در اوایل بعثت پیامبر(ص) هنوز مردم، دین جدید را به عنوان یك رویداد جدّی و پایدار قبول نكرده، و تحقّق چنین وعدههایی را
محال و غیرممكن میدانستند و رسالت پیامبر(ص) را باور نداشتند.
در این زمان بعضی از خویشاوندان آن حضرت با او به مخالفت برخاستند و برخی دیگر از آن وضعیّت اظهار نگرانی میكردند؛ زیرا میدیدند محمّد(ص) با دست تهی از مال دنیا و نداشتن اَعوان و انصار و لشكر و سپاه، علیه بتها و خدایان قبایل و رؤسا، زورمندان و توانگران، استعمارگران و ستمكاران، ساحران، رباخواران و جنایتكاران؛ و علیه فسادِ اوضاع و عادات قیام كرده و همه را به ترك این روشها دعوت میكند و پیروزی خود را یك امر مسلّم میداند.
شاید بسیاری از آنها میپنداشتند كه قطعاً صدای محمّد(ص) خاموش شده و كلمه «الله اكبر» و «لا اله الا الله» دلهای خیل كثیر بتپرستان را فتح نخواهد كرد، و از سرنوشتی كه محمّد(ص) پیشرو داشت و نیز از تضعیف موقعیّت خویش در میان قبایل دیگر، بیمناك بودند.
آنان میگفتند: چگونه گفتن كلمه «لا اله الا الله» باعث ایجاد خضوع در عرب و عجم و دستیابی به گنجهای قیصر و كسری خواهد شد؟ و چگونه این همه نفاق و اختلاف و بیگانگی، به دوستی و اتّحاد و یگانگی مبدّل میشود و نظم نوین و عالی اسلامی و قانون و حكومت الهی جایگزین همه بینظمیها و بیقانونیها و حكومت زور و خودكامگی خواهد شد؟
محمّد(ص) را میدیدند كه نه ثروتی دارد و نه سپاه و لشکری؛ ولی میخواهد به مردم همه چیز بدهد؛ ازجمله: آزادی، عزّتنفس، استقلال، اخلاق فاضله، برادری و مساوات. میگوید: شما كلمة توحید را بگویید، شرك را رها كرده و پرستش بتها را ترك نمایید، صاحب همه چیز میشوید و سروری، سیادت، عزّت، شوكت، حقوق انسانی، عدالت و ... نصیب شما میشود.
آنها نمیدانستند كه كلمه «لا اله الا الله» منبع تمام خیرات و مبرّات است، و از ثمرات عقیده به توحید بیاطّلاع بودند. كلمه توحید، كلمه آزادی، عدالت، مساوات، شرافت و فضیلت است؛ كلمهای است كه اُخوّت و برادری را در بین مردم برقرار كرده و بهترین حكومت را كه حكومت دموكراسی، در برابر آن بیارزش است، تأسیس میكند و تمام اختلافات طبقاتی و نژادی و مالی و اجتماعی را از میان برداشته و همه را برابر و مساوی میسازد.
آنها نمیدانستند كه این كلمه از زمین و آسمان سنگینتر است، و هیچ كلمة دیگری با آن برابری نمیكند و هر پردهای را پاره میسازد.
بسیاری نیز این دعوت را با امتیازات و مقامات، استثمار، عادات نكوهیده و با روشی كه به آن خو گرفته بودند، مخالف دیده و نمیتوانستند از منافع شخصی خود دست بردارند و در ردیف سایر بندگان خدا در صف واحد قرار گیرند.
نمیتوانستند (یعنی نمیخواستند) تكبّرها و نخوتها را زیر پا گذارده و با زیردستانِ خویش، خود را برابر قرار دهند.
بههمینجهت و دلایلی از این قبیل، با پیشرفتِ دینِ توحید از همان ابتدای راه، مبارزه كردند؛ كارشكنی نمودند و پیامبر(ص) را آزار داده و مسخره میكردند.
پیامبر(ص) در برابر آن مردم، و نیز در مقابل جناحبندیها و همه رنجها و مصائب، پایدار ایستاد؛ و برای هدایت جامعه و برچیدن بتپرستی در كوتاهترین زمان ممكن و آزاد ساختن انسانها، كوشش و تلاش میكرد.
رسول خدا(ص) در عین اینكه برای پایداری خویش در امر دعوت نیازمند كمك هیچكس نبود، برای پیشبرد اهدافش، به همكاری دیگران احتیاج داشت؛ زیرا رسالت و بعثت او برای مردم بود. بنابراین پیامبر(ص) نمیتوانست از مردم چشم بپوشد و همكاری آنها را نادیده بگیرد.
او به یك معاون، قائممقامِ واقعی، و كسی كه فكر، رسالت و هدف او را درك كرده و دوست بدارد و در راه آن فداكاری و از خودگذشتگی داشته باشد، احتیاج داشت؛ كسی كه از تمام مردم شبهجزیره عربستان و تمام مردم دنیا بهتر است.
طبعاً كسی غیر از علی(علیهالسلام) این شرایط را دارا نبود. این نتیجهای است كه با مطالعه منصفانه تاریخ اسلام و تاریخ رجال اسلام و صحابه، به دست میآید.
علی(علیهالسلام) همان كسی است كه پیامبر(ص) او را از كودكی با آواز دلنواز و ملكوتی خود میخوابانید و نوازش میكرد و پرورش میداد؛ همانكسی كه در غار حرا هنگامی كه پیامبر(ص) به پرستش و عبادت خدا و تفكّر مشغول بود، او را همراهی میكرد. علی(علیهالسلام) همان كسی است كه پیامبر(ص) تمام علوم خویش را به او آموخت تا نسخهای از اصل باشد.
او كه موحّد به دنیا آمد، و موحّد از این جهان گذشت، و به پرستش بتها آلوده نگردید. هرگز در اسلام كسی به سابقه او نمیرسد و هیچگاه از پیامبر(ص) و دین و روش او جدا نشد و حتّی هفت سال پیش از دیگران با پیامبر(ص) نماز خواند.[1] چنانچه در روایت است، رسول خدا(ص) فرمود: «ملائكه بر من و علی هفت سال صلوات میفرستادند؛ برای اینكه با من احدی غیر از او نماز نمیگذارد».[2]
از عفیف كندی روایت شده است كه گفت:
بازرگان بودم و در مراسم حج به مكّه آمدم و در خانه عبّاس بن
عبدالمطّلب منزل كردم. وقتی من و عبّاس باهم بودیم، دیدیم مردی آمد و روبهكعبه كرد، سپس پسری آمد و بر سمت راست او ایستاد، و زنی آمد و پشتسر او ایستاد، ركوع و سجود بهجای آوردند؛ و سربرداشتند. من به عبّاس گفتم:
موضوع بزرگی است؟
عبّاس نیز گفت: امر عظیمی است.
این محمّد برادرزاده من است؛ میگوید: خدا او را به رسالت برانگیخته است و اینكه گنجهای كسری و قیصر به دست كسانی كه به او ایمان آورند، فتح میشود؛ و این پسر، برادرزادهام، علیبن ابیطالب، است. و این زن، همسر او، خدیجه بنت خُوَیلد است.
و نظیر این حكایت را عبدالله بن مسعود نیز روایت كرده است، و در پایان آن از عبّاس روایت كرده كه گفت: بر روی زمین، غیر از این سه نفر احدی كه خدا را به این دین بپرستند، وجود ندارد.[3]
علی× از همان آغاز بعثت، به خلافت و جانشینی و وصایت و وزارت پیامبر(ص) معرّفی شد.
پیامبر اكرم(ص) مأمور شد خویشاوندان نزدیك خود را بخواند و انذار كند:
«و خویشان نزدیكت را هشدار ده».
برحسب روایات متعدّد و معتبر، پیامبر اكرم(ص) بنیهاشم را كه چهل نفر بودند، دعوت كرده و به علی(علیهالسلام) امر فرمود كه غذای اندكی كه برای بیش از یك نفر كافی نبود، تهیّه كرد.
تمام چهل نفر از آن غذا خوردند و سیر شدند و از ظرف شیری كه آنهم بیش از یك نفر را سیراب نمیكرد، به همه شیر نوشاند تا سیراب شدند و پیش از آنكه رسولِ خدا زبان به سخن باز كند، ابولهب خویشاوندان را متفرّق كرد.
روز دیگر آنها را باز دعوت نمود. وقتی طعام و شیر را تناول كردند، رسول خدا(ص) به آنها فرمود:
«ای بنی عبدالمطّلب! به خدا سوگند، من جوانمردی از عرب را نمیشناسم كه برای قومش چیزی فاضلتر از آنچه من برای شما آوردهام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام؛ خدا به من امر فرموده است شما را بهسوی او بخوانم. پس كدام یك از شما به من ایمان میآورد، و مرا در امرِ رسالت یاری میكند، تا برادر، وصی، وزیر و خلیفه من در اهل من، بعد از من باشد».
و بنابر بعضی از روایات، تا سه مرتبه فرمود و هر سه بار كسی به جز علی(علیهالسلام) جواب نداد.
پیامبر(ص) فرمود:
«بهدرستی كه این (علی×) برادر و وصی و وزیر و خلیفه من در میان شماست؛ به سخن او گوش کنید و از او اطاعت نمایید».
آن جماعت برخاستند و درحالیكه میخندیدند، به ابوطالب گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنی.[6] بدینصورت خلافت و جانشینی علی(علیهالسلام) به همگان ابلاغ شد، و بعد از آن نیز در موقعیّتهای دیگری، این انتخاب بهطورصریح اعلام شد، تا زمانی كه در غدیرخم سال «حجّة الوداع» پس از نزول آیه مباركه:
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾؛[7]
«ای پیامبر، آنچه را که بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، ابلاغ کن که اگر این کار را انجام ندهی، رسالت او را انجام ندادهای و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ میکند».
در آن مجمع عمومی نیز، به امر مؤكّد خدا مسئله خلافت و جانشینی رسماً اعلام گردید و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به این سمت برگزیده و منصوب شد.[8]
[1]. مغربی، شرحالاخبار، ج1، ص177 ـ 178؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص291؛ 297 ـ 298؛ ج2، ص16 ـ 17.
[2]. مفید الارشاد، ج1، ص30؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج1، ص29؛ ابنبطریق، عمدة عیون صحاحالاخبار، ص65؛ ابوعلم، اهلالبیت (علیهمالسلام) ، ص227 – 228.
[3]. ابوعلم، اهلالبیت (علیهمالسلام) ، ص228.
[4] شعرا، 214.
[5] طبرسی، اعلامالوری، ج1، ص323.
[6]. طبرسی، مجمعالبیان، ج7، ص322 – 323؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج2، ص24 - 26 ; بحارالانوار، ج18، ص163، 181، 192 – 193.
[7]. مائده، 67.
[8]. دراینباره رجوع کنید به: كتب و جوامع حدیث و تفسیر شیعه و اهلسنّت و عبقاتالانوار و الغدیر.