ارتباط دیگر عاشورا با آخرالزّمان و ظهور حضرت صاحبالامر(علیهالسلام) مسئلة رجعت است كه برحسب آن، دشمنان اهلبیت(علیهمالسلام) مخصوصاً قاتلان سیّدالشهدا(علیهالسلام) و كُشندگان اصحاب بزرگوار آن حضرت و ستمكاران و كسانی كه به اهلبیت(علیهالسلام) ظلم كردهاند و همچنین شخص آن حضرت، با اصحاب و انصار عالیمقام و كسانی كه خدا میخواهد، به دنیا رجوع مینمایند، و قاتلان سیّدالشهدا(علیهالسلام) و ظالمان دیگر، عواقب سوء دنیوی اعمال خود را میبینند. در این ظهور، عنایات الهیه بر اهل ایمان و شیعیان ظاهر میشود و بركات زمین و آسمان آشكار میگردد. از بینش دیگر میتوان تأویل كامل آیاتی چون: ﴿وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا﴾[1] را همان رجعت علوی و حسینی دانست و كلام معجزنظام امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را كه فرمود:
به همان معنای ظاهر آن دلیل دانست و از آنجا كه این عطف دنیا نسبت به شخص آن بزرگواران، محقّق میگردد، معانی آیه: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ﴾[3] و آیات دیگر و خروج دابّةالارض[4]ـ كه به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تفسیر شده[5] ـ عینیت مییابد.
انتظار فرج، انتظار تحقّق همة این وعدههای قرآنی و وحیانی است. هم انتقام از اعداءالله و اعدای آل محمد(علیهمالسلام) گرفته میشود؛ و هم از بازماندگان فكری و اعتقادی آنها، كه در عصر ظهور وجود دارند؛ همانها كه به یزید و معاویه و دیگران از اعدای اهلبیت(علیهمالسلام) افتخار میكنند و در مثل زمان ما كتاب حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بن معاویه مینویسند و كتاب العواصم من القواصم ابنعربی را نشر میدهند و بر آن شرح و تعلیق مینویسند.
آخرالزّمان عنوان و اصطلاح وسیعی است كه ما در انتظار آن هستیم و برنامههای گستردهای كه در آن زمان، اجرا خواهد شد، همه در مسیر جهانیشدن حق و پیروزی مطلق آن بر باطل و قلع و قمع اعداءالله و اعداءالرسول و اهلبیته و النّواصب میباشد، البته ظهور حضرت مهدی(علیهالسلام) و حكومت عدل جهانی آن حضرت به مثابة هستة مركزی آن وقایع است و همة ما در زیارت عاشورا آن ظهور و حضور را از خدا مسئلت مینماییم.
[1]. قصص، 5. «و ما اراده كردیم كه به مستضعفان زمین منّت گذاریم».
[2]. نهجالبلاغه، حكمت209 (ج4، ص47)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج24، 167. «دنیا پس از سرکشی به ما روی میکند همانند مادّهشتری بدخو که به بچّهاش مهربان گردد؛ و پس از آن، آیه را خواند».
[3]. نور، 55.
[4]. نمل، 82.
[5]. قمی، تفسیر، ج2، ص130؛ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج4، ص74؛ بحرانی، البرهان، ج4، ص228.