گزاف و مبالغه نیست اگر بگوییم: در مقابله بین حقّ و باطل و مواجهه خداپرستان و اصلاحطلبان با نابكاران و ستمگران، مواجههای مانند مواجهه بنیهاشم و بنیامیّه روی نداده است كه در آن هر دو دسته مشخص، و صف اصحاب فضیلت و خیر و شرف از صف عناصر شرّ و باطل ممتاز باشد.
و گزاف نیست اگر بگوییم: اینگونه كه حقیقت و قدس هدف حسین(علیهالسلام) و پستی و بطلان بنیامیّه در این مبارزه ظاهر شد، در دیگر مبارزات حقپرستان با باطل آشكار نگشت، و آنچنان كه حقّ از جبین حسین(علیهالسلام) در كربلا نمایش و جلوه كرد، و جمال حقیقت او عالم را روشن ساخت و پردههای تمام اشتباهكاریها را پاره نمود در مظلومیت و شهادت هیچیك از شهدای راه حقّ و رهبران دینی اینگونه حقیقت خودنمایی نكرد.
آری مثل اعلا و نمونه اكمل خصال ایمان، حقپرستی، بشردوستی، عدالت و فضیلت حضرت خاتمالانبیا(ص) بود، و پس از آن حضرت در این فضایل، علی(علیهالسلام) سرآمد تمام افراد بشر بود، و بهقدری با حقّ همصدا و نزدیك و بیفاصله ارتباط استوار و ناگسستنی داشت كه زبان وحی، او و حقّ را ملازم یكدیگر معرفی كرد.[1]
همانگونه كه در نبردهای پیغمبر(ص) و علی(علیهالسلام) با شرك و باطل، جنود حقّ و توحید از جنود شرك و كفر ممتاز بودند؛ در این نبردی كه حقّ در جسم و
شخصیت حسین(علیهالسلام) ، و باطل در جسم یزید باهم دستوپنجه نرم كردند نیز همهكس حقّ را میشناخت، و باطل را تشخیص میداد.
بنیهاشم در جاهلیت و اسلام، دشمن ظلم و بیداد، و حامی مظلوم بودند. حقّ را یاری میكردند؛ و در دفاع از آن همكاری داشتند و همانها بودند كه برای یاری مظلومان و ضعفا و جلوگیری از تجاوز اقویا، و امر به معروف و نهی از منكر، تعاون اقتصادی و كمك به فقرا و نیازمندان، حلفالفضول را به شرحی كه در تواریخ است ترتیب دادند، و این پیمان مقدس را از روی كمال حسن نیت، و بشردوستی امضا كردند كه اگر در دنیای بهاصطلاح متمدّن كنونی ملتهای مترقی، و پیشرفته چنان پیمانی را ببندند، آن را یگانه افتخار خود میشمارند.
حلفالفضول یكی از شریفترین پیمانهایی است كه پیش از اسلام بسته شد و نمونهای از قدس روح، طهارت باطن، نزاهت اخلاقی، عدالت و آزادیخواهی بنیهاشم است، زیرا نخستین كسی كه بستن این پیمان، و تأسیس این همكاری پاك و مقدس را پیشنهاد كرد و در بستن این عهد سعی نمود، زبیر بن عبدالمطلب عموی پیغمبر اعظم(ص) بود، و علاوه بر او عموم بنیهاشم در آن، شركت جسته و وارد بودند، و شخص پیغمبر اكرم(ص) نیز از كسانی بود كه در هنگام بستن این پیمان مقدّس در خانه عبدالله بن جدعان كه از شیوخ و پیرمردهای قریش بود حضور یافت و سنّ مباركش در آن موقع بیستوپنج سال بود، و بعد از بعثت میفرمود:
و بنا به نقل دیگر فرمود:
«حاضر شدم در خانه عبدالله بن جدعان پیمانی را كه دوست نمیدارم از برای من بهجای آن شتران سرخمو باشد، و اگر در اسلام به آن خوانده شوم هرآینه جواب میدهم».
یا به نقل ابنابیالحدید: «اگر در اسلام به چنان پیمانی خوانده شوم جواب میدهم».
و به نقل دیگر فرمود:
اجمال حكایت علت این پیمان این است كه: مردی زبیدی از اهل یمن كالایی به عاص بن وائل سهمی فروخت، عاص در پرداخت بها مماطله نموده و به فروشنده ستم كرد تا مأیوس شد. آن مرد اشعاری گفت و از قریش دادخواهی كرد. دادخواهی آن مرد ستمدیده غریب، در دل بنیهاشم اثر كرد زبیر بن عبدالمطلب كه شجاع، آزادمنش، زیبا، آقا، بخشنده، شاعر، خطیب و نیك بود وقتی اشعار آن مرد را شنید، سوگند یاد كرد، پیمانی با قبایل قریش ببندد كه اقویا
را از ظلم به ضعیف منع كنند و اهل مكه را از ستم به غریب باز دارند، و در این موضوع اشعاری گفت، و آن حلف (سوگند، پیمان) را حلفالفضول (پیمان جوانمردان) نامید، آنگاه، پنج قبیله از قبائل قریش ازجمله بنیهاشم و بنیزهره (قبیله آمنهخاتون مادر معظمه پیغمبر(ص))، در دارالندوه اجتماع كردند و اتّفاق نمودند كه داد مظلوم را از ظالم بگیرند، و هر ستمدیدهای را خواه از اهل مكه باشد و یا از كسانی كه به مكه میآیند، یاری كنند و با ستمگر مبارزه كنند تا حقّ مظلوم را از او بستانند، و به منزل عبدالله بن جدعان رفتند و در آنجا سوگند یاد كردند و بهای كالای مرد زبیدی را از عاص بن وائل گرفتند و به او دادند؛ لازم به تذكر است كه بنیامیّه از شركت در این پیمان مقدس خودداری كردند.
پس از آن، این پیمان، پناهگاه مظلومان و موجب سركوبی ستمكاران شد و هركس ستمی میدید به آن متوسل میشد.
ازجمله حكایت شده كه مردی از قبیله خثعم با دخترش (به نام قتول) كه بسیار خوشرو و زیبا بود، و برای تجارت به مكه آمد. نبیه بن حجاج سهمی، آن دختر را دید و در او طمع بست، خواست او را از پدرش بهزور برای فجور و نابكاری بگیرد. پدرش در مقام دفاع برآمد ولی نتوانست و نبیه بر او غالب شد و دختر را گرفت، و با خود برد. مرد بیچاره شد. به او گفتند: به حلفالفضول شكایت كن. آن مرد نزد بنیهاشم آمد و شكایت كرد، بنیهاشم آمدند و به نبیه كه دختر را در ناحیهای از مكه برده بود گفتند:
دختر را رها كن! وگرنه ما همان كسانی هستیم كه میشناسی.
گفت: یك امشب مرا به او كامروا كنید.
گفتند: خدا رویت را زشت گرداند، چقدر نادانی! به خدا سوگند یك لحظه هم نخواهد شد.
نبیه ناچار قتول را رها كرد، و در تأسف از ناكامی خود قصیدهای گفت.[5]
حلفالفضول و قضایای تاریخی دیگر نشان میدهد كه در نظر بنیهاشم، كرائم اخلاق و شرف و فضیلت، پارسایی، غیرت، صداقت، عدالت، امانت، شجاعت، صراحت لهجه، تقوا، فداكاری، ایمان و نوعدوستی بسیار محترم بود.
برای اطلاع بیشتر از مكانت روحی و ملكوتی بنیهاشم به تاریخ احوال پدران و نیاكان پیغمبر اعظم(ص) مراجعه شود.
