یكی از بیماریهای خطرناك فكری كه پس از رحلت پیغمبر اكرم(ص) اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد این بود كه بسیاری از مردم در برابر عمل انجامشده، هرچند موافق با خیر و مصلحت و نظامات و تعالیم شرعیه نبود تسلیم میشدند و هر حكومتی را كه روی كار میآمد واجبالاطاعه، و بیعت با آن را لازمالوفاء میدانستند.
این روش باعث میشد كه هركس میتوانست با یك جهش ناگهانی یا اغفال مردم وضعی را ایجاد و سیاستی را اجرا كند و بر مركب مراد سوار شده، و بیمعارض و مزاحمی، مستبدانه بر جامعه حكومت كند، بنابراین در روی كار آمدن زمامداران جز زور و قدرت، نظام و ترتیبی در كار نبود.
در عصر جاهلیت و قبل از طلوع كوكب درخشنده اسلام و در بعضی از جوامع عقبمانده، بلكه در جوامع بهاصطلاح مترقّی هم كموبیش این روش بوده و هست كه هركس بر جامعه مسلط شود برای اطاعت از او دلیلی جز غلبه و قدرت او مطالبه نمیشود.
اما در جامعه اسلامی كه بر اساس عالیترین نظامات آسمانی به وجود آمده، پیدایش این فكر، بسیار عجیب است، زیرا علاوه بر اینكه حكومتها نمیتوانند جامعه را بهسوی هدفی كه اسلام نشان میدهد رهبری كنند، موجب اتهام و سوءتفاهم بیگانگان نسبت به تعالیم سیاسی و اجتماعی اسلام میگردند.
فشار حكومتی كه خودسرانه و خودخواهانه روی كار آمده باشد اگرچه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان یك مسلمان حقیقی و انسان فهمیده و متمدّن واقعی، فوقالعاده سنگین است، و تحقیر و توهینی كه به شخصیت ملتها از این راه میشود، برای کسانی که درك انسانی دارند بهسختی قابلتحمل میباشد.
طرفداران این روش كه بیشتر مردمانی مغرض و جیرهخوار یا ضعیف امثال عبدالله بن عمر[1] میباشند عذرشان این است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و بههم خوردن نظم و چهبسا كه سبب فتنه و خونریزی شود؛ گاهی هم به روایاتی كه راجع به اطاعت از امرا است تمسك میجویند؛ لذا در برابر جنایات و انحرافات سكوت ورزیده و خاموشی را اولی میشمارند!
طرفداران زمامداران غاصب و دستگاه تبلیغاتی آنها هم برای خاموش كردن مخالفان و اغفال جامعه و تحكیم قدرت خود، مصلحان و نصیحتكنندگان را به فتنهانگیزی، اخلالگری، بههم زدن نظم و ایجاد تفرقه، متهم مینمایند.
معلوم است كه مردمان ضعیف و راحتطلب، و كسانی كه به مال و جان خود بیش از مصالح عامه و دین و شرف علاقه دارند، با این عذرها زود تسلیم شده و از خود رفع مسئولیت مینمایند.
در اثر این وضع، دست ستمكاران باز گذاشته میشود و كسی از آنها مؤاخذه و بازخواستی نمیكند و وجوب اطاعت از یزید و حجاج و ولید، مثل وجوب اطاعت یك زمامدار عادل و صالح میشود، و قیام بر او را خروج از طاعت و جماعت میشمارند.
این حكمی كه بهدروغ و نادانی به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن میساخت كه مستبدانه هر ظلمی خواستند مرتكب شوند و معترضین را
بهعنوان خروج از جماعت مسلمین تحت تعقیب قرار داده و به زندان یا قتل محكوم سازند.
بدیهی است برحسب آیات و روایاتی، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.
ولی مقصود از این آیات و روایات، زمامداران و صاحبمنصبان حكومت اسلامی است كه نظامی را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، و هدفهای اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.
چگونه میشود اطاعت از حكومتهایی مثل حكومت یزید، و سایر ستمكیشان تاریخ واجب باشد؟
اگر تازیانه ظلم در كشوری به بدن مظلومی برسد، تمام اهل آن مملكت كه به نحوی از انحاء، آن حكومت را یاری میكنند مسئولند:
در منطق اسلام و در مكتب انبیا قیام به حقّ و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خیر و اصلاح، فتنهانگیزی و اخلال به نظم نیست، بلكه عین نظم است.
نظمی كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا و خفه كردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر بههم بخورد بهتر است. نظمی كه یك طبقه را حاكم و طبقه دیگر را محكوم و ذلیل، یك طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و یك طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد عین بینظمی است.
نظمی كه در اثر آن یزید و ابنزیاد و شمر و حجّاج مصادر امور باشند، و نیكان و شایستگان تحت شكنجه و آزار باشند، فتنه و بینظمی است و قیام برای بههم زدن آن، قیام برای برقراری نظم واقعی است.
«و با كافران جهاد كنید تا فتنه و فساد از روی زمین برطرف شود و دین و اطاعت برای خدا باشد».
بهمقتضای این آیه، تمام نظامها شر و فتنه است، مگر نظامات و مقرّرات خدایی. تمام حكومتها بینظمی و فتنه و گرفتاری برای بشر است مگر حكومت اسلامی.
اگر نظمی كه بنیامیه با كشتار عام مدینه و ظلم و جور و هتك مقدسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگیز و دیگر زورگویان تاریخ، و امنیت و انتظامی كه آنها در سایه سركوبی جامعه برقرار كردند نیز نظم بوده است.
پس با این حساب بسیار غلط، حضرت ابراهیم(علیهالسلام) و حضرت موسی(علیهالسلام) و بلكه تمام انبیا و مردان اصلاحطلب، اخلالگر بودهاند!
این فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است بهقدری سخیف و باطل است كه انسان تعجّب میكند چگونه بر افرادی كه طرفدار آن شدهاند، پنهان مانده است.
حسین(علیهالسلام) با این فكر غلط و خطرناك نیز مبارزه كرد و مردم را از این اشتباه كه حكومتهایی مانند حكومت بنیامیه و یزید، واجبالاطاعهاند، بیرون آورد، و فهماند كه نهفقط اطاعت از آنها واجب نیست، بلكه كوشش برای برانداختن آنها و تأسیس حكومت تمام اسلامی، لازم و واجب است.
پس از قیام سیدالشهدا(علیهالسلام) معلوم شد: آن حكومتی كه واجبالاطاعه است و باید مسلمانان آن را تقویت و پشتیبانی نمایند، حكومتی است كه در تمام نواحی، نمایشگر عدالت اسلامی و مجری تعالیم و احكام قرآن باشد.
[1]. گویند وقتی حجاج مكه معظمه را گرفت، و ابنزبیر را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو برای عبدالملك بیعت كنم، پیغمبر(ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». حجاج پایش را دراز كرد و گفت: پایم را بگیر! زیرا دستم مشغول است. ابنعمر گفت: آیا مرا مسخره میكنی؟ حجاج گفت: ای احمق بنیعدی! تو با علی بیعت نكردی و امروز میگویی: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیَّةً». مگر علی امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو برای فرموده پیغمبر نیامدی، بلكه از بیم این درخت كه ابنزبیر به آن به دار كشیده شده است آمدی. محدث قمی، الكنی و الالقاب، ج1، ص363.
[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص377؛ محدث نوری، مستدرکالوسائل، ج13، ص125 – 126. «ستمكار و كسی كه او را یاری میكند و شخصی كه به ظلم راضی میشود هر سه در گناه با یكدیگر شریكند».
[3]. بقره، 193.