چهارشنبه: 5/ارد/1403 (الأربعاء: 15/شوال/1445)

8ـ تحوّل فكری

یكی از بیماری‌های خطرناك فكری كه پس از رحلت پیغمبر اكرم‌(ص)  اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد این بود كه بسیاری از مردم در برابر عمل انجام‌شده، هرچند موافق با خیر و مصلحت و نظامات و تعالیم شرعیه نبود تسلیم می‎شدند و هر حكومتی را كه روی كار می‎آمد واجب‌الاطاعه، و بیعت با آن را لازم‌الوفاء می‎دانستند.

این روش باعث می‎شد كه هركس می‎توانست با یك جهش ناگهانی یا اغفال مردم وضعی را ایجاد و سیاستی را اجرا كند و بر مركب مراد سوار شده، و بی‌معارض و مزاحمی، مستبدانه بر جامعه حكومت كند، بنابراین در روی كار آمدن زمامداران جز زور و قدرت، نظام و ترتیبی در كار نبود.

در عصر جاهلیت و قبل از طلوع كوكب درخشنده اسلام و در بعضی از جوامع عقب‌مانده، بلكه در جوامع به‌اصطلاح مترقّی هم كم‌وبیش این روش بوده و هست كه هركس بر جامعه مسلط شود برای اطاعت از او دلیلی جز غلبه و قدرت او مطالبه نمی‎شود.

اما در جامعه اسلامی كه بر اساس عالی‌ترین نظامات آسمانی به وجود آمده، پیدایش این فكر، بسیار عجیب است، زیرا علاوه بر اینكه حكومت‌ها نمی‎توانند جامعه را به‌سوی هدفی كه اسلام نشان می‎دهد رهبری كنند، موجب اتهام و سوءتفاهم بیگانگان نسبت به تعالیم سیاسی و اجتماعی اسلام می‎گردند.

فشار حكومتی كه خودسرانه و خودخواهانه روی كار آمده باشد اگر‌چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان یك مسلمان حقیقی و انسان فهمیده و متمدّن واقعی، فوق‌العاده سنگین است، و تحقیر و توهینی كه به شخصیت ملت‌ها از این راه می‎شود، برای کسانی ‌که درك انسانی دارند به‌سختی قابل‌تحمل می‎باشد.

 

طرف‌داران این روش كه بیشتر مردمانی مغرض و جیره‎خوار یا ضعیف امثال عبدالله بن عمر[1] می‎باشند عذرشان این است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به‌هم خوردن نظم و چه‌بسا كه سبب فتنه و خون‌ریزی شود؛ گاهی هم به روایاتی كه راجع به اطاعت از امرا است تمسك می‎جویند؛ لذا در برابر جنایات و انحرافات سكوت ورزیده و خاموشی را اولی می‎شمارند!

طرف‌داران زمامداران غاصب و دستگاه تبلیغاتی آنها هم برای خاموش كردن مخالفان و اغفال جامعه و تحكیم قدرت خود، مصلحان و نصیحت‌كنندگان را به فتنه‎انگیزی، اخلال‌گری، به‌هم زدن نظم و ایجاد تفرقه، متهم می‎نمایند.

معلوم است كه مردمان ضعیف و راحت‌طلب، و كسانی كه به مال و جان خود بیش از مصالح عامه و دین و شرف علاقه دارند، با این عذرها زود تسلیم شده و از خود رفع مسئولیت می‎نمایند.

در اثر این وضع، دست ستمكاران باز گذاشته می‎شود و كسی از آنها مؤاخذه و بازخواستی نمی‎كند و وجوب اطاعت از یزید و حجاج و ولید، مثل وجوب اطاعت یك زمامدار عادل و صالح می‎شود، و قیام بر او را خروج از طاعت و جماعت می‎شمارند.

این حكمی كه به‌دروغ و نادانی به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن می‎ساخت كه مستبدانه هر ظلمی خواستند مرتكب شوند و معترضین را

 

به‌عنوان خروج از جماعت مسلمین تحت تعقیب قرار داده و به زندان یا قتل محكوم سازند.

بدیهی است برحسب آیات و روایاتی، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.

ولی مقصود از این آیات و روایات، زمامداران و صاحب‌منصبان حكومت اسلامی است كه نظامی را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، و هدف‌های اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.

