در این دوره به رسالت از جانب خدای یگانه بهسوی بشریت مبعوث و برانگیخته شد و بزرگترین و سنگینترین مسئولیتها را به عهده گرفت و با ندای «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا» دعوت خود را آغاز فرمود و بطلان رسوم شرك و بتپرستی و عادات باطله و تبعیضات گوناگون و استثمار و استعباد و استضعاف را اعلان كرد.
مدّتی گذشت و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان استهزا و اذیت و آزار قوم به دعوت میپرداخت و جز علی بن ابیطالب(علیهالسلام) - كه سنّش در ابتدای بعثت از ده سال بیشتر نبود - و نیز همسر باوفا و خردمندش - كه با روشنبینی خاصّ و سوابق درخشانی كه از اخلاق كریمه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت حقیقت دعوت و آسمانی بودن رسالت شوهر گرامیاش را درك میكرد - امّتی نداشت؛ اما پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصرّانه با پشتكار عجیب دعوت را تعقیب میفرمود.
علی(علیهالسلام) و خدیجه(سلام الله علیها) او را یاری میكردند علی(علیهالسلام) در خارج خانه و خدیجه(علیهاالسلام) در داخل خانه.[1]
در اینجا دو حكایت تاریخی از آغاز دعوت كه از آنها هم استقامت و پایداری پیغمبر معلوم میشود و هم ریشه و سابقه مذهب تشیع كه اسلام خالص است نشان داده میشود به عرض میرسد:
حكایت اوّل: عفیف كندی (قریب به این مضمون) میگوید: سالی برای تجارت و بازرگانی به مكه رفتم. با عباس عموی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روابط تجاری داشتم. در مسجدالحرام بودیم كه هنگام زوال آفتاب، مردی را دیدم. آمد و نگاهی به آفتاب كرد و ایستاد. پسری در طرف راست او و زنی هم پشت سرش ایستاد، و برنامهای [ عبادی] انجام دادند. من تعجّب كردم. از عباس پرسیدم: این چه برنامه بیسابقهای است كه من تاكنون در اینجا ندیده بودم؟ گفت: آن مرد، برادرزاده من محمّد است و آن پسر، برادرزاده دیگرم علی بن ابیطالب است. آن زن، خدیجه همسر محمّد است؛ محمّد خود را پیغمبر و فرستاده خدا میداند و غیر از این دو نفر هم امّتی ندارد.
عفیف كندی كه سالها بعد اسلام آورد تأسف میخورد و میگفت: كاش همان وقت ایمان آورده بودم و سوّمین نفر مؤمنین به پیغمبر بودم.[2]
حكایت دوّم: در سال سوّم بعثت آیه: (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ) [3] نازل گردید و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد خویشاوندان خود را به اسلام، دعوت كند. چهل نفر از خویشاوندانش را به میهمانی دعوت كرد و به علی(علیهالسلام) دستور داد غذایی فراهم نماید. علی(علیهالسلام) شیر و گوشتی كه یك نفر یا سه نفر را بیشتر سیر نمیكرد فراهم نمود. ولی همه آن چهل تن را سیر و سیراب ساخت و پیغمبر(علیهالسلام) به آنها ابلاغ كرد كه من از جانب خدا پیغمبرم و مأمورم شما را دعوت كنم؛ هركدام از شما در ایمان به من پیشی بگیرد و مرا یاری كند وزیر و خلیفه من خواهد بود. كسی جواب نداد و بعضی سخنان ناروا و درشت گفتند؛ فقط از میان آن جمع، علی(علیهالسلام) برخاست و گفت: «من مؤمنم و من تو را یاری میكنم». و دست در دست پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذارد و سه بار این ابلاغ را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تكرار كرد و در هر سه بار غیر از علی(علیهالسلام) كسی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب مثبت نداد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست در دست علی(علیهالسلام) گذارد و فرمود: «تو وزیر من و خلیفه من هستی». میهمانان متفرق شدند، و به ابوطالب كه در این مراسم پسرش خلیفه محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شد میخندیدند.
آری! برای آنها باوركردنی نبود كه این دعوت جلو برود و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با یاری و همكاری علی(علیهالسلام) در این دعوت جهانی موفّق گردد ولی خدا بر هر كاری قادر و توانا است. این واقعه تاریخی را كه
متضّمن اعلام خلافت علی(علیهالسلام) است بسیاری از مورخین معروف مانند طبری[4] و از معاصرین جوده السحّاره، و محمد حسین هیكل، و حتی كارلایل مسیحی انگلیسی در كتاب قهرمانان نقل كردهاند.
در این دوره، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و كسانی كه به آن حضرت ایمان میآوردند سخت مورد اذیت و آزار نادانان و سفها و حسودان و آنان كه دعوت اسلام را مضّر به منافع شخصی و جاهپرستی خود میدانستند قرار گرفتند، و با شكنجهها و تعذیبات بدنی شدید، گروندگان به حق را شكنجه و تعذیب میكردند، سه سال بنیهاشم، و مؤمنین به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در شعب ابیطالب محصور و با آنها قطع رابطه كردند و فروش نان و آرد و اشیای دیگر را به آنها ممنوع ساختند. در این مدت سه سال صبر و امتحان مسلمانان شدید شد، و از تنگدستی و گرسنگی سخت در فشار افتادند، و ابوطالب آن حامی مخلص و مؤمن واقعی پیغمبر به زحمت میتوانست بهوسیله بعضی دوستانش بهطور محرمانه به مقداری كه این گروه تلف نشوند اندكی آرد و طعام فراهم كند.
شبها فرزند دلبندش علی(علیهالسلام) را در بستر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواباند،
مبادا كه به آن حضرت سوء قصدی شود تا آنكه دوران محصوریت در شعب نیز به اذن خدا تمام شد، و بعضی از قریش با پیمان قطع رابطه مخالفت كردند، و پیماننامه آنها نیز به وضع معجزهآمیزی از بین رفت، و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وحی خدا از آن خبر داد.
در این دوره سورههای مكّی قرآن كه مشتمل بر وعد و وعید و بشارت و انذار و دعوت به روش عقاید حقّ از مبدأ و معاد، و اخبار و سرگذشت انبیای گذشته و مطالب مهمّ دیگر بود نازل شد، و در این دوره بود كه دو حامی بزرگ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جناب ابوطالب[5] و امّالمؤمنین خدیجه(سلام الله علیها) از دنیا رحلت كردند و سال وفات آنها عامالحزن نامیده شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اثر فوت ابوطالب ناچار به هجرت به طائف شد كه در آنجا نیز بتپرستها كارشكنی كرده و حضرت را سنگباران نمودند، و پس از اسلامِ عداس مسیحی به شرحی كه در تواریخ است[6] به مكّه مراجعت كردند و خداوند متعال، مقدّمات دوران چهارم زندگی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فراهم ساخت.
1. راجع به خدیجه(علیها السلام) و نقش او در اعلای كلمه اسلام مراجعه شود به كتاب رمضان در تاریخ، تألیف نگارنده.
[2]. ابنسعد، الطبقاتالكبرى، ج8، ص17 - 18؛ ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1243؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص414 – 415؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص425 – 426.
[3]. شعراء، 214. «و خویشاوندان نزدیكت را انذار كن».
[4]. طبری، تاریخ، ج2، ص62 – 64؛ ابنمردویه اصفهانی، مناقب على بن أبیطالب(علیهالسلام)، ص287 - 291؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص47- 48؛ طبرسی، إعلامالورى، ج1، ص322 - 323؛ ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص62؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج3، ص39؛ حلبی، السیرةالحلبیه، ،ج1، ص406.
1. راجع به ایمان ابوطالب و خدمات بزرگ او مراجعه شود به كتاب رمضان در تاریخ، تألیف نگارنده.
[6]. ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص419- 21؛ بیهقی، دلائلالنبوه، ج1، ص415 - 416؛ ابنجوزی، المنتظم، ج3، ص14؛ ابناثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص92؛ ذهبی، تاریخالاسلام، ج1، ص283؛ ابنحجر عسقلانی، الإصابه، ج4، ص385 - 386 ؛ مقریزی، إمتاعالأسماع، ج8، ص307؛ حلبی، السیرةالحلبیه، ج1، ص500؛