طهارت نسب، عفاف، سخاوت، میهماننوازی، عدالتپروری، احسان به فقرا و پذیرایی از حاجیان ازجمله صفات بارز بنیهاشم بود كه تواریخ همه بر آن اتّفاق دارند.
راجع به فضیلت بنیهاشم هرچه سخن گفته شود كم و توضیح واضح است، و مقایسه آنها با بنیامیّه اصلاً برخلاف ادب، و دور از انصاف بوده و از یك نویسنده مسلمان بلكه از هر شخص مطلع از تاریخ، شایسته و سزاوار نیست زیرا قبیلهای كه به وجود شخصیت اول عالم بشریت، و برگزیدهترین خلق و نمونة اعلا و نمایش اكمل حقیقت انسانیت، حضرت خاتمالانبیا(ص) افتخار یافته، بر تمام قبائل عالم و خلق اولین و آخرین ترجیح دارد، تا چه رسد بر قبیلهای مانند بنیامیه كه معدن رذالت و كانون كفر و شرك و فحشا و ضلالت بودند.
ابراهیم خلیلالله(علیهالسلام) و نمرود، موسی كلیمالله(علیهالسلام) و فرعون، محمّد حبیبالله(ص) و ابوجهل و ابوسفیان، علی ولیالله(علیهالسلام) و معاویه، حسین سیدالشهدا(علیهالسلام) و یزید؛ اینها اگرچه در برابر هم واقع شدند و هریك حقیقت و ماهیت خود را نشان دادند اما این معارضه، معارضه نور و ظلمت، حقّ و باطل، خیر و شر، عدل و ظلم، و علم و جهل بود.
در چنین مصاف و معارضه نباید سخن از ترجیح به میان آورد؛ زیرا یك طرف تمام حقیقتش امتیاز و فضیلت و حقیقت است، و یك طرف تمام هویتش بیامتیازی، بیحقیقتی و شرارت و رذالت است، و معلوم است كه اثبات برتری حقّ بر باطل، و خیر بر شر، و علم بر جهل محتاج به دلیل و برهان نیست.
اگر تنها شخصیت مقدس و روحانی حسین(علیهالسلام) و محبوبیت فوقالعاده او را در بین مسلمین، و بدنامی یزید و تنفر عموم را از او در نظر بگیریم، برای آنكه صحنه این مصاف را كاملترین صحنههای مصاف، و نبرد حقّ و باطل بشناسیم كافی است.
حسین(علیهالسلام) كسی بود كه در صلاحیت اخلاقی و قدس مقام و بلندی رتبه او احدی از بنیامیه هم تردید نداشت، و حتی آنهاییكه به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنیا شهید كردند، اگر به وجدان خود رجوع میكردند نمیتوانستند منكر فضایل او و اینكه سزاوارترین مردم به خلافت و پیشوایی مسلمانان است بشوند.
او محبوبترین مردم و نزدیكترین همه افراد به دلهای مسلمین بود، و عواطف قلبی همه به او متوجّه بود، و طبعاً میبایست همینطور باشد. مگر مسلمان، مسلمان نباشد، یا دوستی و مهر فوقالعاده پیغمبر(ص) را نسبت به حسین(علیهالسلام) نشنیده باشد.
مگر نه پیامبر اسلام(ص) از گریه حسین(علیهالسلام) ناراحت میشد، و از فاطمه عزیزش میخواست تا او را آرام كند، و طوری با او با مهر و نوازش باشد كه این كودك محبوب، دلش نشكند، و صدایش به گریه بلند نشود.[6]
پیغمبر(ص)، حسین(علیهالسلام) را میبوسید، میبویید، به سینه میچسبانید، او را میخندانید، با او ملاطفت میكرد، عواطفی اظهار میداشت كه در آن زمان از هیچ پدری نسبت به فرزندش چنان عواطف دیده نمیشد.
آنقدر موضوع شدت محبّت رسول خدا(ص) به حسین(علیهالسلام) در روایت شرح داده شده كه برای انسان شكی باقی نمیماند كه پیغمبر(ص) حسین(علیهالسلام) را مصدر آیات و صاحب مقامات برجسته میشناخته و یك آینده بسیار عظیم و درخشان، در سیما و رخسار او میدیده است. لذا اینهمه لطف و عنایت را به او داشته است.
در بعضی از روایات است كه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بیمار شد، و شیرش خشكید، برای حسین(علیهالسلام) مرضعه خواستند، پیدا نشد پیغمبر(ص) به حجرة فاطمه(علیهاالسلام) میآمد و انگشت ابهامش را در دهان حسین(علیهالسلام) میگذاشت، و حسین(علیهالسلام) میمكید، و خدا در انگشت ابهام پیغمبر(ص) خودش رزقی قرار داد كه حسین(علیهالسلام) به همان تغذیه مینمود، و چهل شبانهروز پیغمبر(ص) به اینگونه حسین(علیهالسلام) را غذا داد. خداوند گوشت او را از گوشت پیغمبر(ص) رویانید.[7]
حسین(علیهالسلام) در حدود پنجاهوهفت سال در بین مردم زندگی كرد. دشمنانی داشت كه از هر تهمت و افترایی در حقّ كسی پروا نداشتند ولی طهارت اخلاقی و فضایل و حسن شهرت حسین(علیهالسلام) چنان بود كه برای آنها هم فرصت آنكه او را به یك عیب و نقطه ضعف متهم سازند نبود. هیچكس او را به عیبی نسبت نداد، و هیچكس در صلاحیت و پاكدامنی و قدس روحی او تردید نكرد.
حتی معاویه وقتی از حسین(علیهالسلام) نامهای به او رسید كه او را به ارتكاب جرائم و جنایات سرزنش و ملامت فرموده بود، با اطرافیان چاپلوس خود مشورت كرد. آنها كه وجدان و شرف انسانیت را به پولهای زرد و سفید معاویه فروخته بودند، او را به نوشتن نامه جسارتآمیز به مقام امام(علیهالسلام) تحریك و ترغیب نمودند.
معاویه مكار، معاویه عیبجو و سیّاس كه مردان عالیقدر را با تهمت و افترا میگرفت، و دامن پاك بیگناهان را به تهمت و حیله سیاسی، آلوده معرفی میكرد در پاسخ آنها گفت:
وَمَا عَسَیْتُ أَنْ أَعِیبَ حُسَیْناً وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیْبِ فِیهِ مَوْضِعاً.[8]
من در شأن حسین چه بگویم، من راه به جستن عیبی در حسین ندارم، به خدا قسم در او موضع عیبی نمیبینم.
آری، معاویه كه از زوایا و آشكار و نهان زندگانی حسین(علیهالسلام) بااطلاع بود، و از جاسوسان و كارآگاهانش هم پیدرپی از حالات حسین(علیهالسلام) گزارش دریافت میكرد؛ و از هركسی بیشتر به نسبت دادن عیب به حسین(علیهالسلام) مایل بود، گفت:
وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیْبِ فِیهِ مَوْضِعاً.
چارهای هم نداشت چون میدانست هرچه بگوید خود را سبك و رسوا میكند، و مردم میگویند: لعنت بر دروغگو! زیرا همه میدانستند كه در حسین(علیهالسلام) موضع عیبی نیست.
زان قطره كه میچكد ز ابر سحری |
|
بالله هزار بار پاكیزهتری |
حتی در كشندگان حسین(علیهالسلام) یك نفر كه واقعاً حسن ظن به یزید، و ابنزیاد و دستگاه آنها داشته باشد و بدگمان به حسین(علیهالسلام) باشد یافت نمیشد، و عموم كسانی كه در این جرم بزرگ با بنیامیه همدست شده بودند، و آنها را یاری كردند یا سكوت نمودند، برای طمع در مال یا مقام یا ترس از عزل و بركناری از شغل، و هتك عرض و اموال بود.
پس اگر ما فقط قدس مقام حسین(علیهالسلام) را از هركدام از جوانب و نواحی بهنظر بیاوریم و رذالت و دنائت شخص یزید را در هر جهتی ملاحظه كنیم، برای شناختن حقّ و باطل، مانند آفتاب در وسط آسمان هركس را رهنما خواهد بود. بلكه اگر هریك از یاران و سپاهیان آنها را با هریك از افراد طرف مقابل روبهرو سازیم برای پیبردن به حقیقت این نبرد تاریخی كافی است.
اصحاب حسین(علیهالسلام) امثال سیدالقرّاء حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهیر، بریر، حر، عابس و جوانان پاكیزهجان هاشمی مانند مسلم و ابوالفضل و علیاكبر(علیهمالسلام) بودند.
و پیروان یزید: ابنزیاد، عمر بن سعد، شمر، مسلم بن عقبه، مروان، حصین بن تمیم، و حصین بن نمیر و دیگر از اشقیای معروف و جلّادان و خونخواران و آدمكشان بیرحم تاریخ بودند كه یا در قتل سیدالشهدا(علیهالسلام) ، و یا در قتلعام مدینه و تخریب مكه و كعبه معظمه و مظالم دیگر شركت كردند.
برای اینكه عظمت قیام امامحسین(علیهالسلام) و لزوم آن انقلاب مقدس معلوم شود، بهطور فهرست هویت بنیامیّه و چند نفر از سران این شجره ملعونه را در اینجا یادآور شده و گوشههایی از كفر و شرك، و دنائت نسب و رسواییهای آنها را به اختصار نقل میكنیم. خوانندگان از این مجمل، حدیث مفصل بخوانند.
[1]. اسکافی، المعیار و الموازنه، ص119، 322؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص297.
[2]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص203؛ ر.ک: ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج2، ص355؛ همو، السیرةالنبویه، ج1، ص258.
.[3] ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87؛ بیهقی، معرفة السنن و الآثار، ج5، ص175؛ همو، السننالکبری، ج6، ص367؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج2، ص357؛ همو، السیرةالنبویه، ج1، ص261؛ ر.ک: حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص213؛ صالحی شامی، سبلالهدی و الرشاد، ج2، ص154.
.[4] ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص225.
[5]. راجع به حلفالفضول آنچه نوشته شد از این مصادر است: ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ مسعودی، مروجالذهب، ج2، ص270 ـ 271؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج14، ص130؛ ج15، ص203 ـ 205، 224 ـ 226؛ حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص211؛ ابنکثیر، السیرةالنبویه، ج1، ص257 ـ 261. ازجمله حكایاتی كه راجع به اعتبار و احترام این پیمان در بین قبائل قریش كه در آن شركت نموده بودند، نقل شده حكایت منازعهای است كه میان حسین(علیهالسلام) و معاویه در زمینی كه ملك حسین(علیهالسلام) بود واقع شد و همچنین منازعه دیگر كه بین آن حضرت و ولید حاكم مدینه روی داد. معاویه و ولید میخواستند بر حسین(علیهالسلام) ستم كنند. آن حضرت آنها را به حلفالفضول تهدید كرده و از ستمی كه اراده كرده بودند بازداشت تا به حقّ آن حضرت تسلیم گشتند. رجوع شود به: ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص226 ـ 227.
[6]. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص171؛ هیثمی، مجمعالزوائد، ج9، ص201؛ فیروزآبادی، فضائلالخمسة من الصحاح السته، ج3، ص258؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص131 ـ 132.
[7]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص50؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43؛ ص254؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص134.
[8]. طوسی، اختیار معرفةالرجال، ص252 ـ 259؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص21 ـ 22؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص212 ـ 214؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص91 ـ 93.