چگونه می‎شود اطاعت از حكومت‌هایی مثل حكومت یزید، و سایر ستم‌كیشان تاریخ واجب باشد؟

اگر تازیانه ظلم در كشوری به بدن مظلومی برسد، تمام اهل آن مملكت كه به نحوی از انحاء، آن حكومت را یاری می‎كنند مسئولند:

«اَلْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعِینُ لَهُ، وَالرَّاضِی بِهِ شُرَكَاءٌ ثَلَاثٌ».[2]

در منطق اسلام و در مكتب انبیا قیام به حقّ و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خیر و اصلاح، فتنه‎انگیزی و اخلال به نظم نیست، بلكه عین نظم است.

نظمی كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا و خفه كردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به‌هم بخورد بهتر است. نظمی كه یك طبقه را حاكم و طبقه دیگر را محكوم و ذلیل، یك طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و یك طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد عین بی‌نظمی است.

 

نظمی كه در اثر آن یزید و ابن‌زیاد و شمر و حجّاج مصادر امور باشند، و نیكان و شایستگان تحت شكنجه و آزار باشند، فتنه و بی‌نظمی است و قیام برای به‌هم زدن آن، قیام برای برقراری نظم واقعی است.

﴿وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ لِلّٰهِ‏﴾؛[3]

«و با كافران جهاد كنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و دین و اطاعت برای خدا باشد».

به‌مقتضای این آیه، تمام نظام‌ها شر و فتنه است، مگر نظامات و مقرّرات خدایی. تمام حكومت‌ها بی‎نظمی و فتنه و گرفتاری برای بشر است مگر حكومت اسلامی.

اگر نظمی كه بنی‌امیه با كشتار عام مدینه و ظلم و جور و هتك مقدسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگیز و دیگر زورگویان تاریخ، و امنیت و انتظامی كه آنها در سایه سركوبی جامعه برقرار كردند نیز نظم بوده است.

پس با این حساب بسیار غلط، حضرت ابراهیم‌(علیه‌السلام)  و حضرت موسی‌(علیه‌السلام)  و بلكه تمام انبیا و مردان اصلاح‌طلب، اخلال‌گر بوده‎اند!

این فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است به‌قدری سخیف و باطل است كه انسان تعجّب می‎كند چگونه بر افرادی كه طرف‌دار آن شده‎اند، پنهان مانده است.

حسین‌(علیه‌السلام)  با این فكر غلط و خطرناك نیز مبارزه كرد و مردم را از این اشتباه كه حكومت‌هایی مانند حكومت بنی‎امیه و یزید، واجب‌الاطاعه‎اند، بیرون آورد، و فهماند كه نه‌فقط اطاعت از آنها واجب نیست، بلكه كوشش برای برانداختن آنها و تأسیس حكومت تمام اسلامی، لازم و واجب است.

پس از قیام سیدالشهدا‌(علیه‌السلام)  معلوم شد: آن حكومتی كه واجب‌الاطاعه است و باید مسلمانان آن را تقویت و پشتیبانی نمایند، حكومتی است كه در تمام نواحی، نمایشگر عدالت اسلامی و مجری تعالیم و احكام قرآن باشد.

 


[1]. گویند وقتی حجاج مكه معظمه را گرفت، و ابن‌زبیر را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو برای عبدالملك بیعت كنم، پیغمبر‌(ص)  فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». حجاج پایش را دراز كرد و گفت: پایم را بگیر! زیرا دستم مشغول است. ابن‌عمر گفت: آیا مرا مسخره می‎كنی؟ حجاج گفت: ای احمق بنی‌عدی! تو با علی بیعت نكردی و امروز می‎گویی: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». مگر علی امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو برای فرموده پیغمبر نیامدی، بلكه از بیم این درخت كه ابن‌زبیر به آن به دار كشیده شده است آمدی. محدث قمی، الكنی و الالقاب، ج1، ص363.

[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص377؛ محدث نوری، مستدرک‌الوسائل، ج13، ص125 – 126. «ستمكار و كسی كه او را یاری می‎كند و شخصی كه به ظلم راضی می‎شود هر سه در گناه با یكدیگر شریكند».

[3]. بقره، 193.

نويسنده: 
کليد واژه: