همانگونه كه میدانیم خانه و خانواده، محیط تربیت بوده و در رشد جسم و فكر و ساختار شخصیّتی انسان تأثیر میگذارد و آن را اصیل و باثبات و پایدار میسازد.
خاندان خدیجه(علیهاالسلام) ، از جانب پدر و مادر و اجداد پدری و مادری از اصیلترین خانوادههای «جزیرة العرب» و صاحب شرافت و سیادت بودند.
خدا خواست كه این بانوی بیهمتای حرم نبوّت و مادرِ یازده اخترِ برج امامت و ولایت، در عقل و ادب و حكمت و بصیرت و معرفت، نابغه و ممتاز باشد.
او نمونه برجسته كمال، نبوغ، فهم و بینش بود كه همانند آن را در میان مردان و زنان، كمتر میتوان یافت و عفّت، نجابت، طهارت، سخاوت، حسن معاشرت، صمیمیّت، مهر و وفا ازجمله صفات برجسته او بود.
در جاهلیّت، خدیجه(س) را طاهره[1] و سیّده نساء قریش میخواندند[2] و
در اسلام، یكی از چهار بانویی كه بر همه بانوان بهشت فضیلت و برتری دارند، شناخته شد و جز دختر ارجمند و عزیزش، هیچ بانویی این مقام و فضیلت را نیافت.[3]
او برای رسول خدا(ص) نعمتی بزرگ، و رحمتی از رحمتهای واسعة خداوند متعال بود.
برای مرد، بهویژه مردی كه بیرون خانه و در اجتماع به فعالیّتهای بزرگ مشغول بوده و مقاصد عظیم داشته باشد و عهدهدار پیكار و جهاد بوده و مورد یورش مخالفان و هجوم دشمنان باشد، بهترین آرامشدهنده قلب و روح و نگهبان پایداری و استقامت و رفعكننده خستگی و ناراحتی، همسر هوشیار و خردمند و مهربان و دلسوز است.
اگر مردی در خارج از خانه با دشمنان گرم پیكار گشته و به حملههای وحشیانه، استهزا، سرزنش و اذیّت و آزار مردم گرفتار گردد و در منزل نیز با همسری نادان و بدخو و ترسو، ضعیف و شماتتگر، روبرو شود كه او را از كار و هدف وی و پیمودن راهی كه مدّنظر اوست باز دارد و او را سرزنش كند و به ترك دعوا و تسلیم شدن به دشمنان وادار نماید، از اینكه هر روز شوهرش مورد شتم و استهزای جاهلان قرار میگیرد، خسته و ناخوشایند باشد و در پی حلّ مشكلات
همسر خویش برنیاید، بیشك مشكلات و دشواریهای آن مرد، دوچندان خواهد شد.
پیامبر اسلام(ص) آورنده بزرگترین رسالت آسمانی، ازطرفخدا مأمور بود كه با خرافات و مظاهر شرك و بتپرستی و ستمگری و محرومیّت تودههای ضعیف و فقر و جهل و نادانی، فساد و فحشا و آنچه رذایل بود، مبارزه و با گردنكشان، مشركان و بتپرستانِ متعصّب، رؤسای قبایل و سران استثمار، با عادات و ادیان باطل و تعصّبات كوركورانه جهاد كند.
مشركان، همه توان و قدرت خویش ازجمله: شجاعان پیلتن و مردافكن، شعرای دشنامده و ناسزاگو، اراذل و اوباش، زن و مرد، خویش و بیگانه، را برای مبارزه با اهداف آن حضرت بسیج كردند؛ و تا آنجا كه میتوانستند او و چند تن از یارانش را اذیّت كردند؛ میزدند؛ رنج داده، ناسزا میگفتند؛ سر راهش را با خار و خاشاك میبستند؛ درحالنماز و پرستش به او توهین كرده و روابط خود را با او ویارانش قطع نمودند. طعام و خواروبار را در اختیار او و كسان و پیروانش قرار نمیدادند و دركل، محیط خارج، علیه پیامبر(ص) به پیكار و نبرد برخاسته بود و همه مشركان با دعوت و رسالتش مخالفت مینمودند.
با وجود اینهمه دشمن، و موانع و مشكلات، اگر در میان همه این دشمنان، پیامبر(ص) هر روز وقتی به خانه میآمد، با چهره گرفته و
معترض همسرش، آنهم همسری كه سیّده زنان قریش و دارای آن شخصیّت و صاحب آنهمه ثروت و مكنت بود، روبرو میشد كه از راه دلسوزی و ترحّم و یا اعتراض، از او میخواست تا از دعوت خویش دست بردارد و خود را مورد این همه اهانت و استهزا قرار ندهد، در چه وضع عجیب و دشواری قرار میگرفت؟!
اگر آن همسر محترم كه ثروت كمنظیر خودش را در اختیار شوهر قرار داده بود تا در راه خدا و دستگیری از فقیران انفاق كند، پیشنهاد میداد كه: مناسب است با قوم و قبیلهات كه حاضرند تو را امیر و پادشاه خود قرار دهند، سازش كنی؛ و با دین و روش آنها كاری نداشته باشی و زندگی آرام و راحت ما را به یك زندگی سرشار از حادثه و نگرانی تبدیل ننمایی، پیامبر(ص) چگونه او را قانع میساخت؟ و چه كسی توانایی مرهم گذاشتن بر جراحات روح و جسم آن حضرت را داشت؟
بیشك سراسر زندگی پیامبر(ص) از داخل و خارج خانه، فشار و مانع و سختی میشد. ولی لطف خدا دریچههای قلب خدیجه(علیهما السلام) را چنان بهسوی درك حقّانیّت دعوت اسلام بازكرد و آنچنان دلش را نورانی و سرشار از معرفت و حكمت گردانیده بود كه هرگز پیامبر(ص) با چنان منظره اسفناك، در داخل خانه روبرو نشد.
دکتر بنتالشّاطی میگوید: «آیا همسری غیر از خدیجه این استعداد
را دارا بود كه دعوت تاریخی شوهرش را وقتی از غار حرا آمد، با ایمان قوی و آغوش باز و مهر و عطوفت استقبال كند، بیآنكه در راستی او و اینكه خداوند او را تنها نخواهد گذاشت، شكّی در دل راه بدهد؟ آیا جز خدیجه، هیچ بانوی ثروتمندی كه در ناز و نعمت و آسایش و احترام زیسته، میتوانست با كمال رضایت و خرسندی از زندگی اشرافی، اموال بسیار و عزّت و توانگری چشم بپوشد؛ تا در دشوارترین لحظات زندگی كنار همسرش بایستد و او را در بلایا و مشكلات موجود در راه تحقّق هدفی كه به حقّانیّت آن ایمان داشت، یاری كند؛ حاشا و كلاّ! فقط خدیجه چنین بود و زنان دیگر چون او نیستند، مگر آنکه در طبقه و رتبه او باشند».[4]
خداوند بهجای شهر مكّه، مردم مكّه و مهر و محبّت آنها و استقبال ایشان از دعوت به توحید، خدیجه(علیهاالسلام) را به پیامبر(ص) عطا كرد، و او هنگامی كه حضرت به خانه میآمد، به استقبال وی میشتافت و از حال وی پرسش میكرد و از او دلجویی مینمود و رحمت و نصرت و لطف خدا را به یاد او آورده، گردوغبار را از چهره درخشانش میشست؛ و ملالت آزار قوم را با تسلاّهای گرم از دلش میزدود.
ابناسحاق میگوید: سخنی از قوم در ردّ و تكذیب، كه موجب اندوه و آزردگی فكر و خاطرش شود، نمیشنید؛ مگر آنكه خدا آن اندوه را
بهواسطه خدیجه برطرف میساخت. خدیجه سنگینی سخنان سخت را بر او سبك میكرد و او را تصدیق مینمود و رفتار و جسارتهای مردم را بیارزش و بیاهمیّت میشمرد.[5]
آری، خدیجه(علیهاالسلام) نخستین زنی بود كه دین اسلام را پذیرفت و با پیامبر(ص) نماز خواند؛ و جز علی بن ابیطالب(علیهالسلام) ـ كه همواره پیش و بعد از بعثت، ملازم و پیرو پیامبر(ص) بود و از راه و روش پیامبر(ص) لحظهای جدا نشد ـ كسی از بندگان خدا سابقه اسلام او را ندارد.
خدیجه(علیهاالسلام) با دوراندیشی و افكار حكیمانه، خردمندی و حدس صائبی كه داشت، دعوت پیامبر(ص) را پذیرفت، و سوابقِ نیكو و درخشان رسول خدا(ص) و اخلاق و صداقت و راستگویی و امانتداری، یاری ضعفا و دستگیری از فقرا، تواضع، قناعت و ایثار و بخشش و مهماننوازی و سایر صفات پسندیده آن حضرت، همه در نظر خدیجه(علیهاالسلام) ـ آن زن آزموده حكیمه ـ مجسّم بود؛ و میدانست آن سوابق عالی و ملكوتی، در چنان محیط تاریك و پر از فساد و تباهی از علایم نبوّت است.
خدیجه(علیهاالسلام)، پیامبر(ص) را بهخوبی شناخته و دریافته بود كه او از باطل پرهیز دارد و از دروغ بیزار است.
دیگران نیز او را با این صفات میشناختند و از كار زشت و ناروا، پاك و منزّه میدانستند؛ تا آنجا كه او را «امین» لقب داده بودند.[6]
كسی را كه خدیجه(علیهاالسلام) میشناخت، هرگز به خدای زمین و آسمان نسبت دورغ نخواهد داد؛ و هرگز خدای جهان او را تنها نخواهد گذاشت و او هرچه بگوید، حقّ و حقیقت است.
بنابراین خدیجه(علیهاالسلام) در پذیرفتن اسلام، هیچگونه صبر و تردیدی نكرد؛ و از همان قدم اوّل، یار و مددكار پیامبر(ص) شد و ثروت و اموال خود را برای یاری دین خدا، در اختیار پیامبر(ص) قرار داد.
خدیجه(علیهاالسلام) نیز چون پیامبر(ص) از آزار مشركان و بتپرستان بینصیب نماند؛ زنها از او كناره گرفته و رفتوآمد با او را قطع كردند؛ به او زخم زبان میزدند و سخنان درشت میگفتند، حتّی در هنگام زایمان به كمك او نمیآمدند و او را تنها میگذاشتند.[7]
امّا خدیجه(علیهاالسلام) ، آیندهای را میدید كه دیگران نمیدیدند. او میدانست
دین محمّد حقّ است؛ و طولی نخواهد كشید كه پرستش خدای یگانه، جای پرستش بتها را خواهد گرفت؛ و خدا پیامبرش را یاری میكند و روزبهروز بر شهرتش افزوده میشود.
آری، خدیجه(علیهاالسلام) در اسلام مقامی یافت كه از میان بانوان، جز دخترش ـ كه سیّده نساء عالمین است[8] ـ كسی به آن مقام و افتخار دست نیافت. خدا نسل پیامبر(ص) را از چنین بانویی قرار داد. پیامبر(ص) در عین نشاط جوانی، در سنِّ بیست و پنج سالگی با خدیجه(علیهاالسلام) كه چهل سال از عمر خویش را پشتسر گذاشته بود، ازدواج كرد.[9] و حدود بیست و چهار سال، خدیجه(علیهاالسلام) چراغ خانه پیامبر(ص) و انیس و غمخوار او بود و پیامبر(ص) تا خدیجه(علیهاالسلام) زنده بود، یعنی تا سنّ پنجاه سالگی خودش و شصت و پنج سالگی خدیجه(علیهاالسلام)، زن دیگری اختیار نكرد.
بعد از خدیجه(علیهاالسلام) هم اگرچه به اقتضای حكمتها و مصالحی، زنان متعدّدی گرفت، ولی هیچیك از آنها جای خدیجه(علیهاالسلام) را نگرفتند و فراقی را كه از فقدان خدیجه(علیهاالسلام) در خانه رسول خدا(ص) پیدا شد،
پرنكردند، و پیامبر(ص) از آنها صاحب فرزندی نشد و نسل او از خدیجه(علیهاالسلام) باقی ماند.
پیامبر(ص) خدیجه(علیهاالسلام) را فراموش نكرده و از اخلاق و صفات او یاد میفرمود؛ به كسانی كه با او آشنا و دوست بودند، احسان و لطف میكرد.
عایشه میگوید: بر احدی از زنان پیامبر(ص) آنقدر غیرت نورزیدم كه بر خدیجه غیرت ورزیدم؛ برای اینكه پیامبر(ص) بسیار از او یاد میفرمود و اگر گوسفندی ذبح میشد، از آن برای دوستان خدیجه میفرستاد.[10]
همچنین از عایشه روایت شده است كه: رسول خدا(ص) از خانه بیرون نمیرفت، مگر آنكه خدیجه را یاد میكرد و بر او به خوبی و نیكی مدح و ثنا میفرمود. روزی از روزها غیرت مرا گرفت، گفتم: او پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است. پیامبر(ص) غضبناك شد؛ بهطوریكه موی جلوی سرش از خشم تكان میخورد؛ سپس فرمود: «نه، به خدا، بهتر از او را خدا به من عوض نداده، ایمان آورد به من، وقتی مردم، كافر گردیدند و تصدیق كرد مرا، هنگامی كه مردم مرا تكذیب میكردند و در اموال خود با من مواسات
كرد، وقتی مردم مرا محروم ساختند و خدا از او فرزندانی روزی من كرد و از زنان دیگر محروم فرمود».[11]
انس بن مالك روایت كرده كه رسول خدا(ص) فرمود: «بهترین زنان عالم مریم بنتِ عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خُوَیْلِد و فاطمه بنت محمّد(ص) هستند».[12]
از ابن عبّاس روایت شده كه: پیامبر(ص) چهار خط در زمین كشید و فرمود: «آیا میدانید این چیست؟» عرض كردند: خدا و رسول خدا داناتر است. پیامبر(ص) فرمود: «فاضلترین زنان بهشت، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد(ص) و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم ـ همسر فرعون ـ میباشند».[13]
در «صحیحین» از «عایشه» روایت شده كه: پیامبر(ص) خدیجه را به خانهای در بهشت بشارت داد كه در آن سروصدای بلند و رنج و زحمت نیست.[14]
در صحیح مسلم روایت شده كه: پیامبر(ص) فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «یا رسول الله! اینك خدیجه میآید و با او ظرفی از طعام و آشامیدنی است وقتی آمد، بر او از طرف پروردگارش و ازطرف من سلام برسان و او را به خانهای در بهشت بشارت بده».[15]
در سیره ابنهشام روایت كرده كه: جبرئیل خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: «خدیجه را از طرف خدا سلام برسان». پیامبر(ص) فرمود:
«ای خدیجه! این جبرئیل است که از جانب پروردگارت به تو سلام میفرستد. پس خدیجه عرض کرد: خداوند، سلام است، و سلامی از جانب اوست و بر جبرئیل سلام باد».
و بنا به روایت نسائی و حاكم نیشابوری، خدیجه(علیهاالسلام) گفت:
«خداوند، سلام است و بر جبرئیل و بر تو سلام و رحمت و برکات خدا باد».
یكی از مزایای خدیجه(علیهاالسلام) این بود كه همواره پیش از بعثت و بعد از بعثت، پیامبر(ص) را تعظیم میكرد و سخنش را تصدیق مینمود.
فضایل خدیجه(علیهاالسلام) و كرایم اخلاق او بسیار است. برای كسب اطّلاع بیشتر میتوانید به كتب تاریخ و حدیث و تراجم رجوع كنید.
سَلامُ الله عَلَیْها وَعَلى بَعْلِها رَسُولِ اللهِ(ص) وَعَلَى ابْنَتِها سَیَّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَعَلى صِهْرِها عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَسَیِّدِ الْمُسْلِمینَ وَعَلى أَبْنائِهَا الْأَئِمَّةِ الطّاهِرینَ (علیهمالسلام) اَللّهمَّ اجْعَلْنا فی زُمْرَتِهِمْ وَأَرْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ وَشَفاعَتَهُم وَأَكْرِمْنا بِمُتابَعَتِهِمْ بِحَقِّهِمْ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
[1]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1817؛ ابناثیرجزری، اسدالغابه، ج6، ص78.
[2]. بیهقی، دلائلالنبوه، ص22؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج3، ص15.
[3]. طبرانی، المعجمالکبیر، ج22، ص402؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1821 ـ 1823؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص104.
[4] ر.ك: ابوعلم، اهلالبیت (علیهمالسلام) ، ص102، نقل به معنا.
[5]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص240؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج6، ص82.
[6]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص183، 197، بلاذری، انسابالاشراف، ج1، ص99 – 100؛ یعقوبی، تاریخ، ج1، ص19؛ ماوردی، اعلامالنبوه، ص212 – 213؛ طبرسی، اعلامالوری، ج1، ص 145؛ فخر رازی، اعلامالنبوه، ص 74، 77؛ مقریزی، امتاعالاسماع، ج1، ص19، 91؛ ج2، ص146.
[7]. کوفی، الاستغاثه، ج1، ص70؛ طبری امامی، دلائل الامامه، ص77 – 78؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج2، ص524 – 525؛ حلی، العددالقویه،ص223؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص80 – 81؛
[8]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1821 ـ 1823؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص104.
[9]. ابنسعد، الطبقاتالکبری، ج8، ص17، 216 – 217؛ بلاذری، انسابالاشراف، ج1، ص98 – 99؛ طبری، تاریخ، ج2، ص34؛ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص194؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج1، ص23.
[10]. احمد بن حنبل، مسند، ج6، ص202؛ بخاری، صحیح، ج4، ص230 ـ 231؛ ج7، ص76؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج7، ص133 ـ 134؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص84.
[11]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1823 ـ 1824؛ ابنجوزی، المنتظم، ج3، ص18؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج6، ص84 ـ 85.
[12]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1822؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج6، ص83.
[13]. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1822؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج6، ص83.
[14]. بخاری، صحیح، ج2، ص203؛ ج4، ص230 – 231؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج7، ص133. نظیر این حدیث در کتب دیگر اهل سنت نیز ذکر شده است. ر.ك: یعقوبی، تاریخ، ج2، ص35؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص83 ـ 84؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج8، ص101.
[15]. مسلم نیشابوری، صحیح، ج7، ص133.
[16]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص241؛ ر.ک: اربلی، كشفالغمه، ج2، ص136.
[17]. نسائی، فضائلالصحابه، ص75؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص138.