سه شنبه: 29/اسف/1402 (الثلاثاء: 9/رمضان/1445)

رابطه عقیده به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)  

با وحدت جامعه و حكومت جهانى

اجتماعات دنیا همواره در تحوّل و تغییر است و اوضاع اجتماعى ملل دائماً عوض می‌شود. روابط بین ملل، پیوسته در حال توسعه و گسترش است.

كوشش حكومت‌ها براى بالا بردن سطح تجهیزات نظامى و دست یافتن به اسلحه‌هاى ویران‌كننده‌تر و خطرناك‌تر، هرروز بیشتر می‌شود و ترس و وحشت از جنگ، ساكنان كره زمین را هرروز ناراحت‌تر می‌نماید.

هم‌اكنون طبق یك آمار، در دنیا هردقیقه هزارمیلیون دلار ـ كه در هرساعت معادل شصت‌هزارمیلیون دلار می‌شود ـ مخارج تسلیحاتى حكومت‌هاى جهان است.[1]

اگر اغراض شخصى، گروه‌بندى‌ها، منطقه‌سازى‌ها و سیاست‌هاى خاص و اِعمال‌نفوذ متنفّذین بزرگ ـ كه بشر را به اختلاف و تعصّبات

 

ناروا واداشته‌اند  ـ و حرص و جاه و استثمارطلبى و اندیشه استكبار و استضعاف می‌گذاشت و فطرت بشر راهنماى او می‌شد، اكثریت مردم این گروه‌بندى‌هاى منطقه‌اى و این هزینه‌هاى سرسام‌آور جنگى را محكوم می‌كردند و خواهان آزادى از این ملّیت‌ها و وطن‌ها می‌شدند و به‌سوى برادرى و برابرى گام‌ برمی‌داشتند و عضو یك خانواده و تابع یك جامعه می‌شدند و شرق و غرب و آسیا و اروپا و آمریكا باهم متّحد شده و یك جامعه مشترك‌المنافع تشكیل می‌دادند.

كارشناسان اتمى دانشگاه «هاروارد» و انستیتوى تكنولوژى «ماساچوست» اعلام داشتند: دنیا قبل از سال 2000 میلادى، محكوم به یك جنگ اتمى است، مگر آنكه كلیه كشورهاى جهان از حاكمیت ملّى خود چشم پوشیده و یك دولت جهانى تشكیل دهند؛ امّا تشكیل چنین دولتى درحال‌حاضر امكان‌پذیر به‌نظر نمی‌رسد.[2]

بنابراین از هر نظر كه روى جامعه مطالعه شود، این حقیقت معلوم می‌شود كه جامعه باید توسعه و گسترش یابد، چنان‌كه گسترش یافته است. از زندگى و اجتماع خانواده به اجتماع قبیله و از اجتماع قبیله به اجتماع منطقه‌اى و كشورى و بالاخره به اینجا رسیده است كه وحدت جهانى جامعه را مطرح كرده است.

 

یك روز، یك خانواده تحت ریاست یك فرد بود. جلوتر كه آمد، یك قبیله تحت سرپرستى یك رئیس اداره شده و امروز صدها میلیون نفر تحت یك حكومت و یك قانون اداره می‌شوند. فاصله‌هاى فرهنگى متعدد به‌تدریج از بین می‌روند و دنیا به‌سوى وحدتى اجتماعى حركت می‌كند.

به‌طوریقین، هركس سعادت یك ملّت را فقط بخواهد و براى رفاه و ترقى و پیشرفت یك جامعه خاص تلاش كند، طبعاً بدبختى و بردگى و عقب‌ماندگى جامعه‌هاى دیگر را خواهد خواست، یا اگر خیلى شریف باشد، نسبت به دیگران بى‌تفاوت خواهد بود.

تعلیمات اسلام، بشر را به‌سوى جامعه جهانى می‌برد، و اصولاً پیاده كردن تعالیم اسلام در جامعه‌هاى بزرگ‌تر، هدف‌هاى این دین را عملى‌تر می‌سازد.

اسلام قبل از آنكه دین جامعه‌هاى كوچك باشد، دین جامعه جهانى است، و قبل از آنكه دین یك خانواده باشد، جامعه‌هاى كوچك را به‌سوى جامعه بزرگ حركت می‌دهد و این امتیازات و اعتباراتى كه از آن، جامعه‌هاى گوناگون به وجود آمده است، در اسلام رسمیت ندارد. اسلام افراد بشر را معارض یكدیگر و در برابر یكدیگر قرار نمی‌دهد، و تضادها و برخوردها و مزاحمت‌هایى كه از اسم‌و‌رسم این جامعه‌ها به وجود آمده است، همه باید در جامعه جهانى اسلام كه فقط به خدا

 

تعلّق دارد، و هیچ رنگ و نژاد و خصوصیات وطنى در آن وارد نیست، و همه در آن مشترك می‌باشند، ادغام گردد، تا آنجا كه غیر از مملكت خدا، كه منزه از هرگونه ستمى بر اهل مملكت خود می‌باشد، كشور دیگرى وجود نداشته باشد.

«سُبْحانَ مَنْ لا یَعْتَدِی عَلى أَهْلِ مَمْلِكَتِهِ»[3]؛

«منزه و پاک است خدایی که بر اهل قلمرو و مملکت خود ستم روا نمی‌دارد».

یكى از دانشمندان محقق می‌گوید: فكر گنجاندن بشریت در وطن واحد، بدون توجّه به جنس، رنگ، زبان و حدود جغرافیایى، هدیه‌اى است كه اسلام آن را به مدنیت بشر اهدا كرده است.

این وحدت جهانى، یگانه عامل نابودگر كینه‌هاى دولت‌ها، و دشمنى و اختلافى است كه مدنیت و آبادانى را به‌سوى نیستى و زوال كشانده است.

مسیحیت اگرچه مانند اسلام، دین دولت است (از این جهت كه دین بسیارى از امم و اقوام است)؛ امّا از جهت مساوات و برابرى بین ملل و اقوام و نشر انسانیت بین آنها، اسلام دینى عام و همگانى است و شكست مسیحیت در این ناحیه آشكار است.

 

مسیحى‌هاى سفیدپوست همواره تابه‌امروز با مسیحیان سیاه‌پوست، بااینكه در یك منطقه زندگى می‌كنند، دشمنى دارند. در آمریكا نیز بااینكه به‌اصطلاح مركز دموكراسى است، وضعیت به همین‌گونه است، و سفیدپوست نمی‌تواند با سیاه‌پوست در زیر یك‌سقف زندگى كند و همواره مسیحیان غرب اعتقاد دارند كه از مسیحیان شرق، بالاترند و اجازه نمی‌دهند كه در كنیسه‌ها و معبدهاى مخصوص (معبدهاى مسیحیان غرب) با آنها به عبادت بپردازند.

كمااینكه آنان‌كه از طوایف پست و پایین هندى به مسیحیت گرویده‌اند، مورد تحقیر آنان كه از طوایف به‌اصطلاح عالى هستند، می‌باشند و از اینجا معلوم می‌شود كه مسیحیت، امروز از تألیف و اتّحاد جامعه انسانى عاجز است، درحالى‌كه اسلام توانسته است نظامی ‌جهانى بر اساس برادرى همگانى بین غربى و شرقى، سفید و سیاه و آریایى، سامى و هندى و زنگى ایجاد كند و مساوات را بین آنها برقرار نماید.

سیاه پوست و كسى‌كه از طبقه پست باشد، با سفیدپوست و طبقات به‌اصطلاح عالیه برابر است و مانند هرمسلمان دیگرى محترم می‌باشد و به ‌مجرد اسلام آوردن با همه افراد رابطه برادرى خواهد داشت و در هر مسجدى بخواهد می‌تواند خدا را عبادت كند؛ بلكه می‌تواند دوش‌به‌دوش بزرگ‌ترین برادران مسلمان خود، از جهت مقام

 

و موقعیت اجتماعى بایستد و با او بر سر یك‌سفره بنشیند.

این به‌هم‌پیوستگى و مساوات اسلامى، در هیچ جمعیت و دین و نظامى در تمام عالم شناخته نشده است و غیر از اسلام، هیچ مكتب و آیینى نمی‌تواند دموكراسى جهانى را به‌صورتى صحیح و با رعایت مساوات بین جمیع بشر برقرار نماید.[4]

دیگر جوامع و نظامات، اگر در ماهیتشان اختصاص به یك‌منطقه یا یك‌نژاد یا اهل یك‌زبان و یك‌كشور نباشد، حداقل قابل اختصاص هستند. مثلاً نظام دموكراسى هم‌اكنون رنگ مملكتى و قاره‌اى پیدا كرده است؛ می‌گویند: دموكراسى فرانسوى، دموكراسى انگلیسى، دموكراسى آمریكایى. بااینكه همه آنها دموكراسى است؛ امّا مثلاً نظام دموكراسى انگلیسى، با نظام دموكراسى سوئدى در برابر یكدیگر قرار دارند و باهم، رقابت اقتصادى و سیاسى می‌كنند.

در جامعه و نظام كمونیسم نیز این اختصاص و رنگ ملّى حفظ شده است. كمونیسم چین، شوروى، یوگسلاوى، بلغار، مجار و كمونیسم كوبا با یكدیگر فرق داشته و هركدام اختصاص به منطقه‌اى دارند. پس كمونیسم هم قابل اختصاص است و این رژیم‌هاى كمونیستى در برابر هم و مقابل یكدیگر قرار گرفته و تضاد و اصطكاك منافع دارند.

پس ماهیت رژیم دموكراسى و كمونیسم، جهانى بودن و یك جامعه

 

بودن نیست؛ امّا دین اسلام دینى جهانى است و هرگز جوامع و حكومت‌هاى متعدد اسلامى، امكان اختلاف ندارند.

نظام سعودى، نظام سورى، نظام مصرى و ... با نظام جهانى اسلام قابل تعقّل و تصور نیست، فقط یك شناسنامه است و آن‌هم شناسنامه مسلمانى و بس و براى غیرمسلمان هم شناسنامه در حمایت نظام اسلامى.

اسلام و نظامش را نمی‌توان به اهل یك‌منطقه اختصاص داد كه اهل آن منطقه در برابر منطقه دیگر قرار گرفته و حكومت آنها درصدد استضعاف و استعمار حكومت مجاور برآمده و با مردم خویش، بیش از مسلمانان دیگر مناطق برادرى نمایند.

امّت اسلام، امّت واحده است و همه باید خدا را پرستش بنمایند، و تعدد جوامع و امم و پرستش افراد و الهه‌هایى غیرخدا و اتّخاذ معبودهاى متعدد موجب شرك بوده و باطل می‌باشد.

در قرآن مجید می‌فرماید:

(إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ)؛[5]

«به تحقیق كه این امّت شما امّت واحده است و تنها من پروردگار شمایم، پس مرا پرستش كنید».

قرآن براى ناس (مردم) آمده است، و به مردم خطاب كرده است:

 

«كعبه» اولین خانه‌اى است كه براى مردم بنیاد شده است:

(إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً)؛[6]

«نخستین خانه‌ای که برای مردم(و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکه است؛ که پربرکت است».

استفاده از آنچه در زمین است، براى عموم مردم حلال و مباح می‌باشد:

(یا أَیُّها النّاسُ كُلُوا مِمّا فِی الاَرْضِ حَلالاً طَیِّباً)؛[7]

«اى مردم از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید».

قرآن، بیان و هدایت براى همه مردم است:

(هذا بَیانٌ لِلنّاسِ)؛[8]  

«این بیانی است برای عموم مردم».

 (هُدىً لِلنّاسِ)؛[9]

«برای راهنمایی و هدایت مردم»

 

فرستادن پیامبران و نزول كتاب بر آنان براى این است كه مردم قسط را برپا دارند:

 (لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)؛[10]

«تا مردم قیام به عدالت کنند».

پیغمبر براى مردم فرستاده شده است:

(وَأَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً[11]

«و ما تو را رسول براى مردم فرستادیم».

پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، خداى تعالى است:

()قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ *مَلِكِ النّاسِ *إِلهِ النّاسِ)[12]؛

«بگو: پناه می‌برم به پرودگار مردم. به مالک و حاکم مردم. (به خدا و) معبود مردم».

امامت نیز كه یك‌بعد آن، زمامدارى و تنظیم و تدبیر امور جامعه است، پیشوایى و رهبرى مردم است:

(إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً)؛[13]

«من تو را پیشوا و امام مردم قرار دادم».

 

قرآن در همه‌جا و در هر مورد، تسلیم به خدا و اسلام را كه دین فطرت و دین جهانى است، پیشنهاد نموده است:

(قُولُوا آمَنّا بِاللّٰهِ وَما أُنزِلَ إِلَیْنا وَما أُنزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِیسى وَما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)[14]

«بگویید: به خدا و آنچه به‌سوى ما نازل شده و آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و آنچه به موسى و عیسى داده شد و آنچه به پیغمبران از جانب پروردگارشان عطا شده، ایمان آورده ایم و بین احدى از آنها فرقى نمی‌گذاریم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم».

جهان یك خدا دارد و به این لحاظ واحد است، جامعه نیز باید واحد باشد؛ یعنى خدا در آن حاكم باشد و با نظام الهى و قانون الهى، سیر الى‌الله داشته باشد.

مردم باید بكوشند تا در یك جامعه واحد زندگى كنند، و تعدد جوامع و افتراقات و استثمارهاى موجود در آنها را ریشه‌كن ساخته و خود یك امّت واحده گردند.

عقیده به ظهور مهدى موعود(علیه السلام)  ؛ یعنى عقیده به محقق شدن

 

حكومت جهانى، عقیده به مجتمع واحد انسانى، عقیده به ملّیت و قومیت همگانى و دین فطرى انسانى، آخرین و بلندپایه‌ترین اجتماع انسانى در مقابل بشر است و كاروان بشریت به‌سوى آن نقطه می‌رود و بشر باید خواهان آن جامعه باشد.

هركس چنین عقیده‌اى دارد، فكرش وسیع و مقصدش وسیع است. براى نفع یك جامعه، جامعه دیگر را استثمار نمی‌كند و براى سیادت یك‌گروه، گروه‌هاى دیگر را برده و بیچاره نمی‌پسندد و براى خاطر نژادى، نژاد دیگر را از حقوق انسانى محروم نمی‌سازد.

براى اینكه یك طبقه مرفه باشد، طبقات دیگر را غارت نمی‌نماید و براى اینكه مردم یك كشور، تنعّم بیشتر و تجمّل زیادتر و عیاشى و شهوت‌رانى بیشتر نمایند، مردم كشورهاى دیگر را عقب‌مانده نمی‌خواهد و از ترقى علم و صنعت و برخوردارى آنها از مواهب و نعمت‌هاى خدا جلوگیرى نمی‌كند.

چنان‌كه می‌بینید امروز ابرقدرت‌ها با دیگران چنین معامله می‌نمایند و ملّت‌ها و حكومت‌هاى ابرقدرت ـ بلكه ملل و حكومت‌هاى ضعیف هم اگر بتوانند ـ همه خود را می‌بینند و می‌خواهند دیگران را ببلعند.

چنان‌كه یهود، خود و نژادش را «حزب برگزیده خدا» می‌شمارد و تمام افراد دیگر را كه نژادشان اسرائیلى نباشد، بنده و برده و خادم یهود می‌داند.

 

چنان‌كه نژادپرستان بى‌رحمِ بى‌شرف، سیاه‌پوستان را در شكنجه قرار می‌دهند، از هواپیما به زمین می‌اندازند و ابرقدرت‌هایى هم كه اعلامیه حقوق بشر را امضا كرده‌اند، از این جنایت‌ها پشتیبانى می‌نمایند.

از نظر معتقدین به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)  ، بدترین جامعه‌ها و حكومت‌ها، جامعه‌هاى استعمارگر و استضعاف‌طلب است كه باید با آنها مبارزه كرد و فكر و هدف و سازمان و رفتارشان را كوبید. این جامعه‌ها درست در قطب مخالف جامعه مورد انتظار ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)   هستند و از زمین تا آسمان باهم فاصله دارند. اینها جهان را براى همه می‌خواهند و آنها جهان و همه را براى خود. اینها براى همه خوشبختى و سعادت می‌خواهند و آنها براى دیگران بدبختى و فقر و جهل. اینها بیدارى و رشد فكرى بشر را دوست دارند و آنها از بیدارى و رشد فكرى بشر بیمناك‌اند و تا بتوانند از آن جلوگیرى می‌نمایند.

ولى هرطور هست، سرانجام ستمگران نابود می‌شوند و پیروزى با اهل‌حقّ است و دیوارها و فاصله‌هاى جغرافیایى، فرهنگى و فكرى، یكى پس از دیگرى از میان برداشته می‌شود و شرك به مظاهر گوناگونش كه در اجتماعات متعدد و مختلف به صورت وطن‌پرستى،[15]نژادپرستى و

 

فردپرستى جلوه دارد، به توحید تبدیل می‌شود و سرانجام خداوند آن موحّد حقیقى، آن یگانه وارث ابراهیم بت‌شكن(علیه السلام)   و فرزند عزیز و گرامى پیامبر اكرم|، حضرت ولى عصر(علیه السلام)   را استقرار می‌دهد.

مردمى كه منتظر مهدى(علیه السلام)   و تشكیل جامعه واحد جهانى هستند، باید فكرشان نسبت به سازمان جهان، روشن باشد و ملتفت باشند كه این عقیده، آنها را به‌سوى چه هدفى می‌برد. این پراكندگى‌هایى كه در جهان كنونى اسلام است، مخالف روح اسلام و دعوت قرآن است و نمی‌توان

 

آنها را شرعى و اسلامى شمرد؛ چون برنامه اسلام، یكى شدن جامعه و جهانى شدن آن است و اكنون اگرچه اسلام، گسترش نیافته است، باید جامعه اسلامى موجود، نمونه آن جامعه جهانى باشد.

سراسر جهان اسلام كنونى هم باید یك شكل حكومت، یك شعار و یك روز عید، یك تاریخ و یك قانون داشته باشند و این سرزمین‌هاى پهناور حجاز، نجد، تهامه، یمن، اردن، سوریه، لبنان، فلسطین، مصر، لیبى، تونس، الجزایر، سودان، عمان، كویت، بحرین، عراق، ایران، افغانستان، قفقاز، تركستان، تركیه، پاكستان، بنگلادش، مالزى، اندونزى و نقاط دیگر، همه باید ید واحد باشند كه هیچ ‌یك از آنها از دیگرى جدا نبوده و این اختلافات در بین آنها نباشد.

ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)   كاملاً با این وحدت جامعه ارتباط دارد و آیات و روایات، این نوید را داده‌اند و اوضاع جهان نیز، آماده‌شدن جهان را ازهرجهت براى آن حكومت جهانى نوید می‌دهد. حكومتى كه شاید عملى شدن آن در چهارده قرن پیش، یك محال عادى بود؛ زیرا با نقص وسایل ارتباط در آن زمان، اداره جهان در زیر یك پرچم و یك حكومت غیرممكن به‌نظر می‌رسید.

در صدر اسلام، حكومت‌هاى به ظاهر اسلامى آن زمان كه بر ممالك گسترده، تحت لواى اسلام و به‌نام اسلام حكومت یافتند، با الهام از تعالیم اسلام، امكان این وحدت را ثابت كردند، درحالى‌كه

 

وسایل ارتباط جمعى كه هم‌اكنون توسط آنها، تمام عالم به‌منزله یك مملكت و بلكه یك شهر شده است، امكان آن حكومت موعود را بیشتر كرده است و تا بدانجا كه بسیارى از مردان مشهور دنیا هم از آن سخن می‌گویند و آن را به‌عنوان یك طرح مهم و ممكن و علاج نابسامانى‌ها پذیرفته‌اند.

آینده هرچه بشود، هرچه اتفاق افتد؛ جنگ یا صلح، به‌سوى این هدف نزدیك‌تر و نزدیك‌تر خواهد شد.

در حدیث آمده است:

«إِذا قامَ الْقائِمُ الْمَهْدِیُّ، لا یَبْقى أَرْضٌ إِلاّ نُودِیَ فِیها شَهادَةَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللهِ»؛[16]

«وقتى حضرت قائم(علیه السلام)   قیام فرماید، زمینى باقى نمی‌ماند مگر آنكه شهادت «لا اله الاّ الله و محمّداً رسول الله» در آن ندا داده می‌شود».

 


[1]. روزنامه رستاخیز، شماره 899، نقل از سالنامه سال 1978 میلادى انستیتوى بین‌المللى پژوهش كه مقرّ آن استكهلم سوئد است.

[2]. این مسئله در سمینار كارشناسان اتمى دانشگاه‌ هاروارد، و انستیتوى تكنولوژى ماساچوست و مجلّه ماهانه ‌هاروارد (شماره ماه نوامبر) عنوان شده بود كه گزارش آن را نقل كرده است. روزنامه اطلاعات، شماره 14860، ص 2، 24 آبان 1354ش.

[3]. طوسى، مصباح‌المتهجد، ص448؛ قطب راوندى، الدعوات، ص93؛ ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج1، ص184.

[4]. نوفل، محمّد رسولا نبیاً، ص142 ـ 143، نقل به مضمون.

[5]. انبیاء، 92.

[6]. آل عمران، 96.

[7]. بقره، 168.

[8]. آل عمران، 138.

[9]. بقره، 185؛ آل عمران، 4.

[10]. حدید، 25.

[11]. نساء، 79.

[12]. ناس، 1 ـ 3. در قرآن مجید در 241 مورد، كلمه ناس آمده است، خواننده عزیز، خود مى‌تواند آیاتى را كه با وحدت جامعه و نظام واحد جهانى ارتباط دارد، از بین آنها استخراج نماید.

[13]. بقره، 124.

[14]. بقره، 136.

[15]. گاهى مى‌گوییم: «وطن‌دوستى» و مقصود این است كه هركسى براى عمران آب و خاك و شهر و دیارى كه در آن بزرگ شده و پرورش یافته، كوشش كند، به ابناى وطن خود خدمت كند، براى پیشرفت علمى، صنعتى و ترقى اجتماعى آنها تلاش نماید. این نوع وطن‌دوستى بسیار پسندیده است.

انسان مدیون اجتماعى است كه در آن پرورش یافته و اگر دین خود را به آن ادا نكند، خائن است. این نوع وطن‌دوستى، معنایش كوشش براى برتر بودن شهر و زادگاه خود، بر شهر برادر دیگر و بى‌تفاوت بودن نسبت به آنها، یا استثمار آنها نیست.

گاهى مى‌گویند: «وطن‌پرستى» و غرضشان كوشش براى بیشتر بهره‌مند گردانیدن یك جامعه است، هرچند كه به بیچاره كردن و استثمار جامعه دیگرى منتهى شود. یا غرضشان نگاه داشتن یك رژیم یا حكومت یك شخص یا غرض‌هاى كثیف دیگر است. این‌گونه وطن‌پرستى است كه از مظاهر شرك بوده و ترویج و دفاع از آن پوچ و بیهوده مى‌باشد.

گاهى یك نفر سرباز، براى اینكه حمله گروهى متجاوز و غارتگر را از جامعه و وطنش دفع كند، فداكارى مى‌كند. این كار، اگر وطن‌دوستى نامیده شود یا اسم دیگرى داشته باشد، افتخار است. گاهى هم یك نفر جنگ مى‌كند، سرسختى نشان مى‌دهد، براى اینكه تجاوز كند و قلمرو حكومت یك فرد یا یك رژیم فاسد را گسترش دهد، یا فلان حزب و فلان حاكم را بر مردم تحمیل كند، این كار اگر هم وطن‌دوستى نامیده شود، جنایت است. چنان‌كه به‌عكس، گاهى شما كالاى یك منطقه را نمى‌خرید، براى اینكه مى‌بینید در آنجا سرمایه‌دارى رشد یافته و آنها قصد استثمار دارند و مى‌خواهند شما را غارت كنند و هرچه بیشتر بدوشند و یا با نفوذ اقتصادى بر شما مسلط گردند، خود را قوى و شما را ضعیف سازند و برابرى انسانى را از بین ببرند. اینجا باید مبارزه كرد، باید كالا را نخرید و مبارزه منفى را ادامه داد، باید خودتان دست‌به‌كار شوید از آب‌ونان خود هم اگر شده كم بگذارید، مؤسسات صنعتى بسازید و خود را از آنان بى‌نیاز نمایید.

[16]. عیاشى، کتاب‌التفسیر، ج1، ص183؛ قندوزى، ینابیع‌الموده، ج3، ص236؛ صافى گلپایگانى، منتخب‌الاثر، ص293.

نويسنده: