شنبه: 1/ارد/1403 (السبت: 11/شوال/1445)

نیك‌بختی و سعادت، بدبختی و شقاوت

یكی از الفاظی كه بیشتر مردم گمان می‎كنند كه مفهوم و معنای آن را دانسته‎اند «نیك‌بختی و بدبختی» و «سعادت و شقاوت» است، درحالی‌كه باید گفت: اكثراً مفهوم آن را نمی‎دانند و به تعریف جامع و كاملی برای آنها نرسیده‎اند. بعضی سعادت و شقاوت را ذاتی شمرده‎اند و گفته‎اند:

 

گلیم بخت كسی را كه بافتند سیاه
 

 

 

به آب زمزم و كوثر سفید نتوان كرد
 

     
 

و به ظواهر بعضی اخبار مثل:

«اَلشَّقیُّ شَقِیٌّ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَالسَّعیدُ سَعیدٌ فی بَطْنِ اُمِّهِ»؛[1]

استشهاد كرده‎اند. در مقابل آنها بعضی دیگر سعادت و شقاوت را كسبی و قابل‌تغییر می‎شمارند.

بدیهی است قول به شقاوت و سعادت ذاتی به‌طوری‌كه كسب شخص، در ایجاد یا اِمحا یا جلوگیری از تأثیر آن، اثر نداشته باشد و زمینه صحّت تكلیف و امرونهی به شخص را از میان ببرد، قول باطلی است كه ضرورت، وجدان و كلّ آنچه نظام امور بر آن بنا شده و بعثت انبیا و پیغمبران، همه‌وهمه آن را ردّ می‎نماید.

ممكن است مراد از خبر فوق، آن اقتضائات خاصّ ذات اشخاص و افراد باشد كه درحالی‌كه مراتب اولیّه وجود خود را طیّ می‎نمایند و درحالی‌كه در شكم مادرند فراهم می‎شود.

مثلاً اشاره به این باشد كه بعضی اشخاص كه از بعضی نعمت‌ها،

 

استعدادها و امكانات در این دنیا محرومند و در سختی و زحمت زندگی می‎نمایند، یا به‌عكس، واجد بعضی نعمت‌ها و استعداد سرشارند كه مقدمات آن از عالم رَحِم و هنگام انعقاد نطفه و بلكه پیشتروپیشتر در انعقاد نطفه پدر و جدّ فراهم می‎شود. محتمل است در تفسیر حدیث گفته شود كه شقاوت عبارت است از: مناسب‌نبودن شرایط، احوال و اوضاع برای زندگی مطلوب و سعادت عبارت است از: مناسب‌بودن شرایط و اوضاع برای زندگی آرام و مطلوب.

تحقیق این است كه: سعادت و شقاوت مقول به تشكیك و دارای مراتب متفاوت و شدّت و ضعف دارند. چنان‌كه به‌حسب مكتب‌ها، برداشت‌ها، ذوق‌ها و عرف‌های مختلف نیز مصادیق آن مختلف بلكه مورد نفی و اثبات واقع شده است. ممكن است چیزی را شخصی یا جامعه یا مكتب و عرفی سعادت بشمارد ولی شخص دیگر یا جامعه، عرف و مكتب دیگری آن را شقاوت بشمارد. گاهی هم از جهت جهل به عواقب امور، یك‌ نفر را شقیّ و یك‌ نفر را سعید می‎شناسند درحالی‌كه به‌حكم آیه ذیل، مسئله به‌عكس باشد.

﴿ عَسَى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَعَسَى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ‏﴾.[2]

 

بدیهی است سخن درست این است كه در تعیین مفهوم لغوی سعادت و شقاوت، باید به لغت و عرفِ اهل لسان مراجعه نمود.

به‌طوركلّی فراهم‌بودن اسباب برای تأمین زندگی راحت، مناسب و معتدل، سعادت است، چنان‌كه فراهم‌نبودن اسباب برای آسایش ـ در هر مرتبه‎ای كه باشد ـ بدبختی و شقاوت است كه طبعاً از امور نسبیّه است؛ یعنی یك نفر مثلاً نسبت به دیگران از لحاظ داشتن زمینه‎های خاصّی سعادتمند است و نسبت به دیگری و وسایلی كه او دارد و این ندارد؛ بدبخت یا سعادتش كمتر است.

مثلاً یك ‌نفر كه دست ندارد ولی چشم دارد، نسبت به آن‌كسی ‌كه هر دو را دارد بدبخت است و نسبت به آنكه هر دو را ندارد سعادتمند است و به این‌گونه شاید سعادتمند مطلق یا بدبخت مطلق پیدا نشود؛ زیرا هركسی به‌ هر علّتی فاقد بعضی اسباب آسایش است؛ چنان‌كه افرادی هم به ‌هر علّتی واجد بسیاری از نعمت‌ها و مواهب هستند. مع‎ذلك باز هم حكم به سعادت یا شقاوت اشخاص به ‌لحاظ اینكه واجد برخی از مواهب یا فاقد آن مواهب است، حكم ظاهری است و حقیقی نیست؛ زیرا بسا خیر او و خوشبختی او در نداشتن آن نعمت باشد كه:

آن‌كس كه توانگرت نمی‎گرداند
 

 

او مصلحت تو از تو بِه می‎داند
 

 
«إِنَّ مِنْ عِبادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَلَوْ صَرَفْتُهُ إِلَی غَیْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَإِنَّ مِنْ عِبادِیَ الْمُؤْمِنینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَلَوْ صَرَفْتُهُ إِلی غَیْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ»؛[3]

«به‌راستی برخی از بندگان مؤمن من هستند كه چیزی جز توانگری، آنان را اصلاح نكند (و حالشان را نیكو نسازد) و اگر به ‌حال دیگری آنان را درآورم نابود و هلاك گردند و برخی از بندگان مؤمن من هستند كه جز نداری و فقر، آنان را اصلاح نكند، و اگر آنان را به ‌حال دیگری بگردانم، هرآینه هلاك گردند».

پس این حكم ما به سعادت یا شقاوت، یك حكم ظاهری و غیرقطعی است. بلی در بعضی موارد حكم به سعادت یا شقاوت قطعی است. مثلاً آن‌كسی كه از حال دیگران پند بگیرد و موعظه بشود یقیناً سعادتمند است و آن‌كسی‌ كه پند نگیرد و راه عناد و تكبّر پیش بگیرد شقیّ و بدبخت است؛ چنان‌كه ممكن است سعادت و شقاوت را بر اساس توفیق و خذلان تفسیر كرد و گفت: برای بعضی، زمینه‎هایی فراهم می‎شود كه به‌تدریج رو به ‌خیر رفته و در زندگی موفّق می‎شوند كه البتّه این هم به ‌

 

عللی است كه به حسن اختیار خودشان یا اعمال دیگران مثل پدر و مادر حاصل می‎شود؛ و بعضی بااینكه دنبال كار و مقصدی می‎روند موفّق نمی‎گردند. این موفّقیت درصورتی‌كه واقعی باشد و به اشتباه موفّقیت شمرده نشود، سعادت است و عدم توفیق و بروز موانع از نیل به مقصود یا فاقدشدن شرایط بدون اینكه قابل‌پیش‎بینی یا قابل دفع باشد درصورتی‌كه واقعاً مضرّ به ‌حال بشر باشد، خذلان و بی‎سعادتی است.

به‌هرحال موفّقیت در انجام هر عمل خیر، سعادت و توفیق است. چنان‌كه ابتلا به هر عمل زشت، بدبختی و شقاوت است و از بعضی آیات قرآن كریم استفاده می‌شود كه شقیّ كسی است كه مستوجب و مستحقّ عذاب و خلود در آتش می‎شود و سعید آن‌كسی است كه اهل بهشت و نجات از عذاب و عقاب می‎گردد:

﴿فَمِنْهُم شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّاالَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفیرٌ وَ شَهِیقٌ * خَالِدینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ * وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدینَ فِیها مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛[4]

 

«بعضی شقیّ و بدروزگارند و برخی سعید و خوشبخت؛ اما اهل شقاوت همه را در آتش دوزخ درحالی‌كه آه و ناله حسرت می‎كشند درافكند، آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمین باقی است مخلّدند مگر آنكه مشیّت خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البتّه خدا (به قدرت و حكمت خویش) هرچه خواهد می‎كند؛ و اما اهل سعادت هم تمام در بهشت ابد تا آسمان و زمین باقی است مخلّدند مگر آنچه مشیّت پروردگار باشد كه عطایش ابدی و نامقطوع است».

حال ببینیم در این دعا چگونه امام‌(علیه‌السلام) سعادت و شقاوت را توصیف می‎فرماید. امام‌(علیه‌السلام) در این دعا به ‌همان مفهوم قرآنی سعادت و شقاوت توجّه دارد كه سعادت حقیقی و واقعی است. سعادت به غیر از این مفهوم، موقّت و غیرحقیقی و مشوب به شقاوت، زحمت و مرارت است. همان‌گونه كه در این دعا می‎خوانیم:

«مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ».[5]

سعادت در این مفهوم واقعی و حقیقی به‌سبب تقوا و پرهیز از معصیت خدا و عمل به اوامر، نواهی و دستورات او حاصل می‎شود.

 

حسن‌ عاقبت نصیب او می‎شود. شیطان بر او مسلّط نمی‎گردد؛ لذا امام‌(علیه‌السلام) از خدا می‎خواهد كه: «خدایا! مرا به‌سبب تقوا سعادتمند گردان» كه از آن استفاده می‎شود این سعادت حقیقی بدون سبب و كسب و كوشش بنده حاصل نمی‎شود هرچند باید توفیق آن را از خدا خواست و حصول حال تقوا و پرهیز از معاصی را نیز از خدا دانست كه درعین‌حال كه كسب و تلاش عبد دخالت دارد بنده با معرفت در مقام عبودیّت، خود را نمی‎بیند و همه را از خدا می‎داند و از همین جمله و به‌وضوح از جمله بعد، حقیقت شقاوت نیز كه در اثر معصیت حاصل می‎شود شناخته می‎شود. شقیّ و بدبخت حقیقی كسی است كه عاصی و متخلّف از دستورات خدا باشد و به این حال بماند و بمیرد و مستحقّ عذاب جاویدان گردد.

بنابراین سعادت حقیقی در جلب رضای خدا و فوز به تقرّب به درگاه او و ملحق‌شدن به اولیا، انبیا و حركت در خط آنهاست و تا انسان خود را به این منزل نرساند اگر هرگونه موفّقیت و كامرانی مادّی و جسمی داشته باشد خود را موفّق و كامیاب نمی‎داند، فقط در سایه نعمت ایمان، یقین، رضا و تسلیم است كه انسان خود را سعادتمند می‎یابد؛ سعادتی كه در دعا به این‎گونه از خدا خواسته می‎شود:

«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَیَقِیناً
 
(صَادِقاً) حَتَّی أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِی إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِی وَرَضِّنِی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِی»؛[6]

خلاصه بحث اینكه: سعادت حقیقی در ایمان به خداست و درك معارف یقینیّه و نیل به مقام توكّل، تفویض، تسلیم و رضاست كه برحسب فرمایش مرویّ از علی‌(علیه‌السلام) از اركان ایمان است كه فرمود:

«اَلْإِیمَانُ لَهُ أَرْكانٌ أَرْبَعَةٌ: اَلتَّوَكُّلُ عَلَی اللهِ، وَتَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللهِ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ، وَالتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ»؛[7]

بدیهی است كه این منازل و مراتب با عمل و التزام به تكالیف الهی توأم و غیرقابل افتراق است و همان‌‌طور كه گفتیم درجات این سعادت جاودانی و حقیقی نیز، برحسب مراتب معرفت و میزان اعمال صالح اشخاص، متفاوت است تا برسد به مراتب انبیا و اولیا. شقاوت نیز ـ كه از بی‌ایمانی و ترك عمل صالح فراهم می‎شود ـ مراتب متفاوت دارد.

 

اَللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنَ السُّعَدَاءِ وَلَا تَجْعَلْنَا مِنَ الْأَشْقِیَاءِ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینَ صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

دعای سوّم این بخش این است كه عرض می‎كند:

«وَخِرْ لِی فِی قَضَائِكَ وَبَارِكْ لِی فِی قَدَرِكَ حَتَّى لَا اُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَلَا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ»؛[8]

«خیر از برایم در قضایت مقرّر كن و قضاوقدر خودت را برای من مبارك گردان تا اینكه دوست نداشته باشم شتاب و تعجیل آنچه را كه تو در آن تأخیر را مقدّر كرده‎ای و نه دوست داشته باشم تأخیر آنچه را كه تو زودتر انجام‌یافتن آن را مقدّر فرموده‎ای».

در شرح این جمله، بحث از مسئله قضاوقدر الهی پیش می‎آید كه از مسائل بسیار پیچیده است و درك آن برای اكثر بلكه همه جز عدّه معدودی ـ كه مؤیّد من عندالله باشند ـ میسّر نیست. لذا باید در سخن‌گفتن از آن فقط به احادیث صحیحه وارده از اهل‎بیت(ع) كه محكم و غیرمتشابه باشند استناد كرد و احاله به عقل و استناد به اخبار ضعیفه یا متشابهه، اطمینان‌بخش و مصون از گمراهی و ضلالت نیست.

ممكن است مراد از «قدر» همان استعدادها، اقتضائات، خواصّ و

 

آثاری باشد كه در اشیا قرار داده شده كه بالانفراد یا با تركیب آنها به یكدیگر، آثاری بر آنها مرتّب می‎شود كه البتّه این تابع اندازه و قدر خاصّ هر چیزی نسبت به خود و سایر اشیا است؛ و این بحثی است كه رسیدن به عمق و نهایت آن هرگز ممكن نیست و نمی‎توان ارتباطات این‌همه مركّبات و بسایط و فعل و انفعالات آنها را نسبت به هریك به‌طور مستوفی به ‌پایان رساند.

چنان‌كه ممكن است مراد از «قضاء» وقوع این تأثیروتأثّرات به‌حكم الهی و به عنایت باری‌تعالی باشد كه لازمه آن امكان عدم وقوع آنهاست؛ به‌عبارت‌دیگر: مفهوم ایمان به قضا این است كه امور را به قدر خدا واگذار نكنیم و خدا را ـ ‎العیاذ بالله ‎ـ از اداره امور كائنات معزول و بركنار ندانیم و مانند یهود نباشیم كه قرآن عظیم می‎فرماید:

﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾؛[9]

«یهود گفتند دست خدا بسته است (و دیگر تغییری در خلقت نمی‎دهد و چیزی از عدم به ‌وجود نخواهد آمد) به‌واسطه این گفتار دروغ، دست آنها بسته شده، به لعن خدا گرفتار گردیدند؛ بلكه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت او) گشاده است».

 

تقدیر خدا این است كه نطفه، علقه، و علقه، مضغه، و ... یا بذر، شكافته شود و نموّ كند و از بذر گندم، گندم و از جو، جو حاصل شود، اما بی‌عنایت الهی این امور انجام نمی‎شود. چنان‌كه در قرآن كریم می‎فرماید:

﴿أَ فَرَأَیْتُمْ مَاتُمْنُونَ * ءَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾؛[10]

«آیا ندیدید كه نخست شما نطفه‎ای بودید، آیا شما خود آن نطفه (بی‌جان) را به‌صورت فرزند انسان آفریدید یا ما آفریدیم؟».

فعلیّت خلقت الهی محفوظ است. چنان‌كه می‎فرماید:

﴿أَ فَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ * ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛[11]

«آیا ندیدید تخمی را كه در زمین كشتید، آیا شما (از خاك) آن تخم را رویانیدید یا ما رویانیدیم؟».

همه‌جا عنایت بالفعل الهی در كار است و گاه قضا، حتمی و گاه غیرحتمی است:

 

﴿یَمْحُوا اللّٰهُ‏ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ‏﴾؛[12]

«خدا هرچه خواهد محو و هرچه را خواهد اثبات می‎كند و اصل كتاب، مشیّت اوست».

در اینجا مسئله «بدا» نیز مطرح می‎شود؛ مسئله‎ای كه با صحّت دعا و تأثیر صدقه و صله رحم و اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت او ارتباط دارد ـ كه در رساله سرّالبداء در آن بحث نموده‎ایم ـ مع‌ذلك همان‌طور كه گفته شد احاطه به جمیع جوانب این مسائل برای ما میسّر نیست و اعتراف به عجز و ایمان اجمالی به قضاوقدر و بدا و تأثیر اعمال در زندگی و حوادث و دفع بلیّات یا نزول بلا و طول عمر یا كوتاه‌شدن آن و این‌گونه امور كافی است  و این تأثیروتأثّرات به‌طور اجمال قابل درك است و درعین‌حال منافی با علم مطلق و قدرت مطلقه حق‌تعالی نیست و ایمان به همه مثل ایمان به وقوع امور محال و متناقض نمی‎باشد. لذا در اینجا ما هم كلام را كوتاه كرده و به اینكه آنچه را گفتیم هرچند به‌طورمختصر گفتیم و كامل نیست اعتراف می‎كنیم و می‎گوییم اگر هم مفصّل می‎نوشتیم باز هم به عمق آن نمی‎رسیدیم چنانچه از حضرت امیر‌(علیه‌السلام) راجع به چگونگی قضاوقدر پرسیدند، حضرت‌(علیه‌السلام) فرمود:

 

«طَریقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ، وَبَحْرٌ عَمِیقٌ ‌فَلَا تَلِجُوهُ، وَسِرُّ اللّٰهِ فَلاتَتَكَلَّفُوهُ»؛[13]

«راهی است تاریك در آن نروید و دریایی است ژرف، در آن داخل نشوید، و پنهان‌داشتة خداست خود را در (آشكارنمودن) آن به رنج نیندازید».

فقط می‎گوییم كه مفهوم اجمالی این دعا را درك می‎كنیم و می‎فهمیم كه بسیار بلند و سازنده است و باید انسان به نتیجه آن كه دوست‌نداشتن تأخیر آنچه تعجیل شده و تعجیل آنچه تأخیر شده است برسد. بدیهی است وقتی انسان خدا را برگزیننده و حاكم قضایی او كه بر او وارد می‎شود بداند و تقدیرات را نیز از سوی او ـ كه تقدیرکننده امور همه كائنات است ـ بشناسد و خیر و بركت در قضاوقدر را از او بخواهد، امور را به او وامی‎گذارد و هر حادثه‎ای را در هر وقتی واقع شود به‌ موقع و به ‌وقت آن می‎بیند و گله‎ای از تقدیم و تأخیر آن نخواهد داشت؛ بااینكه قبل از وقوع حادثه هرگونه بخواهد دعا می‎كند و دعایش برحسب حكمت، مستجاب می‎شود اما بعد از وقوع، در منزل رضا مستقرّ گردیده حرفی و گله‎ای نخواهد داشت.

در اینجا كلامی از مولای متّقیان و امیر معرفت، فصاحت و بیان(علیه‌السلام)، به ‌خاطر رسید كه ابن‌عبّاس در مورد آن می‎گوید: بعد از كلام رسول

 

خدا‌(ص) از هیچ كلامی مانند این كلام منتفع نشدم و سود نبردم این كلام معجزبیان، این است:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ یَكُنْ لِیَفُوتَهُ وَیَسُوءُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَكُنْ لِیُدْرِكَهُ فَلْیَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَلْیَكُنْ أَسَفُكَ عَلَی مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَمَا نِلْتَ مِنْ دُنْیاكَ فَلَا تُكْثِرْ فِیهِ فَرَحاً وَمَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَیهِ جَزَعَاً وَلْیَكُنْ هَمُّكَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ»؛[14]

«گاهی شخص را رسیدن به چیزی كه از او فوت نخواهد ‎شد و رسیدن به آن مقدّر است، مسرور و شادمان می‎سازد و گاهی فوت چیزی كه به آن نخواهد رسید بدحالش می‌کند. پس باید سرور تو به آن چیزی باشد كه از آخرت خود به آن برسی و نایل شوی و تأسّف تو باید به چیزی باشد كه از آخرت تو از دست تو می‎رود و از آن محروم می‎شوی و آنچه را از دنیا به آن نایل می‎شوی زیاد به آن فرحناك مشو و آنچه را از دنیا از تو فوت می‎شود بر آن غمناك و ناشكیب مباش كه باید همّ تو مصروف آنچه بعد از مرگ است باشد».

 

چهارمین قسمت این بخش این دعا این است:

«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَالْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَالْإِخْلَاصَ فِی عَمَلِی وَاجْعَلْ لِی یَا إِلَهِی الدَّرَجَةَ الْعُلْیَا فِی الْآخِرَةِ وَالْاُولَى».[15]

 

[1]. حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج2، ص18. (این حدیث با تعابیر مختلف در کتب حدیثی شیعه و اهل‌سنّت روایت شده است). «شقیّ و بدبخت در شکم مادرش بدبخت است و سعید و خوشبخت در شکم مادرش خوشبخت است».

[2]. بقره، 216. «چه ‌بسیار شود كه چیزی را شما ناگوار شمارید ولی  درحقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده و چه ‌بسیار شود كه دوستدار چیزی هستید و درواقع شرّ و فساد شما در آن است».

 

[3]. کلینی، الکافی، ج2، ص352، ح8 (باب مَن اذی المسلمین واحتقرهم)؛ حرعاملی، الجواهرالسنیه، ص121؛ مجلسی، روضة‌المتقین، ج1، ص311.

[4]. هود، 105 ـ 108.

[5]. مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص226. «کسی که تو را ندارد چه چیز دارد و کسی که تو را دارد چه ‌چیز ندارد».

[6]. ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج1، ص76؛ کفعمی، المصباح، ص294؛ مفاتیح‌الجنان، دعای سحرهای ماه رمضان. «خدایا! من از تو ایمانی را درخواست می‌کنم که با آن قلبم را در اختیار خودت بگیری و باور راستینی تا اینکه بدانم جز آنچه برایم نوشتی هرگز به من نخواهد رسید و خشنود کن از زندگی مرا به آنچه قسمت من گردانیده‌ای».

[7]. کلینی، الکافی، ج2، ص47؛ طبرسی، مشکاة‌الانوار، ص52؛ حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج15، ص185 ـ 186. «برای ایمان چهار رکن وجود دارد: توکل بر خدا، واگذارنمودن کار به‌سوی خدا، راضی‌بودن به قضای الهی، و تسلیم امر خدا بودن». 

[8]. ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج1، ص342؛ مجلسی، زاد‌المعاد، ص176؛ محدّث قمی، مفاتیح‌الجنان، دعای عرفه امام‌حسین(علیه‌السلام).

[9]. مائده، 64.

[10]. واقعه، 58 ـ 59.

[11]. واقعه، 63 ـ 64.

[12]. رعد، 39.

[13]. نهج‌البلاغه، حكمت 287 (ج4، ص69)؛ فتال نیشابوری، روضة‌الواعظین، ص40؛ مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص210، 218؛ ج5، ص124، 126؛ ج64، ص111.

[14]. نهج‌البلاغه، نامه 22 (ج3، ص20).

[15]. ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج1، ص342؛ مجلسی، زاد‌المعاد، ص176؛ محدّث قمی، مفاتیح‌الجنان، دعای عرفه امام‌حسین(علیه‌السلام).

موضوع: 
نويسنده: