سه شنبه: 4/ارد/1403 (الثلاثاء: 14/شوال/1445)

تأثیر عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در تفکرات دینی

عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در تفكرات و عقاید دینی و اعتقاد به ظهور مهدی چه اثری داشته است؟

پاسخ:

از دیدگاه جهان‌بینی الحادی همه امور و حوادث را باید به علل تاریخی و مادّی نسبت داد.

امّا از دیدگاه جهان‌بینی دینی از بین تفكرات گوناگون و عقاید مختلف، آنچه اصیل و حقّ است، منبع آن وحی و دعوت انبیا و درك فطری خود بشر است كه از آن تعبیر به هدایت عقل و فطرت و وحی و نبوّت می‌شود.

ازنظر این دیدگاه همه راه‌های انحرافی و افكار مضرّ، معلول علل مادّی و تاریخی و اغراض شخصی و نقص فرهنگ اجتماعی و تربیتی است و عقائد دینی مأخوذ از وحی و نبوّت، همه اصیل و واقعی هستند و زمینه‌ای در فطرت بشر دارند. تاریخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادّی،‌ آنها را به وجود نمی‌آورد. بلكه منشأ اعتقاد به

 

اموری چون مبدأ رسالت انبیا و امامت ائمّه علیهم‌السلام و همه عقاید حقّه عقل و فطرت انسانی و وحی عن الله است.

بر این اساس حتّی در پیدایش اعتقاد به ظهور مهدی منجی (ع) هیچ عامل اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی مؤثّر نبوده و نیست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبیا و صحف آسمانی و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم‌الانبیا (ع) و حضرت امیرالمؤمنین و سایر ائمّه علیهم‌السلام است.

گرچه دعاوی دروغین در مورد مهدویّت بر اساس مقام‌پرستی و غرض‌های سیاسی بوده است. مع‌ذلك از تحلیل و شناختن ریشه اصلی بروز این دعاوی و ظهور مدّعیان دروغین به این واقعیت هم می‌رسیم كه یك حقیقت مسلّمی در كار بوده كه این دعاوی و تحریفات در اطراف آن پیدا شده و دستاویز اشخاصی قرار گرفته است.

چنان‌که در اصل اعتقاد به خدا و وحی و نبوّت می‌بینیم كه یك واقعیت‌هایی وجود دارد و زمینه قبول آنها هم در دل مردم موجود است كه افرادی فرصت‌طلب از این امر سوء‌استفاده كرده در طول تاریخ ادّعای خدایی یا پیامبری كرده‌اند.

و مسئله مهدی (ع) نیز ـ چون ازطرف خود پیامبر (ص) مطرح شده و‌صحابه از آن حضرت شنیده و بازگو كرده‌اند ـ یك واقعیتی است كه مورد قبول همه بوده است.

 

به همین خاطر مورد سوء‌استفاده قرار گرفته است و افرادی آن را برای اغراض مختلف ـ كه در اغلب سیاسی بوده است ـ دستاویز قرار داده‌اند.

اگر مسئله مهدویّت واقعیت نداشت، افرادی این‌همه در اطراف آن دست به تحریف نمی‌زدند، پس این سوءاستفاده‌ها، خود این مطلب را ثابت می‌كنند كه این مسئله به‌عنوان یك واقعیت مورد پذیرش همه بوده است.

حوادث ممكن است بشر را به حقایق راهنمایی كند،‌ همان‌طور كه حضرت ابراهیم (ع) آن موحّد بزرگ، با استفاده از حوادث، خداشناسی را به مردم آموخت.

آن حضرت چون شب شد ستاره‌ای را دید، اوّل گفت: این است پروردگار من، ولی چون ستاره غروب كرد گفت:

﴿لَا اُحِبُّ الْآفِلِینَ﴾؛[1]

«غروب‌كنندگان را دوست ندارم!».

با استفاده از این حادثه طلوع و غروب ستاره، حضرت ابراهیم (ع) مردم را تعلیم می‌دادند به اینكه ستاره نمی‌تواند خدا باشد. پس از آن ماه طلوع و غروب می‌كند و از این حادثه نیز نتیجه می‌گیرد كه ماه هم خدا نمی‌تواند باشد.[2] سپس آفتاب طلوع و غروب می‌كند و از آن هم به همان ترتیب نتیجه می‌گیرد.[3]

 

بدین وسیله از همه عقاید شرك‌آلود بیزاری می‌جوید و مردم را به خالق جهانیان راهنمایی می‌كند.[4]

پس حوادث می‌توانند انسان را به حقایق برسانند، امّا حقایق اعتقادی را نمی‌توان معلول حوادث دانست.

بلی این را می‌توان گفت كه: گذشت زمان موجب تقویت اعتقاد مردم به آل علی (ع) و رسوخ تفكر شیعی در دل‌های آنها شد. امّا اگر كسی بگوید تشیّع و غیبت امام (ع) به مرور زمان مطرح و تكمیل شده است این حرف صحیح نیست، چون دلیل‌های زیادی كه به آنها در بحث‌های قبلی اشاره شد این نظر را تكذیب می‌نماید.

كسی نمی‌تواند بگوید اخبار ائمّه علیهم‌السلام كه همه را از زبان پیامبر (ص) نقل فرموده‌اند، همه ساختگی می‌باشند؛ چرا كه تمامی آنها علاوه بر تواتر به همراه خود قرینه‌های خارجی دارند، درحقیقت مثل خبر از شهادت عمّار می‌باشند كه رسول خدا (ص) فرمود:

«تَقْتَلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ»؛[5]

«تو را گروه ستمكار خواهدكشت».

كسی نمی‌تواند بگوید بعد از اینكه عمّار به دست معاویه و لشكرش شهید شد این حدیث جعل گردید، یعنی حدیث، معلول آن

 

حادثه است. چرا كه قبل از این واقعه این روایت را صحابه نقل می‌كردند، همین‌طور است مسئله امامت ائمّه علیهم‌السلام كه از زبان سه نفر از آنها یعنی امام‌علی و امام‌حسن و امام‌حسین علیهم‌السلام نقل شده است كه پیامبر (ص) فرمودند:

تعداد ائمّه دوازده نفر است[6] كه آخرین آنها همنام من است[7] و در خارج هم، چنین واقع شده است. بااین‌حال كسی نمی‌تواند ادّعا كند كه این احادیث ساختگی می‌باشند و بعد از وقوع این امور ساخته شده‌اند.

 


[1]. انعام، 76.
[2] . انعام، 77.
[3] . انعام، 78.
[4].  انعام، 79 – 81.
[5]. احمد بن ‌حنبل، مسند، ج2، ص161؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج8، ص186؛ مغربی، دعائم‌الاسلام، ج1، ص392؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 123.
[6]. صدوق، الخصال، ص475 - 476.
[7]. طوسی، الغیبه، ص150 - 151؛ مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص260 - 261.
نويسنده: