در اینكه حكومت اسلامی باید نماینده افكار و آرای مسلمین و تجسّم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافی بین دانشمندان نیست.
شیعه، زمامدار و رهبر حكومت را یك پیشوای كامل الهی میداند كه آن شخص پیامبر اسلام(ص)، و بعد از وفات آن حضرت كسانی هستند كه به امر خدا از جانب پیغمبر(ص)، منصوب و معرفی شدهاند. همانگونه كه پیغمبر(ص)، رهبری دینی، روحانی، سیاسی و انتظامی جامعه را به عهده دارد، همین رهبری را امام(علیهالسلام) نیز دارد با
این تفاوت كه به امام(علیهالسلام) دین و شریعت وحی نمیشود، و از همان مجرای كتاب و سنّت، وظایف رهبری اجتماع را انجام میدهد ولی بر پیغمبر(ص) وحی نازل میشد، و واسطه اقتباس و اخذ دین و شریعت از عالم غیب غیر از او كس دیگر نیست.
معلوم است كه این نقشه و ترتیب برای اداره اجتماع از هر ترتیب دیگر مورد اعتمادتر و اطمینانبخشتر است، و یقیناً كسی را كه پیغمبر(ص) ازطرف خدا معرفی كند از هر جهت صلاحیت و شایستگی رهبری دارد.
چنانچه فیلسوف بزرگ شیخالرئیس ابوعلی سینا میگوید:
انتخاب و تعیین خلیفه به نصب، و نص (كه مذهب شیعه است) درستتر است، برای آنكه منجرّ به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمیشود.
و بنا بر مذهب اهلسنّت نیز حكومت باید مظهر روح جامعه مسلمین باشد و در صورتی واجبالاطاعه است كه مقیّد به حفظ شعائر اسلام و مصالح مسلمانان و مصدر قدرت جامعه باشد و اگر حفظ شعائر و اجرای احكام شرع را برنامه خود قرار ندهد و از نصوص دین تخلّف نماید شرعی و اسلامی نیست.[2]
یك غرض عمده از خلافت، راست كردن كژیها و اقامة عدالت اجتماعی و اجرای نظام اسلامی است. اگر حكومت به این هدفها اهمیت ندهد بهقدر پشیزی ارزش ندارد و تمرّد از اوامرش در صورت امكان، لازم و یاری و اعانت آن گناه است.
اسلام با تحمیل شخصیت حكّام بر رعایا مبارزه كرد، و حكومتهای استبدادی حكام آفریقا و امرا و رؤسای قبائل نجد و حجاز و تركستان و كشورهای دیگر را ساقط كرد و تذلیل بشر را به هر عنوان و اسمی محكوم ساخت؛ و سطح افكار جامعه را بالا برد و شوكت استثمارگران را درهم شكست، نه برای اینكه صاحبان مناصب را عوض كند و در ایران یا سوریه یا الجزایر و مراكش بهجای حاكم ایرانی یا آفریقایی، حاكم عربی بنشاند.
كاخ كسری، و آنهمه تجمّلات و تشریفات را كه از دسترنج كارگران، و كشاورزان محروم تهیه شده بود از میان برداشت نه برای اینكه دیگران و خلفای بنیامیّه و بنیعباس همان رسم را دنبال كنند و كاخهای رفیعتر، با تجمّلاتی خیرهكنندهتر و تشریفات بیشتر ترتیب دهند و بندگان خدا را استعباد كنند،[3] بلكه هدف اسلام، پایان دادن به استعباد بود تا ملتها شخصیت و شرف خود را بجویند و كوركورانه از زمامداران اطاعت نكنند.
اسلام، سلطه و قدرت حكومت را ملك شخصی حاكم نمیداند كه با آن بتواند برای خود دستگاه و حریم نفوذ و تشریفات فراهم كند یا زور و قدرت خود را به رخ ضعفا بكشد، بلكه قدرت و سلطه حكومت جلوه قدرت جامعهای است كه
حاكم هم یكی از افراد آن است، و هركس به سهم خود از این قدرت نصیبی دارد، پس این قدرت را نمیتوان تبدیل به قدرت شخصی نمود و از آن سوءاستفاده كرد.
نظام حكومت اسلام بر این استوار است كه واضع احكام، خداوند متعال است و احدی از بشر حقّ تشریع و وضع قانون ندارد:
اسلام رعایت از حدود، و قواعد شرع را از همه خواسته، و از حكم برخلاف شرع، و خلاف ما أنزل الله بهشدت منع كرده است:
هركس غیر از حكم خدا و روش و منهج اسلام، و شریعت قرآن راه دیگری اختیار كند گمراه است:
هدف اسلام در نظام حكومت، پایان دادن به حكومت بشر و تسلیم همه به حكومت خداست.
در موقعی كه پیامبر بزرگ اسلام(ص) پرچم دعوت به توحید و آزادی بشر را به دست گرفت و بانگ بیدارباش او تمام ملل بهخوابرفتة دنیا را بیدار و صدای روحانی آن سروش ربانی، بشریت را به خود متوجّه ساخت و انسانهایی را كه
تا آن زمان به قدر و ارزش و حقوق عالیه خود آشنا نبودند، به حقوقشان آشنا ساخت، و فرمود:
در همه جای دنیا، حكومت وسیله استثمار و استعباد تودههای وسیع انسانها بود، همهجا اصل سلطنت بشر بر بشر، رایج و محترم بود، زمامداران حاكمیت مطلقه داشتند، و كار جنگ و نبرد، صلح و آشتی و اتحاد، و هرگونه تصمیم در امور كشوری و لشكری و اقتصادی و اجتماعی را حقّ خود میدانستند و ملتها در قبول آن تصمیمات بیچونوچرا مجبور و ناچار بودند.
شخصیت حكام و امیران نه از آن جهت كه یك امیر و زمامدار ساده بود مورد احترام بود، بلكه بیشتر از آن جهت بود كه او را صاحباختیار ملت و مافوق دیگران میشناختند و در برابر او ملزم به تواضع و تعظیمهایی بودند كه بشر نباید در مقابل بشری مثل خود، آنگونه تعظیم و تواضع نماید.
در چنین جهانی كه ملتها بهمنزلة مملوك زمامداران بوده، و در بیانات و خطاباتشان آنها را متعلق به خود میشمردند و بشریت در انحطاط عجیب و بردگی حكومتها گرفتار بود پیامبر اسلام(ص) ظهور كرد و آزادی بشر را اعلان و آن تشریفات و تعینات را الغا كرد و به او درس عدالت و فضیلت و مساوات داد.
روزی مردی اعرابی شرفیاب محضر پیغمبر(ص) شد و بااینكه محضر آن حضرت بسیار ساده و بیپیرایه بود و پیغمبر(ص) و اصحابش متواضعانه بر روی زمین مینشستند، نه تختی داشت و نه تاج و سریری و نه بالش و مسندی، معذلك مرد اعرابی از هیبت آن حضرت بدنش به لرزه آمد، مثل آنكه گمان كرد
حضور پادشاهی از پادشاهان حاضر شده، پیغمبر(ص) فرمود: «نترس! من پادشاه نیستم، من پسر زنی از قریشم كه گوشت قدید[9] میخورد».[10]
در اسلام، خطر و اهمیت امارت بسیار است و امرا در خطر عظیم هستند مگر آنكه به تكالیف خود عمل كنند.
خطرناكترین مشاغل كه بسیاری از پارسایان و پرهیزكاران همواره از آن گریزان بودهاند، امارت و حكومت بوده، چون كمتر كسانی یافت میشوند كه از قدرت حكومت سوءاستفاده نكنند و شغل و مقام، روح و اخلاقشان را تغییر ندهند. حاكم بر لب گودال جهنم است، مگر آنكه از حكومت خود كمترین سوءاستفاده را ننماید.
صاحب كتاب الصفوه از ابیمطرف روایت كرده كه علی(علیهالسلام) را دیدم مانند یك اعرابی بدوی در بازار كرباسفروشان، به بزّازی فرمود:
آیا پیراهن داری از تو خریداری كنم؟
عرض كرد: بله یا امیرالمؤمنین! آن حضرت از او نخرید به نزد دیگری رفت، او نیز آن حضرت را شناخت، از او هم خریداری نكرد. پس به نزد جوانی رفت كه آن حضرت را نشناخت. پیراهنی از او به سه درهم خرید، وقتی پدر جوان آمد، جوان به او خبر داد، دانست كه خریدارش امیرالمؤمنین بوده، یك درهم برداشت و خدمت حضرت آمد عرض كرد:
یا امیرالمؤمنین بهای پیراهن دو درهم است.
حضرت فرمود: «پسرت پیراهن را با رضایت خودم به من فروخت».[11]
به ابنعبّاس در«ذیقار» (نام محلی است) درحالیكه كفش خود را وصله میزد فرمود:
«قیمت این كفش چقدر است؟».
ابنعبّاس عرض كرد:
لَا قِیمَةَ لَهَا؛
قیمتی ندارد.
فرمود:
«به خدا سوگند! این كفش از امارت و زمامداری بر شما پیش من محبوبتر است، مگر آنكه حقّی را بهپا دارم یا باطلی را دفع كنم».
به عقیدة ما یكی از مهمترین چیزهایی كه معرّف روح اسلام و از تعالیم و هدفهای این دین حنیف است، سبك حكومت و روش زمامداری اسلامی و اداره امور سیاسی و اجتماعی است.
متأسفانه پس از رحلت پیغمبر(ص) بهواسطة آنكه خلافت از مسیر واقعی خود خارج شد، سازمان حكومت از شباهت به یك حكومت شرعی بهتدریج دور شد، و هرچه فاصله مردم با عهد نبوّت بیشتر گردید، سبك حكومت به سبك حكومتهایی كه اسلام با آنها سخت در ستیز بود نزدیكتر گشت و عفریت مهیب ارتجاع بر افكار و آرا مسلّط شد و حكومت و سیاست از دیانت و شریعت و روحانیت منفصل گردید.
در آغاز كار هنگامی كه خلیفه اول و دوم حكومت یافتند، بهواسطة نزدیك بودن زمان مسلمانها به عصر پیغمبر(ص) و انس آنها با حكومت و رهبری سادة
آن حضرت، زمینه ارتجاع و بازگشت به حكومت اكاسره و قیاصره، بسیار كم بود و عوض كردن وضع با عكسالعمل شدید همه روبهرو میشد، به این علت برای پیشرفت كار و تحكیم مبانی حكومت و برای اینكه در آن شرایط توسعه قلمرو مملكت و فتوحات جز با پیروی از روش پیغمبر(ص) ممكن نبود ظواهر رعایت میشد[13] و سعی مینمودند كه عدالت اسلامی را به رخ مردم بكشند، و جامعه را با تبعیت از روش اسلامی، مؤمن به حكومت نمایند، و هرچند در موارد بسیاری از عدالت خارج شدند ولی رویهمرفته وضع حكومتشان طوری بود كه اكثریت مردم بین روش آن حكومت و حكومتهای دیگر تفاوت بسیار قائل بودند، مقایسه وضع و روش زمامداران با وضع ساده خلیفه مسلمین آنها را راضی و امیدوار میساخت ولی این وضع هم دیری نپایید.
در عهد خلافت عثمان رسماً خط سیر عوض شد و بانگ نارضایتی مردم بلند گردید و در انتخاب عمّال و فرمانداران، اصل لیاقت و شایستگی و امانت، مراعات نمیشد، و عثمان خویشاوندان خود را كه متهم و دارای سوابق سوء و رفتار زشت، و گناهكار بودند در حكومت ولایت داد و در كارهای بزرگ وارد ساخت.
سید قطب در كتاب العدالةالاجتماعیه میگوید:
بدترین مصادفات تأخیر علی و تقدیم عثمان بود[14] كه كلیدهای حكومت را در اختیار مرد ناپاكی از بنیامیه مثل مروان گذارد، و اگر حسن طالع یاور شده و علی خلیفه شده بود تعالیم اسلام استمرار مییافت.[15]
و نیز تأسف میخورد از اینكه سوء طالع مسلمین باعث شد كه مردی ضعیف و بیلیاقت و بیكفایت مثل عثمان خلیفه گردید.[16]
در اینجا وضع عثمان و روش او و چپاول بیتالمال و تسلط دادن او به بنیمعیط و بنیامیه و حَكَم، طَرید رسولالله(ص) را بر مردم پیش كشیده و از حاتمبخشیهای او از مال فقرا انتقاد كرده و میگوید:
عثمان به دامادش در روز عروسی او دویستهزار درهم از بیتالمال داد. زید بن ارقم كه خزینهدار بود، صبح روز دیگر درحالیكه حزن و اندوه بر او مستولی بود و چشمهایش از بدی وضع حكومت اسلامی پر از اشك بود استعفا كرد.
عثمان گفت: یا ابنارقم گریه میكنی كه من صله رحم نمودهام؟
زید بن ارقم جواب داد به خدا سوگند اگر صد درهم به او بدهی بسیار است.
عثمان با كمال خشم بهجای آنكه توبه كند استعفای زید را پذیرفت.[17]
همچنین میگوید: مثالها از این قبیل در تاریخ عثمان بسیار است، ازجمله در یك روز به زبیر ششصدهزار و به طلحه دویستهزار درهم و به مروان یکپنجم خراج آفریقا را بخشید و باآنكه بزرگان صحابه او را نهی كردند در او اثر نكرد.
در ادامه میگوید: واضح است كه روش عثمان در توزیع بیتالمال و روش مستشارش مروان و واگذاری اكثر مناصب به بنیامیه، همه، اوضاع و احوالی بود كه در خط سیر تاریخ اثر گذاشت. این چیز كمی نبود، كه مردم میگفتند خلیفه كسان خود را برگزیده و بیتالمال را میانشان قسمت میكند و اصحاب پیغمبر را از كارها بركنار میسازد تا دشمنان پیغمبر را منصب و مقام بدهد.[18]
نیز میگوید: عثمان روزی كه كشته شد یكصدوپنجاه هزار مثقال طلا و یكمیلیون درهم پول نقد داشت و قیمت ضیاع (زمین زراعتی) او صدهزار دینار بود، علاوه بر اسب و شتر بسیاری كه داشت.[19]
و در جای دیگر میگوید: این علی بن ابیطالب(علیهالسلام) خلیفه پیغمبر بود كه در فصل زمستان از سرما میلرزید و بر بدنش جامه تابستانی بود و بیتالمال در دستش بود و هیچچیز مانع برداشت او از بیتالمال و خرید یك جامه زمستانی نبود جز بیداری ضمیر.[20]
خالد بن معمر سدوسی، علباء بن هیثم را به جدایی از علی(علیهالسلام) و اتصال به معاویه دعوت میكرد و او را به دنیا و پول و جوایز معاویه وعده میداد. میگفت: ای علباء در كار خود و قبیله و خویشاوندانت اندیشه كن، از راه خدمت علی به مال دنیا نمیرسی. چه امید داری به مردی كه من خواستم در عطای فرزندانش حسن و حسین اندك دراهمی بیفزاید تا بلكه تنگی و سختی معاش آنها تخفیف یابد خودداری كرد؛ و خشمناك شد، و چیزی بر عطای معمولی آن دو بزرگوار نیفزود.[21]
مسلمانان آزادمنش و موحّد از سوء وضع دستگاه حكومت عثمان به ستوه آمده، نخست در مقام گله و شكایت و اعتراض برآمدند، چون نتیجهای نگرفتند و عثمان تذكرات عموم را ناشنیده گرفت، و به احساسات همگانی مسلمین اعتنایی نكرد، و خویشان فاسق و ستمگرش را از پستهای حساس بر نداشت، مسلمانان انقلاب كردند كه سرانجام به خلع و قتل او پایان یافت.[22]
ولی انقلاب دیر شده بود و مسلمانها فرصتها را پشت سر گذاشته بودند و بهموقع از آن استفاده نكردند. عمّال دیكتاتور و حكام سودپرست در مناطق مهم كشور اسلام نفوذ یافته و با پرداخت پول و تطمیع، اخلاق مردم را عوض كرده بودند.
مخصوصاً معاویه در شام از زمان خلافت عمر در سبك حكومت، اقتدا به دربار قیصر كرده و روش حكومتهای ضدّاسلام را پیش گرفته بود.[23]
در این بحران سیاسی و انقلاب شدید و تشنج فكری، علی(علیهالسلام) زمام حكومت را به دست گرفت و طلیعه تشكیل یك حكومت تمام اسلامی آشكار شد.
همه معتقد بودند كه علی(علیهالسلام) هدفهای اسلام را تحقق میبخشد و عصر طلایی پیغمبر(ص) را باز میگرداند و روزگار ظلم و ستم و تبعیض و تقدیم عرب بر عجم و غارت بیتالمال و ضعیفكشی سپری میگردد، حكّام و كارمندان ستمپیشه و میگسار و زناكار و نااهل، از كارها بركنار میشوند، اصول عدالت و مساوات و برادری اسلامی بهطور كامل اجرا میگردد، این پیشبینی بهملاحظه شخصیت و پیشینه درخشان علمی و عملی، و ارتباط مستقیم و بسیار نزدیك او با پیغمبر(ص) و علم و آگاهی آن حضرت از روح تعالیم اسلام صحیح و بجا بود و در آن گزاف و مبالغه نبود.
از حاكمی مانند علی(علیهالسلام) جز ترویج علم و عدالت و یاری مظلوم و عمران بلاد و برقراری بهترین نظم و انتظام، انتظار دیگر نمیرفت، و احدی از زمان پیغمبر(ص) تا آن موقع و بعد از آن حتی دشمنانش دربارة او غیر از این اظهار رأی نكرده است.
ولی متأسفانه مسلمانها بهموقع سراغ علی(علیهالسلام) نیامدند، بیستوپنج سال میان عهد زمامداری علی(علیهالسلام) و دوران نبوت فاصله شد. اخلالگران، و منفعتپرستان در همة دستگاهها رخنه كرده و وارد شده بودند. امثال مروان، معاویه، ولید بن عقبه و عمروعاص در تعیین سرنوشت و شئون مسلمانان و انحراف دادن افكار مؤثر شده بودند و هركدام از این نوع افراد در ناحیه و منطقهای نفوذ قابل توجّه یافته و همكارانی تحصیل كرده بودند.
موانعی كه در سر راه تشكیل یك حكومت تمام اسلامی بود، یكی و دوتا نبود، جز عده معدودی از صحابه، مانند عمار و تربیتشدگان مكتب پیغمبر(ص) كه ارتباطشان با علی(علیهالسلام) قطع نشده بود، كسی بدون قیدوشرط طرفدار حكومت عدالت اسلامی نبود.
اگر زمامداری امّت بعد از پیغمبر(ص) به علی(علیهالسلام) رسیده بود، رهبری و زمامداری پیغمبر(ص) امتداد مییافت، بلكه به گفته دانشمند و متفكر مصری سید قطب، اگر علی(علیهالسلام) پیش از حكومت عثمان و تسلط بنیامیّه هم زمامدار گردیده بود و دستگاه خلافت آنگونه كه در عصر عثمان آلوده شد، آلوده نمیگشت و به دست مثل معاویهای پیراهن عثمانی نمیافتاد، باز اصلاحات عمده و تجدید عهد پیغمبر(ص) و اجرای نقشههای اسلام برای علی(علیهالسلام) امكان داشت.
اما نقشه شورای شش نفری كار خود را كرد، و كسی كه آن شورا را تشكیل داد طوری زمینهسازی كرد كه علی(علیهالسلام) كنار رود و عثمان بر سر كار بیاید.
بههرحال امامعلی(علیهالسلام) در مدت پنجسال خلافتش آنچه توانست و وظیفه داشت تلاش كرد تا حكومت اسلامی را نجات دهد و به وضع آشفته سروسامانی بدهد و خودسران و استثمارگران را سرجای خود بنشاند، اما آماده نبودن محیط و مساعد نبودن افكار و موانع بسیار دیگر و شقاوت ابنملجم مرادی اسلام را از ورود به یك عصر درخشان و نورانی محروم ساخت.[24]
علی(علیهالسلام) چنانچه توماس كارلایل مسیحی هم در كتاب الابطال گفته برای عدالتخواهی و اهتمامی كه در اجرای عدل داشت شهید شد، و صفحه خلافت آن حضرت ورق خورد.
ولی درعینحال همان پنج سال حكومت علی(علیهالسلام) با آنهمه ابتلائات و معارضات، مسلمانها را بیداركرد، و حالات و روش علی(علیهالسلام) و زندگی ساده، تواضع، آزادگی، مردانگی، پرهیزكاری، پارسایی و عبادات او در مردم اثر گذاشت و ضربالمثل گردید كه هرچه زمان گذشت و حكام و امرای تازهای روی كار آمدند، ایمان مردم به علی(علیهالسلام) و خاندانش بیشتر و از آن دوران به نیكی یاد كرده، غبطهها میخوردند، و از اینكه با رادمرد بزرگی چون علی(علیهالسلام) همكاری نكردند دست تأسف به روی دست میزدند، و اظهار پشیمانی میكردند.
پس از شهادت حضرت امامعلی(علیهالسلام) چنانچه میدانیم حضرت اماممجتبی(علیهالسلام) بهملاحظه مصالح عالیه اسلامی و رفع یك سلسله اشتباهات فكری از جامعه، با معاویه صلح كرد. راجع به معاویه و مصیباتی كه از ناحیه این ناپاك به اسلام رسید آنچه گفتیم و هرچه بگوییم كم گفتهایم، خوانندگان را به كتاب النصائحالكافیه، و كتابهای تاریخ ارجاع میدهیم.
محمد غزالی نویسنده معاصر مصری میگوید:
علما و ائمه مسلمین اجماع و اتّفاق دارند كه برنامههای حكومت اسلامی در عهد معاویه از مجرای رشد خود بیرون رفت، سپس امر دین و مصالح جامعه در هرجومرج افتاد و در زمامداران مسلمین كسانی پیدا شدند كه از پادشاهان كفار در مستی و كوری پیشی گرفتند.[25]
سید قطب مفسر و متفكر مصری میگوید:
حكومت امویین، خلافت اسلامی نبود بلكه سلطنت استبدادی بود و منطبق با وحی اسلام نبود، بلكه ناشی از برنامه جاهلیت بود كه اشراق و تابش روح اسلامی را خاموش كرد.
برای اینكه بدانیم حكومت بنیامیه بر چه اساسی استوار شد، كافی است كه همان صورت بیعت یزید را ببینیم.
معاویه گروههایی از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بیعت برای یزید نظر بدهند. مردی كه او را یزید بن مقفع میگفتند برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه كرد.
سپس گفت: و اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید كرد. پس از آن گفت: هركس این را نپذیرد پس این است (و اشاره به شمشیر كرد).
معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایی.
پس از آن، داستان بیعتگرفتن معاویه را برای یزید در مكه ذكر میكند كه چگونه با زور شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.[26]
سپس (بعد از آنكه شرحی از نابكاریهای یزید را مانند میگساری، زنا و ترك نماز، نقل كرده) میگوید: اعمال یزید مانند: قتل حسین و حصار خانه كعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت
میدهد كه هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نیست، تعیین یزید برای خلافت یك ضربت كاری به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدفها و مقاصد اسلام بود.[27]
در زمان حكومت معاویه روزبهروز روش زمامداری از روش اسلامی دورتر میشد و تحولی عجیب در شكل حكومت ظاهر شد كه معاویه آن را با ولایتعهدی یزید تكمیل كرد، و همانطور كه سید قطب گفت ضربت كاری به قلب اسلام و نظام اسلامی وارد شد، و بر حسین(علیهالسلام) واجب بود كه آن را جبران نماید و مرهمی به جراحاتی كه بر پیكر اسلام رسیده بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه این شكل حكومت شرعی نیست، و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
بر حسین(علیهالسلام) لازم بود اعلام كند، پیشوایی مسلمانان با داشتن صفاتی مثل صفات یزید، امكان نخواهد داشت، و یزید و امثال او غاصب خلافت و زمامداری هستند و حساب حكومتشان از حساب حكومتی كه هدف اسلام است، جداست.
حسین(علیهالسلام) با قیام خود نظر دین را راجع به حكومت یزید اعلام كرد، و مسلمانها را از یك سلسله اشتباهات كه موجب دوری از حقیقت اسلام و احكام آن میشود نجات داد و حساب اینگونه زمامداران را از حساب دین جدا كرد.
اگر حسین(علیهالسلام) قیام نمیكرد و سكوت یا بیعت میكرد بیشتر مردم در اشتباه میافتادند و برنامه اسلام در مورد زمامداری از بین میرفت، و حكومت اموی مظهر نظام اسلام میشد.
نیكلسون مستشرق معروف میگوید: امویها ازنظر دین سركش و مستبد بودند؛ زیرا قوانین اسلام و شرایع آن را هتك كردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار
شمرده زیر پا گذاردند و برایشان حلال نبود مؤمنانی را كه بر ضد آنها شمشیر كشیدند بكشند، چون خودشان غاصب حكومت بودند و ازنظر تاریخ، قیام بر ضدّ بنیامیه قیام دین بر ضد پادشاهی یا قیام حكومت دینی بر ضد امپراطوری بود، بنابراین از روی انصاف، تاریخ حكم میكند به اینكه خون حسین به گردن بنیامیه است، علاوه بر آنكه شایسته است بدانیم جدایی دین از حكومت در نظر مسلمانان وجود ندارد.[28]
محمد غزالی مصری بعضی از مفاسد نظام حكومتی را در عهد بنیامیه به این شرح بیان میدارد:
1. خلافت از مسیر خود خارج شد و بهصورت حكومت فردی و پادشاهی درآمد.
2. این احساس كه جامعه و امّت، مصدر قدرت و سلطه حاكم است، و امرا و زمامداران نایب مردم و خادم جامعه هستند، ضعیف شد و حكام، صاحب سیادت مطلقه و ریاست بیقیدوشرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاكم، فرمانفرمای مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.
3. مردمانی مردهضمیر و جوانانی كمعقل و سفیه و بیبهره از معارف اسلام و در معصیت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال كردند.
4. مصارف خوشگذرانیهای خلفا و كسان و بستگان و ستایشگویانشان از بیتالمال برداشت میشد و در حوائج فقرا و مصالح امّت صرف نمیگردید.
5. عصبیت جاهلیت و مفاخرتهای قبیلهای و فامیلی و نژادی و عنصری كه اسلام بهشدّت با آن مبارزه دارد، تجدید شد و برادری و وحدت اسلامی به تفرقه و تشتّت مبدل گردید و عرب به قبائل متعدد منقسم و میان عرب و ایرانیان و سایر مللی كه قبلاً اسلام اختیار كرده بودند كینه و جدایی واقع شد و حكومت مستبد بنیامیه این اختلافات را به مصلحت خود میدانست و به آتش این
منازعات دامن میزد و میان این جمعیتهای متمایز تفرقه میانداخت و آنها را به جنگ وكینهورزی تحریك مینمود[29] و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصار میجست. این معانی برخلاف اصول اسلام، ویرانكنندة اجتماع مسلمین بود، اجتماعی كه تمام وجوه تمایز را پشتسر گذاشته و به یك قدر جامع (اسلام و ایمان به خدا و حكومت اسلامی) دل بسته بود.
6. اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زیرا ریاست و پیشوایی مردم به دست افرادی بیشرف، پست و بیحیا افتاد و معلوم است كه وقتی زمامداران از شرف و حیا بیبهره باشند و به عفت و پارسایی اهمیت ندهند، این صفات از بین میرود.
وقتی صحابه باتقوا و باسابقه را بر منابر لعن كنند و شاعر مسیحی، یزید را مدح نماید و انصار را هجو كند، البتّه فضیلت و تقوا از اعتبار میافتد.
7. حقوق و آزادیهای افراد، پایمال شده و كسانی كه وارد سازمانهای دولتی بنیامیه بودند از هیچگونه تجاوز به حقوق مردم باك نداشتند، میكشتند و به زندانها میانداختند، تنها عدد كسانی كه حجاج در غیر جنگها كشت به صدوبیست هزار نفر رسید.
در پایان میگوید: واقع این است كه حركت و تكانی كه اسلام از ناحیه فتنههای بنیامیه دید بهطوری شدید بود كه به هر دعوت دیگر اینگونه صدمه رسیده بود آن را از میان میبرد و اركان آن را ویران میساخت.[30]
این بود مختصری از زیانهای آفت خطرناكی كه به نام یزید و حكومت اموی به جان حكومت اسلامی افتاد و شكل حكومت را كه عالیترین نمایش عدالت اسلامی بود به آن صورت وحشتزا و منفور درآورد.
اگر قیام حسین(علیهالسلام) در آن موقع به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حكومت را از زمامداری اسلامی آشكار نساخته بود، بزرگترین ننگ و عار دامن اسلام را لكهدار میساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتی دین خدا پایمال و نابود میگشت.
فَصَلَوَاتُ اللهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّكَ أَحْیَیْتَ نِظَامَ الدِّینِ وَأَظْهَرْتَ قَوَاعِدَ الْحُكْمِ.[31]
[1]. ابنسینا، الشفاء (الالهیات)، ج2، ص452، مقاله 10، فصل5
[2]. بااینكه برحسب اخباری كه از طرق اهلسنّت رسیده اطاعت زمامداران ستمپیشه و كسانی كه ملتزم به احكام اسلام نیستند، جایز نیست، و روایاتی كه راجع به اطاعت از امرا، بهطور مطلق رسیده هم منصرف به زمامدارانی است كه حافظ شرع و مصالح عامّه و هدفهای اسلامی باشند. معذلك آنچه عملاً مشاهده شده روش بیشتر اهلسنت بر این بوده كه از هركس حكومت یافت اطاعت نموده و از زمامدارانی، مانند ولید و حجاج و یزید و جبابره بنیعباس و فسّاق و ستمكاران تبعیت داشته، و آنها را خلیفه و امیرالمؤمنین خوانده و واجبالاطاعه میشمردند، ولی امروز متفكرین بزرگ آنها این روش را رد كرده و بهشدّت اینگونه اطاعت از فسقه و فجره را به باد انتقاد گرفته و از روی خطای پیشینیان خود پرده برداشتهاند.
[3]. یكی از نمونههای استعباد (به بندگی گرفتن) بنیعباس این بود كه در راه كاخ مخصوص و دربار خلافت، سنگی مانند حجرالأسود نصب كرده و بر آن پارچه اطلسی انداخته بودند، و رسم بر این بود كه هركس از بزرگان و پادشاهان و دیگران عازم ملاقات خلیفه بود، این سنگ را میبوسید. وقتی یكی از علما به نام مجدالدین اسماعیل فالی برای ادای رسالتی از جانب اتابیك فارس به بغداد آمد از بوسیدن آن سنگ خودداری كرد، چون او را ملزم كردند، ناچار قرآن مجید را بر آن سنگ گذارد و قرآن را بوسید (ر.ک: میرخواند، روضةالصفا).
[4]. یوسف، 40.
[5]. مائده، 45.
[6]. مائده، 47.
