جمعه: 10/فرو/1403 (الجمعة: 19/رمضان/1445)

 

امام انسان مافوق است یا مافوق انسان است؟ و به‌عبارت‌دیگر داراى عالىترین مرتبه كمال انسانیت است یا داراى مقام مافوق انسانیت مىباشد؟

پاسخ: چنان‌كه برحسب آیه:

﴿قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحى إِلَیَّ﴾؛[1]

«(اى رسول ما به مردم) بگو: همانا من بشری مانند شما هستم كه به من وحی می‌رسد».

و آیات دیگر، پیغمبر بشرى است كه به او وحى مى‌شود و معجزه و خصایص دیگر دارد، امام نیز بشر است.

برخى گمان مى‌كنند كه: اگر قبول كنند بر پیغمبر یا امام، علم غیب[2] و علوم لدنّى دیگر و معجزه و كرامت و مقامات و خصایص عطا شده

 

و آنان واجد كمالاتى بوده‌اند كه دیگران به آن كمالات نرسیده‌اند و ارواح و طینت و جوهر وجودشان را صاحب كمالات و مورد عنایات بیشتر بدانند، با انسانیت آنها منافى است؛ زیرا این كمالات در مافوق انسان قابل‌قبول است، نه در انسان و انسان مافوق.

ولى این گمان صحیح نیست، و منشأ آن، جهل به كمالات انسان و مراتب انسانیت است. لذا بسا شخص ناآگاه فضیلتى را در كسى مى‌بیند و چون در انسان‌هاى متعارف یا آدم‌هایى كه در محیط خود دیده، آن‌چنان فضیلت و كمال و شخصیت ندیده و حدود كمالات انسان را هم بیشتر از آن تصور نمى‌كرده، او را مافوق انسان مى‌شمارد؛ مثلاً عیسى بن مریم(علیهماالسلام)  كه بدون پدر و به‌طور خارق‌العاده متولد شده، انسان است و انسان مافوق؛ ولى آدم جاهل او را مافوق انسان گمان مى‌كند و پسر خدا مى‌شمارد.

همچنین اختصاص بعضى انسان‌ها به وحى و علوم لدنّى و معجزات و كرامات و كمالات و ملكات عالى انسانى، مثل رسول اكرم(ص)  و ائمه طاهرین(علیهم السلام)  موجب غلوّ بعضى در حقّ آنها شده كه گمان مى‌كنند این مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانیت است؛ ولى اگر مقام انسانیت را بشناسند و امكان وسیعى را كه انسان در ترقى و تعالى مادّى و معنوى و تقرب به درگاه الهى دارد، مى‌شناختند، اندیشه غلوّ در آنها پیدا نمى‌شد و به‌جاى این اندیشه‌ها سعى مى‌كردند كه خودشان نیز در این

 

آسمان آزادِ انسانیت به پرواز درآیند و به حدیث شریف مروى از حضرت امام‌صادق(ع)  كه در توصیف انسان مى‌فرماید:

«الصُّورَةُ الاِنْسانِیَّةُ هِیَ أَكْبَرُ حُجَّةِ اللهِ عَلى خَلْقِهِ وَهِیَ الْكِتابُ الَّذِی كَتَبَهُ اللهُ بِیَدِهِ».[3]

«صورت انسانى بزرگ‌ترین حجت خداوند است بر مخلوقاتش و این (صورت انسانى) كتابى است كه خداوند با دست خودش نوشته است».

توجّه نمایند.

از سوى دیگر، بعضى برعكس براى اینكه این مقامات را مافوق انسان تصور مى‌نمایند و انبیا و اولیا را بشر مى‌دانند و از بیم اینكه مبادا قبول این درجات براى آنها غلو باشد، حقایق مسلّم را انكار كرده و در فضایل و خصایصى كه به‌موجب تواریخ و احادیث معتبر و ادعیه و زیارات ائمه(علیهم السلام)  ثابت است، اظهار شك و تردید مى‌نمایند.

انصاف این است كه این دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانیت، كه از آن جمله مقام امامت و ولایت و خلیفةاللهى است، در دو طرف افراط و تفریط واقع شده‌اند.

گفته نشود: اختصاص برخى افراد، به بعضى كمالات و مقامات

 

و علوم لدنى و تصرف در عالم تكوین بر اساس چه معیاری است و چرا برخى مشرف به این مقامات شده و بعضى از آن محروم هستند؟

زیرا گفته مى‌شود:

اوّلاً: این مسئله مربوط به قضاوقدر الهى است كه بشر نمى‌تواند به‌طور همه‌جانبه و فراگیر از آن مطّلع شود و وقتى فعلى به خدا نسبت داده شود، جاى چون‌وچرا نیست:

﴿لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾؛[4]

«او (خدا) هرچه می‌كند بازخواست نشود؛ ولی خلق از كردارشان بازخواست می‌شوند».

ما ایمان به قضاوقدر و اندازه داریم، همان ‌طور كه قرآن مى‌فرماید:

﴿ما تَرى فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُت﴾؛[5]

«در نظم خلقت خدای رحمان، هیچ بی‌نظمی و نقصان نخواهی یافت».

ولى از مقدار و تفصیلات و جزئیات این امور آگاهى نداریم كه مثلاً چرا بهره‌اش از هوش و فهم این مقدار است و آن دیگرى بیشتر است؟ چرا این، چنین است و آن، چنان؟ چرا این نبات میوه‌اش تلخ

 

است و آن شیرین؟ چرا و چرا؟ از این‌گونه سؤال‌ها میلیون‌ها و میلیاردها هست كه اگرچه به‌طوركلّى از همه مى‌توان پاسخ داد؛ امّا بالخصوص به بیشتر آنها نمى‌توان جواب داد، مگر اینكه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهى داشته باشد.

اجمالاً نمى‌شود گفت و نباید گفت: چرا كوه دریا نشده یا دریا صحرا نشده، یا این بدین‌سان خلق نشده و آن بدان‌سان، كه هرچیزى را اگر خدا چیزى دیگر مى‌آفرید، چیز دیگر بود و آن چیز نبود، و اگر همه را یك چیز آفریده بود یا به یك شكل و یك نوع خلق كرده بود، همه را نیافریده بود و عالم بدون این فرق‌ها و «این نه آنى»ها، ناقص بود و این كمالات و این نظام به ‌وجود نمى‌آمد.

ثانیاً: خداى تعالى در جواب این ایرادها كه از جهل به اوضاع عوالم و شرایط و مقتضیات و غرور آدمى (به اندك مایه‌اى كه در فهم و علم پیدا مى‌كند، سرچشمه مى‌گیرد)، مى‌فرماید:

﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾.[6]

بیانگر این است كه محل این عنایات و سزاوار به این الطاف، این افراد هستند و خدا خود داناست كه رسالت خود را چگونه و در كجا و به چه كسى بسپارد، هرچند ما ندانیم چگونه آنها محل این افاضات شده‌اند.

 

ثالثاً: ممكن است در مسیرى كه براى هر موجودى بین مبدأ و منتهى هست، اوضاع و شرایط فقط براى افراد خاصى مناسب شود كه استعداد قبول این مواهب را داشته باشند. مناسبات بسیار، از وراثت و پاكى و پاك‌دامنى آبا و اجداد و اسباب و موجبات اختیارى و قهرى، باعث مى‌شود یك فرد ظرفیت قبول افاضات بیشتر را داشته باشد كه چون بخل در مبدأ فیاض نیست، به او افاضه مى‌شود، مثل اینكه علل و اسباب طورى جور مى‌شود كه یك درخت بیشتر میوه بدهد.

درعین‌حال این مسائل، اتفاقى محض نیست؛ بلكه عالم طبیعت و جهان مادّیت و تأثیروتأثّر این اقتضا را دارد و این عالم با این تأثیروتأثّرها به اراده خدا، این‌چنین منظم مى‌شود كه یكى پیغمبر و یكى امام، یكى مقتدى و دیگرى مقتدا، یك عضو چشم، یك عضو ابرو و دیگرى زبان و دیگرى مغز مى‌شود. هرطور كه باشد، اعضا و جوارح دیگر، حتى چشم و زبان و گوش، باید به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هرچند ماده‌اى كه چشم و مغز از آن ساخته شده، در اصل یكى باشد و ما نفهمیم یا گمان كنیم كه بدون هیچ امتیاز و علّتى، مغز و چشم از یك نوع سلول آفریده شده باشند؛ امّا احتمال مى‌رود كه در نظام اسباب و مسبباتى كه به اراده خدا در این عالم برقرار است، این سلول باید مغز شود و آن، زبان یا پوست گردد.

 

همین‌طور افراد نیز چنین هستند، یك فرد قابلیت آن را دارد كه امام باشد و از هنگام ولادت، قابلیت قبول فیوضات غیبى را دارد و یك فرد این اقتضا و قابلیت را ندارد كه نمى‌شود پیغمبر و امام بشود. چنان‌كه كور نمى‌تواند اشیا را ببیند؛ ولى درعین‌حال همه در مسیر حركت به‌سوى نهایت كمالى كه دارند، مختارند و مى‌توانند به آن برسند، چنان‌كه همان پیغمبر و امام مى‌توانند مرتكب مخالفت خدا شوند؛ ولى نمى‌شوند و چنان‌كه افراد عادى مى‌توانند بعضى حركات را در انظار مردم بنمایند؛ ولى یك حالى در آنها هست كه آن حركات را در ملأعام و در خیابان انجام نمى‌دهند، اگرچه در معرض گناه و ترك سیر و كمال قرارگرفتن مردم عادى بیشتر باشد كه به‌حسب عادت، مبتلا به معصیت شود؛ ولى دسته اوّل هم مسئولیت بیشتر و سنگین‌تر دارند و «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبِینَ» كار آنها را دشوارتر كرده است، لذا از پیغمبر اكرم(ص)  روایت است كه فرمود:

«شَیَّبَتْنِی هُودُ وَأَخَواتُها الحآقَّةُ وَالْواقِعَةُ وَعَمَّ یَتَسآءَلُونَ وَهَلْ أَتیكَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ»؛[7]

«مرا سوره هود و سوره‌هایی نظیر آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ یتساءلون و هل اتیك حدیث الغاشیه پیر ساخت».

و به‌هرحال این ایرادها وارد نیست كه كسى بگوید: امام و پیغمبر

 

اشرف از دیگران نیستند؛ چون از كودكى مورد عنایاتى بوده‌اند كه دیگران مشمول آن نبوده‌اند؛ یا اینكه بگوید: سلب این مقامات و عنایات از آنها، اثر كوشش و تلاش خودشان را در كمالاتى كه كسب كرده‌اند بیشتر نشان مى‌دهد؛ زیرا واقعیات و عینیات، امورى نیستند كه به طرح و ترجیح ما از آنچه واقع شده تغییر نمایند، به‌هرحال در میدان عرض وجود و پرسش و فرمان‌برى خدا، اختیار و غرایز مختلف از آنها سلب نمى‌شود و آنان هم مثل دیگران مكلف و بلكه تكلیفشان دشوارتر و مسئولیت‌هاشان به‌مراتب بزرگ‌تر است.

رابعاً: چنان‌كه اشاره شد، بحث در این مسائل بى‌نتیجه است و از این تجاوز نمى‌كند كه بگوییم: ما بالفطره شرافت و كامل‌تر بودن نبات را بر جماد و حیوان را بر نبات و انسان را بر حیوان و عالم را بر جاهل مى‌دانیم، چنان‌كه كامل‌تر بودن یك فرد نابغه را بر دیگران مى‌دانیم. این حرف بى‌معناست كه كسى بگوید: نبات، خود نبات نشده و جماد نمى‌توانسته است نبات شود، پس این چه شرافت و فضیلتى است كه نبات بر جماد و انسان كامل و خوش‌فكر بر انسان كوتاه‌فكر دارد؛ زیرا جوابش این است كه: مى‌توانى همین شرافتى را كه درك مى‌كنى، انكار كن و بگو: حیوان از انسان اشرف است، و شخص كم‌حافظه از آدمى كه در حافظه نابغه است، افضل است.

زیبایى و كمال این عالم به همین اوضاع است. ما نباید كُمیت

 

اندیشه را در این پرسش‌ها به‌كار اندازیم و خود را با عدم صلاحیت، معترض معرفى كنیم. باید زیبایى مجموع این عالم را با این اجزا و نقش هریك را بررسى نماییم. باید از این مخلوقات متنوع استفاده كنیم، در این مسائل هم همین روش را باید داشته باشیم.

