم ـ همان چیزی كه برخی آرزومند آن بودند ـ موجب شد عدّهای علیرغم تصریح پیامبر (ص) به جانشینی علی (ع) با آن به مخالفت برخاستند و در جمعیت مسلمانان تفرقه ایجاد كردند.
اگر بخواهیم پردهپوشی كنیم و برای این تقسیم توجیه دیگری هرچند غیرواقعی ارائه كنیم، باید بگوییم این تفرقه از آنجا شروع شد كه جمعی از مسلمانان بهخاطر ضعف ایمانی كه داشتند، اصالت گفتهها و راهنماییهای پیامبر (ص) را در حدّ وحی معتبر نمیدانستند و گمان میكردند كتاب خدا برای هدایت مردم كافی است و نیازی به گفتههای پیامبر (ص) نیست. مثل اینكه خود را با پیامبر (ص) در درك مبانی و مقاصد قرآن همردیف میدیدند.
بنابراین تابع برنامه و راهی كه او تعیین فرموده بود، نشدند و نظر شخصی و مصلحت و مفسدهای را كه خود درك میكردند، بر دستورهای پیامبر (ص) مقدّم داشتند و یا اینكه برخی از دستورهای آن حضرت را حكومتی و مربوط به مدیریت جامعه قلمداد كردند و آنها را به مقتضای شرایط تغییرپذیر دانستند.
آنها مسئله خلافت را هم از همین امور فرض میكردند و معتقد بودند هرچند پیامبر (ص) جانشین خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت ـ به زعم آنها ـ به اندازه وحی اعتبار ندارد، در نتیجه مخالفت با آن جایز است و از همین رو بعد از رحلت آن حضرت این افراد دستور پیامبر (ص) را ناشنیده گرفتند و آن را كنار گذاردند و بااینبهانهگیریهای نادرست خلافت را از مسیری كه معیّن شده بود خارج كردند.
اینها اگرچه برای مدیریت جامعه در آن شرایط، نظام فكری درستی كه خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، بااینهمه اصرار میكردند كه شخصی كه برگزیده پیامبر (ص) است نباید یا مصلحت نیست عهدهدار مدیریت جامعه باشد و این در حالی بود كه آنها در بعضی مسائل برای اجرای دستور دیگری از پیامبر (ص) پافشاری میكردند ولی در این مسئله بهعكس عمل كردند، همانطور كه وقتی پیامبر (ص) «اسامه» را بهعنوان امیر لشكر معرّفی كرد آنها وی را در امارتش باقی نگذاشتند. در هر صورت آنها برای خود این حقّ را قائل بودند كه در دستورهای پیامبر (ص) تصرّف نمایند و هر تغییر و تبدیلی را كه به گمان خود لازم میدانند انجام دهند و به عذرهای بدتر از گناه متوسّل شوند.
در برابر اینها حضرت علی (ع) و تنی چند از پیروان ایشان بودند كه معتقد به حقّانیت تعالیم و دستورهای پیامبر (ص) بودند و میگفتند: كلام پیامبر (ص) حكم وحی را دارد بلكه خود وحی است چرا كه قرآن در این باره میفرماید:
«و هرگز از روی هواینفس سخن نمیگوید! آنچه میگوید چیزی جز وحی كه بر او نازل شده نیست!».
و مقصود از:
«آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید ـ و اجرا كنید ـ و از آنچه نهی كرده خودداری نمایید».
امرونهیهای آن حضرت است كه باید بیكموكاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعالیم پیامبر (ص) بینیاز نیستیم و دین اسلام از هر جهت جامع و كامل است و نقص و كمبود در آن متصوّر نیست.
در اصطلاح به این گروه اهل نصّ میگویند. اینها میگفتند: باب تأویل و توجیه در این احادیث بسته است و خلافت حضرت علی (ع) به امر خدا ازطریق وحی آیه:
«ای پیامبر! آنچه ازطرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً ـ به مردم ـ برسان!».
به پیامبر ابلاغ شده است.
درهرحال مسلمانان اینگونه به دو دسته تقسیم شدند و حقیقت آن است كه به كار بردن تعبیر «اهلسنّت» در مورد آن گروهی كه سنّت را ردّ
و در آن تصرّف و تأویل میكنند صحیح نیست؛ بلكه سزاوار به این عنوان همان كسانی هستند كه به قرآن و سنّت پیامبر (ص) پایبند بوده و هستند.
درضمن منظور كسانی كه با تمسّك به جمله : «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» مسلمانان را به دو دسته تقسیم كردند، این است كه اصل موضوع رسالت پیامبر (ص) همان كتابالله است و نیازی به سنّت پیامبر نیست! هرچند این دسته با طرز فكری كه داشتند با دستور صریح پیامبر (ص) درباره حضرت علی (ع) مخالفت كردند ولی بعد از آنكه حضرت علی (ع) را خانهنشین نمودند در موارد زیادی به سنّت پیامبر (ص) بازگشتند. چون دیدند این مبنای فكری غلط آنها پیش نمیرود با سردادن شعار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ» نمیتوان احكام مورد نیاز را به دست آورد و مشكلات جامعه را حلّ كرد.
البتّه مخالفان تفكر شیعی از این شعار بهره كافی بردند و گروه زیادی را كه اغلب عامّی و ناآگاه بودند فریب دادند و پیامبر (ص) را از نوشتن وصیّت بازداشتند، آنهایی را كه میگفتند باید دستور پیامبر (ص) را درباره خلافت حضرت علی (ع) محترم شمرد با این بهانه كنار گذاشتند و اصل را بر این گذاردند كه فقط قرآن محور است. هدف آنها این بود كه سخن از «حدیث غدیر» و «یومالدار» و احادیث دیگر پیش نیاید و بعدها كه دیدند بدون احادیث نمیتوانند امور را اداره كنند به اجتهاد در برابر احادیث دست زدند، در احكام خدا تصرّف
نمودند و به تأویل و توجیه و عمل به قیاس روی آوردند و بسیاری از نصوص را مورد تردید قرار دادند.
پیدایش مذهب تشیّع همچون پیدایش اصل اسلام به حوادث تاریخی ارتباط ندارد. البتّه حوادث در موضعگیریهای سیاسی افراد و وقوع بعضی رویدادها مؤثّر بوده و هست امّا در همه امور علّت اصلی نیست، بهعنوانمثال: ازجمله اسباب و حكمتهای غیبت امامزمان (ع) ـ به دلالت بعضی از اخبار ـ این بوده است كه به بیعت با حاكمان ستمگر مبتلا نشود[6] و...، امّا وجود آن حضرت و اصل غیبت ایشان برطبق احادیث متواتر یك امر محقّقالوقوع بوده كه برنامه آن از پیش معیّن شده بود و طبق آن پیش آمده است. نه اینكه مسئله امامت بهتدریج در طول زمان پیش آمده است و سیر تاریخ ضرورت آن را لازم گرفته است.
از بررسیهای تاریخی به روشنی معلوم میشود كه این جریان فكری اهلسنّت درباره خلافت است كه در نتیجه یك سلسله علل تاریخی به وجود آمده است وگرنه تفكر شیعی درباره اصل امامت همانگونه كه بارها بیان شد از همان آغاز بعثت در نتیجه دستور خدا و رهنمودهای روشن پیامبر (ص) پایهریزی شده است.
بنابراین، این تفكر شیعی بود كه تاریخساز شد نه اینكه تاریخ آن را ساخته است.
مخالفین تفكر شیعی میگویند: در این باره رهنمودی از پیامبر (ص) در كار نبود، لذا پس از رحلت پیامبر (ص) نگرانی و تشویشی كه مسلمانان را فرا گرفت موجب شد كه آنها شخصی را بهعنوان خلیفه تعیین كنند و این كار در سقیفه پس از بحث و كنكاشهای زیادی انجام گرفت كه نتیجه آن این شد كه ابوبكر به جانشینی پیامبر (ص) انتخاب شد و پس از آن ابوبكر هم برای جلوگیری از وقایع ناگوار و هرجومرج در جامعه، عمر را به جانشینی خود تعیین كرد و عمر هم یك شورای شش نفری را برای بعد از خود تعیین نمود! كه در این باره تصمیم بگیرد.
همه این رویدادها علل خاصّی داشت كه اغراض سیاسی در رأس آنها بود. گرچه طرفداران این دیدگاه سعی دارند این رخداد مهم تاریخی را طبیعی جلوه دهند، ولی واقعیتها در طبیعیبودن این حركت خدشه وارد میسازد و در مقابل دیدگاه شیعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأیید قرار میدهد.