[7]. احزاب، 36. «هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد و هرکس نافرمانی خدا و رسول را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».
[8]. آلعمران، 64. «(ای اهل کتاب) بیایید بهسوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرید».
2. قدید: گوشت خشككرده و نمكسود، گوشت خشككرده گاو یا گوسفند یا ماهی به هر طریقی كه خشك كنند و نگاه دارند. عمید، فرهنگ فارسی، ص935.
[10]. طبرسی، مکارمالاخلاق، ص16؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص229.
[11]. طبری، ذخائرالعقبی، ص108؛ قندوزی، ینابیعالموده، ج2، ص196.
[12]. نهجالبلاغه، خطبه33 (ج1، ص80)؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص185؛ ابنمیثم بحرانی، شرح مائة کلمه، ص228؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص76.
[13]. معذلك این دو نفر نیز علاوه بر مسئله غصب خلافت و گرفتن فدك، تخلفات دیگر نیز داشتند كه در موارد خود مذكور است بهطوریكه وقتی عمر مرد، هشتاد هزار درهم به بیتالمال مقروض بود. رجوع شود به: ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج12، ص210 ـ 227؛ امینی، الغدیر.
[14]. آقای سید قطب! این تصادف نبود، این نتیجه شورای شش نفری خلیفه بود كه با چنین كار بیسابقهای مسلمانان را از اظهار رأی و انتخاب خلیفه ممنوع كرده و دست علی(علیهالسلام) را از حقّش كوتاه كرد و اگر این شورا نبود بهطور یقین در این موقع، مسلمانان علی(علیهالسلام) را انتخاب میكردند.
[15]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص182.
[16]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص186.
[17]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص187.
[18]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص190.
[19]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص209.
[20]. سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص157.
[21]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص250.
[22]. در این جریان دستهای كسانی مانند معاویه، عایشه و طلحه كه قتل عثمان را به صلاح سیاست خود میدانستند نیز در كار بود كه این كتاب محل شرح آن نیست.
[23]. معاویه از وقتی در شام امارت یافت برخلاف سیره پیغمبر(ص) و روش عمومی فرماندهان مسلمین، رسم اكاسره و قیاصره را كه منتهی به استعباد مردم و بشرپرستی و سلب حقوق جامعه میشود زنده ساخت. او هنگام ایاب و ذهاب با سوارهنظام بیرون میآمد. وقتی عمر به شام آمد (چنانچه ابنسعد نقل كرده) معاویه را با جبّه خز و لباس قیمتی و سوارهنظام دید و هرچند بر او اعتراض كرد، و درّه بر سر او زد ولی عذر ناموجه او را پذیرفت و او را به حال خود گذاشت (ابنعقیل علوی، النصائحالكافیه، ص208) و در اسدالغابه (ابناثیر جزری، ج4، ص386) نقل كرده كه عمر میگفت: هذا كسری العرب؛ این كسرای عرب است. نیز ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج59، ص114 ـ 115؛ ذهبی، سیر اعلامالنبلاء، ج3، ص134؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص134.
[24]. اگر علی(علیهالسلام) شهید نشده بود اسلام را در مسیر حقیقی خود قرار میداد و بنیامیه را از دخالت در شئون مسلمانان بركنار میداشت ولی شقاوت ابنملجم مرادی خط سیر تاریخ را عوض كرد.
[25]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص43.
[26]. سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص180 ـ 181.
[27]. سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص181.
[28]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص73.
[29]. معاویه سیاست خطرناك و خائنانه تفرقه بین مسلمین را یكی از اصول سیاست خود قرار داد و مسلمانان را به تفرقه و كینه و اختلاف تحریك میكرد، حتی نمیتوانست میان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا ببیند و به هر قسم بود آنها را از هم جدا میساخت، میان مهاجر و انصار، میان عرب و عجم، میان یمانیه و مصریه، میان قبایل، میان افراد؛ حتی در بین بنیامیه (جز خاندان ابیسفیان) دشمنی و عداوت میانداخت و به قول عقّاد بهحساب صحیح تاریخی باید معاویه را «مفرقالجماعات» نامیده و سال استقلال او را به زمامداری، كه به غلط «عامالجماعه» گفتهاند، سال تفرقه و جدایی شمرد. به كتاب معاویة بن ابیسفیان فی المیزان رجوع شود.
[30]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص187 ـ 188.
[31]. پس درود و سلام خدا بر تو ای اباعبدالله. گواهی میدهم که تو نظام دین را زنده کردی و پایههای حکم خدا را محکم ساختی.