قابل‌انكار نیست وجود افراد ممتازى كه صلاحیت تلقى وحى و فوق‌العادگى‌هاى حیرت‌انگیز داشته كه حتى در كودكى در گهواره سخن گفته و حكمت یافته و به مقام نبوّت و امامت رسیده‌اند.[8] از وجود این افراد نخبه و كانون نورانیت آنها و از هدایت و نعمت رهبرى آنها باید استفاده كنیم. از كارشان، از گفتارشان، از روش آنها سرمشق بگیریم و به صلاحیت و اختصاص آنها به رهبرى و اختصاص رهبرى به آنها معتقد باشیم و به فضیلتشان بر دیگران معترف باشیم. چنان‌كه امیرالمؤمنین(ع)  در شأن آل محمّد(علیهم السلام)  فرمود:

«هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَعِمَادُ الْیَقِینِ، إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغالِی وَبِهِمْ یُلْحَقُ التّالِی وَلَهُمْ خَصآئِصُ حَقِّ الْوِلاَیَةِ وَفِیهِمْ الْوَصِیَّةُ وَالْوِراثَةُ»؛[9]

«آنها اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند، دورافتادگان از راه حقّ به آنان رجوع كرده

 

و واماندگان به ایشان ملحق مى‌شوند و خصایص امامت در آنان جمع و حق ایشان است و بس و درباره آنان وصیت و ارث‌بردن ثابت است».

و درضمن یكى از نامه‌هایى كه براى معاویه فرستاده، مرقوم فرموده است:

«فَإِنَّا صَنائِعُ رَبِّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[10]

«ما تربیت‌یافتگان پروردگارمان هستیم و مردم بعد از آن تربیت‌یافتة ما هستند».

خامساً: ممكن است تمام یا بعضى از این عطیّات و افاضات به‌مناسبت عوالم قبل از این عالم و پذیرش‌هایى باشد كه در آن عوالم غیب و ارواح، از فرمان خدا و قبول این موهبت‌ها و امانات الهى داشته‌اند، چنان‌كه در حدیث است كه از پیغمبر اكرم(ص)  سؤال شد:

«بِأَیِّ شَیْء سَبَقت الْأَنْبِیآءَ وَأَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَخاتِمَهُمْ؟ فَقالَ: إِنِّی كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّی، وَأَوَّلَ مَنْ أَجابَ حَیْثُ أَخَذَ اللهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ، «وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بلی» فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلُ نَبِیّ قالَ بَلى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرارِ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ»؛[11]

 

«بعضى از مردم قریش به رسول خدا(ص)  عرض كردند: به چه سبب رتبه شما از پیامبران دیگر پیش افتاده درصورتی‌كه در آخر و پایان آنها مبعوث گشتی؟ فرمود: من نخستین كسی بودم كه به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین كسی بودم كه پاسخ گفتم، زمانی ‌كه خدا از پیغمبران پیمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نیستم؟ در آنجا من نخستین پیغمبری بودم كه گفت: بلی! پس در اقرار به خدای عزّوجلّ بر آنها پیشی گرفتم».

 

 

[1]. كهف، 110.

[2]. در موضوع علم غیب، به كتاب فروغ ولایت نوشته نگارنده و كتاب‌های دیگر مراجعه شود.

[3]. فیض کاشانی، تفسیر‌الصافی، ج1، ص92.

[4]. انبیاء، 23.

[5]. ملك، 3.

[6]. انعام، 124. «خداوند آگاه‌تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد».

[7]. طبرسی، مجمع‌البیان، ج5، ص239.

[8]. آل‌عمران، 46؛ مریم، 29 ـ 33.

[9]. نهج‌البلاغه، خطبه2 (ج1، ص30)؛ طبری امامی، دلائل‌الامامه، ص21.

[10]. نهج‌البلاغه، نامه28 (ج3، ص32)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج33، ص58.

[11]. کلینی، الکافی، ج1، ص441؛ ج2، ص10؛ صدوق، علل‌الشرایع، ج1، ص124؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص353.

موضوع: 
نويسنده: