جمعه: 31/فرو/1403 (الجمعة: 10/شوال/1445)

بیان دیگر

شكى نیست كه حضرت احدیت ـ ـ عزّ اسمه ـ عزّ اسمه ـ در اوصاف جلالیه و جمالیه متوحّد و متفرّد و یگانه و بى‌ همتا است، و شریك و عدیل و نظیر ندارد و هیچ‌ كس و هیچ‌ چیز در عرض او و بدون اعطا و افاضه او، واجد صفت كمالى نیست و او به تنهایى قیّوم آسمان و زمین و عوالم ملك و ملكوت و مدبّر شئون و معطى و خالق و رازق و مالك و صاحب اختیار آنها است؛

«لا شَریكَ لَهُ وَلا مُعینَ لَهُ وَلا نَصیرَ لَهُ وَلا وَزیرَ لَهُ وَلا شَبیهَ لَهُ مِن خَللقِه لیس لَیس َكَمِثلِه شَىء».

براى خداوند شریك و یارویاور و وزیر و شبیهى از مخلوقاتش نیست و هیچ‌ چیزى مثل او نمى‌باشد.

(وَما مِن دآبَّة فِی الاَْرْضِ الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُها وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها)؛[1]

««هیچ جنبنده‌اى جنبنده‌ای در زمین نیست مگر اینکه اینکه روزیِى‌ او بر خدا است و او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‌داند»».

و شئون الوهیت و ربوبیت خود را به احدى واگذار نفرموده و كسى را وكیل و كفیل امور خلایق قرار نداده است:

 

(قُلْ حَسْبِىَ اللّٰهُ عَلَیْهِ یَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ)؛[2]

«بگو خدا مرا کافی است و همه متوکلان تنها بر او توکل می‌کنند».

(هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ)؛[3]

«و او توانا و حکیم حکیم است».

(هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ)؛[4]

«او زنده و قائم به ذات خویش خویش است».

(هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِیمُ)؛[5]

«اوست بخشنده و مهربان».

(هُوَ اللّٰهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ)؛[6]

«او خداوندی ای است خالق، آفریننده‌ای آفریننده‌ای بی سابقه و صورتگری (بی‌نظیربی‌نظیر)».

(وَ هُوَ الْحَكِیمُ الْعَلِیمُ)؛[7]

«او حکیم حکیم و داناست».

 

(وَ هُوَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیمٌ)؛[8]

«و او به هر چیز آگاه است».

(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ)؛[9]

«و او بر هر چیزی چیزی تواناست».

این مسایل مسائل توحیدى همه بر حسب عقل و قرآن مجید و احادیث مسلّم است، و شك و تردیدى در آنها نیست.

مسأله مسئله دیگرى كه در اینجا از آن بحث مى‌شود، این است كه در طول این صفات و به اقتضاى این صفات و به اعطا و بخشش و تقدیر خداوند متعال، اتّصاف ممكنات به‌ نحو واقعى یا اعتبارى به این صفات جایز است، هرچند در ممكنات، وصف مانند موصوف، ممكن و حادث و محدود و متناهى، و در معرض زوال و تغیّر و سایر عوارض امكان است.

شكى نیست كه ممكنات به بعضى از این صفات اتّصاف دارند، چنان‌که شكى نیست كه این اتصاف آنها، خود دلیل بر وجود ذاتى، است كه این اوصاف را به‌ طور‌ كامل و تمام و نامحدود و بالذات و از خود دارا است. البته بعضى از صفات و اوصاف، اختصاص به ذات الوهیت دارد و اتصاف غیر او به آن محال است، مانند احدیت

 

و واحدیت حقیقیه كه غیر از خدا كسى این دو صفت را ندارد؛ امّا بعضى صفات را ممكنات نیز واجدند كه اتصاف آنها به این صفات ضرورى و غیرقابل‌انكار است.

مثلاً از صفات حقیقیه الهیه، صفت «"علم»" است كه ایزد تعالى و تقدّس، به آن متفرّد و یگانه است و شریك و نظیر ندارد؛ امّا اتصاف ممكن به این صفت، به تقدیر و تعلیم خدا، بلاواسطه یا باواسطه، به‌ طور موهبى یا كسبى و افاضه علم به او یا اقدار او به تعلّم در حدود استعداد و گنجایش و ظرفیت او جایز است و ظهور و تجلّى قدرت و علم الهى است.

یا مثلاً یكى از اسماى الهى، اسم شریف «"السلطان»" و «"الحاكم»" است كه حقّ تعالى در صفت سلطنت و حكومت، متفرّد و متوحّد است و كسى در عرض او و از پیش خود، سلطنت و حكومتى بر هیچ‌ چیز ندارد و كسى را در عرض او و بدون جعل یا اعطاى او سلطان و حاكم‌دانستن، شرك و منافى با توحید است؛ امّا سلطنت و حكومت تكوینیه یا جعلیه و اعتباریه به ایجاد یا جعل خدا براى فرد یا افرادى منافى توحید نیست؛ بلكه شعبه‌ اى از شُعب حكومت و سلطنت واقعیه حقیقیه الهیه است، لذا تكویناً انسان حاكم بر خود و مسلّط بر خود است، چنان‌که بر آنچه خداوند مسخّر او قرار داده است، نیز به ایجاد و تكوین او حاكم است و سلطنت دارد.

 

همچنین «"قدرت»" از صفات ازلیه حقیقیه الهى است و خدا را در آن شریك و نظیرى نیست و هیچ‌ كس و هیچ‌ چیز، در عرض خداوند قادر متعال و از پیش‌ خود، قادر و توانا نیست؛ ولى در طول این قدرت و در اثر ظهور آن و به تدبیر و تقدیر الهى، قدرت‌یافتن غیر و مطیع‌ساختن اكوان نسبت به غیر، منازعه با خدا در صفات كمالیه او نمى‌باشد؛ بلكه اثبات كمال براى ذات بى‌ زوال او است.

چنان‌که مى‌دانیم، یكى از اسماى حُسنى و صفات علیاى الهى، «"ولىّ»" و «"مولى»" است؛ به معنىای صاحب‌ اختیار و زمامدار مطلق و متصرّف مطلق و قائم به امور و شئون ممكنات و این‌ گونه معانى مشابه؛ در این صفت نیز، خداوند قادر سبحان متفرّد و یگانه و یكتا است و همتا و شریك و نظیر ندارد و كسى قائم  مقام     او نمى‌شود و این صفت را هم از صفات ذات باید دانست و هم از صفات فعل؛ زیرا به اعتبار اینكه خدا قدرت دارد و صاحب‌ اختیار است و امر خلق و رزق و انتظام امور کائنات و تدبیر و تقدیر امور و شئون آنها با او است، از صفات ذات و از شئون صفت قدرت و بازگشت به صفت علم و قدرت مى‌كند و از جهت قیام ذات الوهیت به تدبیر امور و تصرّف در شئون کائنات و خلق و رزق و اماته و احیا و اعطا از صفات فعل است.

 

پس به هر دو جهت، خدا ذاتاً و فعلاً ولىّ و مولى است و هیچ‌ كس و هیچ‌ ممكنى با خدا در این صفت شریك نیست؛ امّا اعطاى ولایت تكویناً و احداثاً یا جعلاً و تشریعاً، به نحوى كه همان ظهور ولایت مطلقه الهى ذاتاً و فعلاً، و استمرار فعلى آن باشد و تفویض هم نباشد، جایز است و ظهور سعه همان ولایت الهى خواهد بود، و فى‌ الواقع اولیاء‌الله عاملان اجراى اراده و مشیت الهی و مشیّة‌الله و وسایط انفاذ و اجراى آن مى‌باشند كه اگرچه به اختیار و ولایتى كه دارند ـ باذن‌الله ـ تصرّفاتى مى‌نمایند ـ چنان‌که در نوع چهارم و پنجم به آن اشاره شد ـ در این تصرّفات و اظهار خوارق، واسطه و عامل ارادةالله و متحرك به آن هستند.

بنابراین اگر آیه یا روایت یا فقره‌ اى از زیارتى، دلالتى بر این‌ گونه ولایت‌ ها نسبت به حضرات معصومین‌(علیهم‌السلام)  بنماید، مانند:

««إِیابُ الْخَلْقِ إِلَیْكُمْ وَحِسابُهُمْ عَلَیْكُمْ... وَعَزائِمُهُ فِیكُمْ»؛»[10]

««برگشتن خلق به  سوى شما و حساب آنها با شما است؛... و تصمیمات پروردگار درباره شما است»».

 نباید آن را به اسم غلوّ یا شرك یا تفویض، و على‌ رغم واقعیات و وقایع مسلّم تاریخ ردّ كرد؛ بلكه باید در سند و دلالت آن بر اساس

 

موازین علمى ـ كه به آن در این بحث‌ ها اشاره‌ اى شد ـ بررسى و تحقیق نمود، كه:

وَكَمْ مِنْ عائِب قَوْلا صَحِیحا                       وَآفَتُهُ مِنَ الْفَهْمِ السَّقِیم[11]
 

چو بشنوى سخن اهل‌ دل، مگو كه خطاست
سخن     شناس نه‌ اى، دلبرا خطا اینجاست

 

[1]. هود، 6.

[2]. زمر، 38.

[3]. آل عمران، 6، 18؛ ابراهیم، 4؛ نحل، 60؛ عنکبوت، 26، 42 و... .

[4]. بقره، 255؛ آل عمران، 2.

[5]. بقره، 163؛ حشر، 22.

[6]. حشر، 24.

[7]. زخرف، 84؛ ذاریات، 30.

[8]. بقره، 29.

[9]. مائده، 120؛ هود، 4.

[10]. صدوق، من لا یحضره یحضره الفقیهالفقیه، ج2، ص609 - 617؛ مشهدی، المزار الکبییر، ص 524 - 534؛ محدث قمی، عباس، مفاتیح مفاتیح‌الجنان؛ (زیارت جامعه جامعة كبیره).

[11]. کرکی، رسائل، ج1، ص25.

نويسنده: