حسین(علیهالسلام) با دلی آرام و مطمئن و سرشار از شوق به لقاءالله خطبه
خواند؛ خدا را به نیكوترین بیان، نیایش و ستایش كرد و بر اینكه آنها را به نبوّت، پیامبری، علم قرآن و فقه دین سرافراز فرموده و چشم و گوش و دل (بصیرت و بینش همهجانبه) بخشیده، حمد نمود و اصحاب خود را مدح و توصیف كرده و فرمود:
«من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و اهلبیتی را نیكوكارتر، وصلة رحمکنندهتر و برتر از اهلبیت خویش نمیدانم؛ خدا شما را از جانب من پاداشی نیك دهد».
سپس به آنها فرمود كه شرط نیكی و یاری را بهجا آوردید و به آنان اذن داد كه از آن اقیانوس موّاجِ پر از آزمایش به كنار روند و جان خود را نجات دهند و آنها را از بیعت و تعهّدی كه نسبت به آن حضرت داشتند آزاد و برئ الذمّه فرمود كه بروند و متفرّق شوند و به منازل و شهرهای خود برگردند.
«این مردم قصد من را دارند و در جستجوی من هستند اگر به من دست بیابند کاری به دیگران ندارند».
آن اهلبیت بزرگوار و آن اصحاب باوفا یكقول و یكسخن، پاسخ دادند كه ما هرگز چنین كاری نمیكنیم و امام خود را در میان دشمن، بییار و تنها نمیگذاریم.
برادران آن حضرت، برادرزادگان و عموزادگانش همه گفتند، ما چنین نكنیم، چرا برویم؟ برای اینكه بعد از تو زنده بمانیم؟!
«خدا هرگز آن را برای ما پیش نیاورد».
ما جان خود و كسان خود را فدای تو میكنیم و در راه تو جهاد میكنیم و در هر بلا و مصیبتی كه تو وارد شوی ما نیز وارد میشویم.